ژکان
فرهنگ اسم ها
معنی: کسی که با خود دمدمه کند از دلتنگی
برچسب ها: اسم، اسم با ژ، اسم پسر، اسم فارسی
لغت نامه دهخدا
هشیوار از تخمه گیوکان
که بر درد و سختی نگردد ژکان.
فردوسی.
برفتند از ایوان ژکان ودژم دهان پر ز باد و روان پر ز غم.
فردوسی.
بیامد فرخزاد آذرمکان دژم روی با زیردستان ژکان.
فردوسی.
چو دلو گران برنیامد ز چاه بیامد ژکان زود شاپورشاه.
فردوسی.
همی رفت رنجیده زو پهلوان به ره بر بزرگان خروشان نوان
بیامد ژکان از بر شاه او
همه تیره دید اختر و گاه او.
فردوسی.
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - از خود رمنده . ۲ - شخصی که از روی اعراض در زیر لب خود بخود آهسته سخن گوید .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
- ژکان: ( از خشم یا دلتنگی ) غرغرکنان زیرِ لب
خون سرد
در کردی به معنی پژمرده
در کردی به معنی پژمرده