کار فرما ی

فرهنگ فارسی

( کار فرما ی ) ( صفت ) ۱ - آنکه بکاری فرمان دهد . ۲ - صاحب کار مقابل کار گر کار کن : [ کار فرمای همی داند فرمودن کار لاجرم کار گر از کار همی آید برد ] . ( فرخی ) [ کار کن هست کار فرما نیست ] . ( تاریخ سلاجق. کرمان محمد بن ابراهیم ) ۳ - فرمان دهند. مقابل فرمان برنده مطیع : [ همه فرمانبران یزدانند تا ندانی که کار فرمایند ] . ( مسعود سعد ) ۴ - عامل شاه کار گزار : [ گفت منذر بکار فرمایان تا بپرگار صورت آرایان ] . [ درخورنق نگاشتند بزر صورت گور زیر و شیر زبر ] . ( هفت پیکر ) ۵ - قهرمان ( محمود بن عمر ) ۶ - امیر پادشاه : [ چو آگه گشت بهرام قوی رای که خسرو شد جهانرا کار فرمای ... ] . ( نظامی ) ۷ - اثاث البیت اثاثه : [ شه ملک بیامد با هدیه هائ فراوان و بسیار کار فرماها کرده بود از نقره از همه نوعی ... ] . ( اسکندر نامه . نسخ. نفیسی ) اثاث البیت اثاثه آلات و اسباب خانه چون ظروف و آینه و غیره : [ اثاث کار فرمای خانه چون دیگ و تبر و غیره ] . [ السامی فی الاسامی مهذب الاسمائ ) یا کار فرمای قدر . قدر الهی : [ برو ای ناصح و بر درد کشان خرده مگیر کار فرمای قدر میکند این من چکنم ? ] ( حافظ )

پیشنهاد کاربران

بپرس