کامیاب
/kAmyAb/
مترادف کامیاب: بختیار، برخوردار، بهره مند، پیروز، خوشبخت، سعادتمند، شادکام، کامران، کامروا، کامکار، متمتع، مظفر، موفق، نیکبخت
متضاد کامیاب: مایوس، محروم، ناامید، ناکام
معنی انگلیسی:
فرهنگ اسم ها
معنی: ( مجاز ) آن که به خواست و آرزویش رسیده است، پیروز، موفق، آن که به خواست و آرزویش رسیده باشد
برچسب ها: اسم، اسم با ک، اسم پسر، اسم فارسی
لغت نامه دهخدا
چنانم نماید دل کامیاب
که می بینم این کام دل را بخواب.
نظامی.
خیز بشمشیر صبح سر ببر این مرغ راتحفه نوروز ساز پیش شه کامیاب.
خاقانی.
- کامیاب بودن ؛ مراد حاصل کردن. بختیار و برخوردار بودن : به بیداریست یارب یا به خواب است
که جان من ز جانان کامیاب است.
جامی.
- کامیاب کردن ؛ به مراد رساندن. بهره مند ساختن : گر چه وهنی رسید از ایامش
زودش ایام کامیاب کند.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 853 ).
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
مترادف ها
لاحق، جانشین، کامیاب
خوشبخت، موفق، سرسبز، کامیاب، کامکار
پیروز، عاقبت بخیر، موفق، کامیاب، نیک انجام
کامیاب، دارای نخل
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
گسترده کام . [ گ ُ ت َ دَ / دِ ] ( ص مرکب ) کامیاب . مرّفه . موفق . منصور. کامران :
یکی پادشا بود سهراب نام
زبردست و باگنج و گسترده کام .
فردوسی .
یکی پادشاه بود قرقازنام
ابا لشکر و گنج و گسترده کام .
... [مشاهده متن کامل]
فردوسی .
بدو گفت ای مرد گسترده کام
بیا تا چه دادت سکندر پیام .
فردوسی .
شهی بود در هند مهراج نام
بزرگی به هرجای گسترده کام .
اسدی .
یکی پادشا بود سهراب نام
زبردست و باگنج و گسترده کام .
فردوسی .
یکی پادشاه بود قرقازنام
ابا لشکر و گنج و گسترده کام .
... [مشاهده متن کامل]
فردوسی .
بدو گفت ای مرد گسترده کام
بیا تا چه دادت سکندر پیام .
فردوسی .
شهی بود در هند مهراج نام
بزرگی به هرجای گسترده کام .
اسدی .
کسی که موفق و رو به راهه و از همه چیز تو زندگی برخورداره. . . راضی و خوشحال و خوشنوده
کامیاب به ایرانی کامیاب پیروز