کام

/kAm/

مترادف کام: آرزو، خواست، خواهش، مراد، دهان، سقف دهان، سق، سنجد، کلون، زرفین

معنی انگلیسی:
jaws, aspiration, desire, palate, roof, socket, will, wish, yawn

لغت نامه دهخدا

کام. ( اِ ) مراد و مقصد. ( برهان ) ( غیاث ) ( اوبهی ). مقصود. کامه. ( از آنندراج ). ریژ. منظور. خواهش. آرزو. مطلوب. خواست. لَر. کَر. آرمان :
جهان بر شبه داودست و من چون او ریا گشتم
جهانا یافتی کامت کنون زین بیش مخریشم.
خسروانی.
بودی بریژ و کام بدو اندرون بسی
با ریدکان مطرب بودی بفر و زیب.
رودکی.
نشانی همی بینم و نام نه
ز من نام پیدا شد و کام نه.
فردوسی.
و گر زین نشان کام تو رفتنست
همه کام بدگوهر آهرمنست.
فردوسی.
نیابی جز این نیز پیغام من
اگر سر به پیچانی از کام من.
فردوسی.
ولیکن ترا گر چنین است کام
ز کام تو هرگز نپیچم لگام.
فردوسی.
کنون کام و خشنودی او بجوی
مگردان ز فرمان او هیچ روی.
فردوسی.
رسید و بدانستم ازکام اوی
همان خواهش و رای و آرام اوی.
فردوسی.
جهانی از این کار گردد خراب
برآید همه کام افراسیاب.
فردوسی.
همیگفت کایدر بدن روی نیست
درنگ تو جز کام بدگوی نیست.
فردوسی.
مکافات من باشد و کام تو
نجوید کسی زان پس آرام تو.
فردوسی.
نهان گشت آیین فرزانگان
پراکنده شد کام دیوانگان.
فردوسی.
بدو گفت خسرو که نام تو چیست
کجا رفت خواهی و کام تو چیست ؟
فردوسی.
بپرسید از او گفت نام تو چیست
چه جویی شب تیره کام تو چیست ؟
فردوسی.
چنین داد پاسخ که بر دشت رزم
شما را همه کام خوابست و بزم.
فردوسی.
کنون کام رودابه و کام زال
بجای آمد این بود فرخنده فال.
فردوسی.
سیاوش بدو گفت کای نیکنام
نبینم بجز نیکنامیت کام.
فردوسی.
بدین خویشی ما جهان رام گشت
همه کام بیهوده پدرام گشت.
فردوسی.
کند تازه پژمرده کام ترا
برآرد بخورشید نام ترا.
فردوسی.
چنین گفت پس شاه را خانگی
که چون تو که باشد بفرزانگی ؟
مبیناد کس روز بی کام تو
نبشته بخورشید بر نام تو.
فردوسی.
خدای ناصر آن شاه بادو گردون یار
به رای او شب و روز و بکام او مه و سال.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

دهان، داخل دهان، سقف دهان، به معنی مرادومقصودو آرزونیزمیگویند، کامه هم گفته شده
( اسم ) درختچه ایست خار دار از تیر. سنجدها که یکی از تیره های نزدیک به زیتونیان است . این درختچه فقط شامل یک گونه است که در اروپا و آسیا ( از جمله ایران ) میروید ( جزو درختان جنگلهای شمالی ایران است ) و دارای برگها ی مایل بخاکستر ی در سطح فوقانی و نقره یی رنگ در سطح تحتانی میباشد . شکل برگها کشیده و بیضوی و دارای یک رگبرگ وسطی است . در سطح تحتایی برگها همیشه فلسهای نارنجی رنگی مشاهده میشود . گلهایش زرد مایل به سبز میوه ها یش سته و کوچک و زرد رنگ بامز. ترش است تق تق سنجد صحرایی شوک قصار غاسول رومی کا آم
دهی است از دهستان اوز رود بخش نور شهرستان آمل

فرهنگ معین

(اِ. ) = کامه : ۱ - مراد و مقصود. ۲ - قصد، نیت . ۳ - شهوت . ،~ ِ کسی را خاریدن باعث شادکامی آن کس شدن .
(اِ. ) سقف دهان .

فرهنگ عمید

۱. خواستۀ دل، آرزو.
۲. [قدیمی] خواست، مقصود، اراده: بدو گفت خسرو که نام تو چیست / کجا رفت خواهی و کام تو چیست (فردوسی۲: ۵/۲۶۴۰ ).
۳. [قدیمی] لذت، خوشی، تنعم.
۴. [قدیمی] قدرت، توانایی: وزاوی است پیروزی و هم شکست / به نیک و به بد زو بُوَد کام و دست (فردوسی۲: ۲/۸۵۱ ).
۵. [قدیمی، مجاز] معشوق، محبوب.
۶. [قدیمی] هوای نفسانی.
۷. (اسم مصدر ) [قدیمی، مجاز] هم آغوشی.
* کام جستن: (مصدر متعدی ) در طلب آرزو برآمدن، در تحصیل کام و مراد کوشیدن.
* کام راندن: (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز] به عیش و عشرت زندگی کردن، خوش گذراندن.
* کام گرفتن: (مصدر لازم ) [مجاز] به وصال کسی رسیدن و با او هم آغوشی کردن.
* کام کشیدن: (مصدر لازم ) به مراد و مقصود و آرزوی خود رسیدن، کامیاب شدن.
* کام و کر: [قدیمی] =* کام و گر: کار بی علم کام وکر ندهد / تخم بی مغز بس ثمر ندهد (سنائی۱: ۳۲۱ حاشیه ).
* کام و گر: [قدیمی] مراد، مقصود، آرزو: دهر کو خوان زندگانی ساخت / خورد هر چاشنی که کام و گر است (خاقانی: ۶۷ ).
۱. (زیست شناسی ) دهان: زبان در «کام» کام از نام او یافت / نم از سرچشمهٴ انعام او یافت (جامی ۵: ۱۹ ).
۲. (زیست شناسی ) سقف دهان، سق.
۳. [عامیانه، مجاز] پُک.
= غاسول

گویش مازنی

/kaam/ از توابع او زرود پایین واقع در شهرستان نور

واژه نامه بختیاریکا

زَق

دانشنامه عمومی

کام (اوبرفالتس). شهر کام ( به آلمانی: Cham ) در ایالت بایرن در کشور آلمان واقع شده است.
عکس کام (اوبرفالتس)

کام (دهان). کام ( به انگلیسی: Palate ) سقف دهان انسان و سایر پستانداران است. این جدار حفره دهان را از حفره بینی جدا می کند.
کام در انسان از یک بخش استخوانی در جلو به نام کام سخت ( از استخوان فک فوقانی ) و یک بخش گوشتی در عقب به نام کام نرم تشکیل شده است. عصب دهی حسی کام با عصب سه قلو است.
نقص این عضو ( شکاف کام ) در بیماری لب شکری می تواند روی دهد.
عکس کام (دهان)عکس کام (دهان)

کام (مجارستان). کام ( به مجاری: Kám ) یک شهرداری در مجارستان است که در واش واقع شده است. [ ۱] کام ۱۵٫۳ کیلومتر مربع مساحت و ۴۶۵ نفر جمعیت دارد.
عکس کام (مجارستان)عکس کام (مجارستان)عکس کام (مجارستان)عکس کام (مجارستان)

کام (نور). کام، روستایی است از توابع بخش بلده شهرستان نور در استان مازندران ایران. روستای کام از چشم انداز زیبایی برخوردار است و یکی از زیباترین و بکرترین طبیعت منطقه نور می باشد.
این روستا از جنوب با رشته کوه البرز مرکزی و روستای بطاهرکلا، از شرق با کوه گچ کوه و روستای کمرود، از شمال با منطقه خاص و روستای یاسل، از غرب با روستای خجیرکلا همسایه است. ۳۶°۰۹′۳۹″شمالی ۵۱°۴۲′۵۵″شرقی / ۳۶٫۱۶۰۷۱۵°شمالی ۵۱٫۷۱۵۴۰۴°شرقی / 36. 160715; 51. 715404
این روستا در نزدیکی روستای اوزکلا دهستان شیخ فضل الله نوری و روستای یوش زادگاه نیما یوشیج قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۹۰، جمعیت آن ۱۵۰ نفر ( ۳۲ خانوار ) ساکن بوده و بقیه اهالی فقط به صورت ییلاقی در این روستا سکونت دارند. [ ۱]
عکس کام (نور)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

کام (palate)
در پستانداران، سقف دهان. بخش جلوی کام سخت و استخوانی، و بخش عقبی آن عضلانی و نرم است. ادغام ناقص دو نیمۀ جانبی کام (کام شکری) موجب اختلال در تکلم می شود.

جدول کلمات

سق

مترادف ها

mortise (اسم)
کام، جای زبانه، مادگی زبانه

wish (اسم)
دلخواه، مراد، مرام، ارزو، طلب، خواهش، خواست، فرمایش، کام، حاجت

desire (اسم)
میل، مقصود، مراد، مرام، ارزو، طلب، خواهش، خواست، ارمان، کام

palate (اسم)
کام، طعم، ذائقه، سقف دهان، سق

mortice (اسم)
کام، جای زبانه، مادگی زبانه

فارسی به عربی

امنیة , رغبة

پیشنهاد کاربران

نصیب
منبع. فرهنگ ریشه های هندواروپایی زبان فارسی
کام
خواسته
کام - در فارسی تمایل و آرزو و در واژه های کامیار، کامکار، کامیاب، ناکام و کام دهان با کاربرد فروانی در اشعار فردوسی وجود دارد. واژه کام از بن ریشه هندو اروپائیkeh برابر آرزو و تمایل که در فرهنگ هندو ایرانی
...
[مشاهده متن کامل]
کاهما. KaHma ودر فارسی باستان و میان کام میباشد. در فرهنگ هندیان کتاب معروف کاما سوترا شهرت فروانی دارد.

طعام جائیده شده. و هر چیز که اعانت بر هضم غذا کند و هضم غذا را گوارا نماید. فرهنگ نفیسی ، ج‏4، ص: 2748
Degrees
کام caam
خواست وآرزو ، ریشه لغت از کم comبه معنی شکم است ، خواستن ها در گذشته شکمی بوده ، کلمه خم khoom نیز از همین لغت است ، به شباهت خم وشکم دقت شود
دنیا به کام سلطان بود.
آرزو
شکلات
خواسته یا آرزو
مثال:روزی به کام خود برسید بچه ها آرزوی من این است!
از قیصر امین پور
کام:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " کام" می نویسد : ( ( کام به معنی خواست و آرزو در پهلوی نیز کام kām بوده است و بُن ِاکنون از فعل کامستن kamistan . ) )
( ( خور و خواب و آرام جوید همی،
وز آن زندگی کام جوید همی . ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 195 )
در جایی دیگر می نویسد : ( ( در جهان بینی ودایی ، کاما نام بَغی است که پاسدار پیوند در میانه ی زن و مرد و نرینه و مادینه است . ) )
( همان ، جلد اول ، ص 286. )

آرزو، خواست، خواهش، مراد، دهان، سقف دهان، سق، سنجد، کلون، زرفین
قسمتی از دهان , دهان.

فرهنگستان زبان و ادب فارسی معادل سکس رو گذاشته : نام
همینجا از کسایی که فامیلی کامکار دارند عذر خواهی میکنم
دهان
سق
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس