هم در آن کاروانسرای برون
بردم آن بار مهر کرده درون.
نظامی.
در خوارزم در کاروانسرا نزول کردیم. ( انیس الطالبین نسخه خطی کتابخانه لغت نامه ص 151 ).- کاروانسرابودن خانه ؛ در اختیار صاحب خانه نبودن خانه.( فرهنگ نظام ، ذیل لغت کاروان ).
کاروانسرا. [ کارْ / رِ س َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان خرقان ، بخش آوج شهرستان قزوین در 10هزارگزی جنوب آوج و 4هزارگزی راه عمومی ، واقع درکوهستان و سردسیر و دارای 258 تن سکنه است. چشمه سار دارد و غلات آن بنشن و عسل و شغل اهالی زراعت است وراه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ).
کاروانسرا. [ کارْ / رِ س َ ] ( اِخ ) نام محلی در 74000گزی دوراهه بناب میان امیرآباد و دوراهه بوکان.
کاروانسرا. [ کارْ / رِ س َ ] ( اِخ ) دهی جزء دهستان مشک آباد بخش فرمیهن شهرستان اراک در 70هزارگزی جنوب خاوری فرمیهن و 12هزارگزی جنوب راه اراک به قم. کوهستانی و سردسیر و دارای 114تن سکنه است. قنات دارد و محصول آن غلات انگور و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنعت آنان قالیچه بافی است.راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 ).
کاروانسرا. [ کارْ /رِ س َ ] ( اِخ ) دهی جزء دهستان انگوران بخش ماه نشان شهرستان زنجان. 54هزارگزی جنوب ماه نشان. 12هزارگزی راه مالرو عمومی. کوهستانی و سردسیر و دارای 346 تن سکنه است. آب از چشمه دارد. محصول آن غلات و میوجات و شغل اهالی زراعت و صنعت آنان گلیم و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 ).
کاروانسرا. [ کارْ / رِ س َ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت در 4هزارگزی باختر ساردوئیه ، 2هزارگزی شمال راه مالرو بافت به ساردوئیه. دارای 15 تن سکنه است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).
کاروانسرا. [ کارْ / رِ س َ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سیرچ بخش شهداد شهرستان کرمان در 67هزارگزی جنوب باختری شهداد، سر راه مالرو سیرچ به کرمان. دارای 5 تن سکنه است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).بیشتر بخوانید ...