کامروا

/kAmravA/

مترادف کامروا: بختیار، شادکام، کامجو، کامران، کامکار، کامیاب، موفق

متضاد کامروا: ناکام، نامراد

معنی انگلیسی:
successful

فرهنگ اسم ها

اسم: کامروا (پسر) (فارسی) (تلفظ: kāmravā) (فارسی: کامروا) (انگلیسی: kamrava)
معنی: آن که به آرزو و خواستش رسیده است، موفق، آن که خواسته و آرزویش رسیده است
برچسب ها: اسم، اسم با ک، اسم پسر، اسم فارسی

لغت نامه دهخدا

کامروا. [ رَ ] ( ص مرکب ) کسی که هرچه بخواهد برایش مهیا شود. ( فرهنگ نظام ). مقابل کام کش. ( از آنندراج ). برخورنده و متمتع. ( ناظم الاطباء ). کامیاب. کامران. نیکبخت. پیروز :
خجسته بادت و فرخنده و مبارک باد
نواز و خلعت و تشریف شاه کامروا.
؟
خدایگان جهان شادکام و کامروا
کمینه چاکر بر درگهش دو صدهوشنگ.
فرخی.
دل من چون رعیتی است مطیع
عشق چون پادشاه کامرواست.
فرخی.
بدولت و سپه و ملک خویش کامروا
ز نعمت و ز تن و جان خویش برخوردار.
فرخی.
جاودان شاد زیاد آن ملک کامروا
لشکرش بیعدد و مملکتش بی انداز.
فرخی.
همیشه این خاندان بزرگ پاینده باد و اولیاش منصور و اعداش مقهور سلطان معظم فرخ زاد فرزند این پادشاه بزرگ کامروا و کامکار و برخوردار از ملک و جوانی... ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 109 ).
شاه مسعود براهیم که در ملک جهان
خسرو نافذحکم و ملک کامرواست.
مسعودسعد.
- کامروا بودن ؛ بر مراد و آرزو کامیاب بودن. پیروز و موفق بسر بردن. در عیش و عشرت زیستن :
از آن پس دژ و گنج ومردم تراست
برین نامور بوم کامت رواست.
فردوسی.
دلشاد زی و کامروا باش و ظفریاب
بر کام و هوای دل و بر دشمن غدار.
فرخی.
کامروا باد و نرم گشته مر او را
چرخ ستمکاره و زمانه وارون.
فرخی.
دلشاد زی و کامروا باش و طرب کن
با طرفه نگاری چو گل تازه بگلزار.
فرخی.
پاینده باد و کامروا باد و شاد باد
آن شادیی که میل ندارد بهیچ غم.
فرخی.
دل آنجا گراید که کامش رواست
خوش آنجاست گیتی ، که دل را هواست.
اسدی.
بزرجمهر بامداد بخدمت خسرو شتافتی و او را گفتی : «سحرخیز باش تا کامروا باشی ». ( مرزبان نامه ).
در روزگار کامروا باد و شادخوار
شاه ملوک ، صدر سلاطین روزگار.
مختاری.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - کسی که بمراد و مقصود رسیده آنکه بکام دل زندگی کند کامیاب مقابل نا کام : [ نا کسان پیشگاه و کامروا فاضن دور مانده وین عجب است ] . ( جامع الحکمتین ) ۲ - عیاش .

فرهنگ معین

(رَ ) (ص مر. ) برخوردار، متمتع .

فرهنگ عمید

کسی که به مراد و مقصود خود رسیده، کسی که به کام دل زندگی کند، کامیاب، خوشبخت.

پیشنهاد کاربران

موفق
گسترده کام . [ گ ُ ت َ دَ / دِ ] ( ص مرکب ) کامیاب . مرّفه . موفق . منصور. کامران :
یکی پادشا بود سهراب نام
زبردست و باگنج و گسترده کام .
فردوسی .
یکی پادشاه بود قرقازنام
ابا لشکر و گنج و گسترده کام .
...
[مشاهده متن کامل]

فردوسی .
بدو گفت ای مرد گسترده کام
بیا تا چه دادت سکندر پیام .
فردوسی .
شهی بود در هند مهراج نام
بزرگی به هرجای گسترده کام .
اسدی .

لینک امتحان لینک گزینی

بپرس