چو گردد آگه خواجه ز کارنامه من
به شهریار رساند سبک چکامه من.
بوالمثل.
فسانه کهن و کارنامه بدروغ بکار ناید رو در دروغ رنج مبر.
فرخی.
ز کارنامه او گر دو روی برخوانی بخنده یاد کنی کارهای اسکندر.
فرخی.
ز کارنامه ٔتو آرم این شگفتیهابلی ز دریا آرند لؤلؤ شهوار.
ابوحنیفه اسکافی ( از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 281 ).
در این دنیای فریبنده مردم خوار چندانی بمانم که کارنامه این خاندان بزرگ را برانم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 393 ). و کارنامه دولت به ذکر محاسن او جمال گرفت. ( کلیله و دمنه ).دل او برده بارنامه ابر
کف او کرده کارنامه ٔجود.
انوری.
در دست تو کارنامه جودبا جاه تو بارنامه جم.
انوری.
نو کن روش را داستان ، بشکن طلسم باستان هم روزنامه این بخوان هم کارنامه ٔآن بدر.
اثیراخسیکتی.
میان بره و گرگ آن زمان بدانی فرق که کارنامه این گله از شبان شنوی.
اوحدی.
شطری ز کارخانه تو حکم کاینات سطری ز کارنامه تو علم کن فکان.
خواجوی کرمانی.
|| کار و هنر و صنعتی را گویند که کم کسی تواند کرد. ( برهان ). تحقیق آن است که این لفظ در اصل بمعنی صنعت نقاشی است بعد از آن بمجاز در صنعت های دیگرنیز استعمال کرده شده. ( سراج اللغات ). شاید در زمان مؤلف ِ سراج ، کارنامه بمعنی کار نقاشی و صنعتگر استعمال میشده اکنون متروک است. ( فرهنگ نظام ). مرقع تصاویر که نقاش برای اظهار کمال خود تیار سازد. ( غیاث ).نمونه و نقشه و مرقع تصاویر. ( ناظم الاطباء ). پرده نقاشی : برشک مجلس او کارنامه مانی
برشک محفل او بارنامه ارتنگ.
فرخی.
نگاه کن که به نوروز چون شده ست جهان چو کارنامه مانی در آبگون قرطاس.
منوچهری.
بدرج خطش چون بنگرد خرد گویدبیشتر بخوانید ...