کاربان

/kArbAn/

لغت نامه دهخدا

کاربان. ( اِ مرکب ) قطار شتر و استر و خر و الاغ. ( برهان ) ( انجمن آرای ناصری ). کاروان :
شتر بود بر کوه صد کاربان
بهر کاربانی یکی ساربان.
فردوسی ( از انجمن آرا ).
|| قافله و کاروان.( برهان ) ( انجمن آرا ) : دیههاء خواف و باخرز به شبیخونها و مغافصات فرومیگرفتند و میکشتند و کاربانها میزدند. ( عتبةالکتبه ). || وکیل. ( مهذب الاسماء ).

کاربان. ( اِخ ) پارسی قیروان است و آن شهری است به مغرب اما در اشعار بمعنی اطراف معموره است و این لفظ در عربی بفتح قاف و ضم راء است معرب کاروان به اماله و نام شهر مغرب نیز بدین مناسبت است که اوایل در آن موضع کاروان فرود می آمده به مرور ایام شهر شده و در اشعار به تاریکی نسبت دهند:
چون شمع روز روشن زایوان آسمان
ناگه در اوفتاد بدریای قیروان.
انوری ( ازآنندراج و انجمن آرا ).
القیروان ، اصله بالفارسیة «کاروان » مغرب. قال امروءالقیس :
و غارة ذات قیروان
کان اسرا بها الرّعال.
و «القیروان »: معظم الجیش ، و القافلة. ( المعرب جوالیقی ص 254 ). یاقوت در معجم البلدان آرد: «قال الازهری القیروان معرب ، و هو بالفارسیة کاروان و قد تکلمت به العرب قدیماً...» رجوع به کاروان و قیروان شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - قطار شتر و استر وخر : [ شتر بود بر کوه صد کاروان بهر کار بانکی یکی ساربان ] . ۲ - قافله کاروان : [ دیه هائ خواف و باخرز بشبیخونها و مغافصات فرو میگرفتند و میکشتند و کاربانها میزدند ] . ( عتبه الکتبه ) ۳ - وکیل ( محمود بن عمر )
پارسی قیروان است و آن شهری است بمغرب

فرهنگ معین

(اِمر. ) نک کاروان .

فرهنگ عمید

= کاروان

جدول کلمات

اپراتور

پیشنهاد کاربران

بپرس