چیره

/Cire/

مترادف چیره: پیروز، غالب، چیر، فاتح، فایق، قاهر، متسلط، متغلب، مستولی، مسلط، منتصر

متضاد چیره: مقهور

معنی انگلیسی:
dominant, predominant, preponderant, prevailing, regnant, triumphant, victor, victorious, top dog

فرهنگ اسم ها

اسم: چیره (پسر) (فارسی) (تلفظ: čire) (فارسی: چيره) (انگلیسی: chire)
معنی: غالب، مسلط، مستولی، ماهر، پیروز، دارای مهارت
برچسب ها: اسم، اسم با چ، اسم پسر، اسم فارسی

لغت نامه دهخدا

چیره.[ رَ / رِ ] ( ص ) چیر. مستولی. مسلط. ( از برهان ). غالب. ( غیاث اللغات ). پیروز. مظفر. فیروز. ( از ناظم الاطباء ). قاهر. این کلمه با افعال بودن و آمدن و شدن وکردن و غیره صرف شود. ( یادداشت مؤلف ) :
دل من پرآزار از آن بدسگال
نبد دست من چیره بربدهمال.
بوشکور.
کجا اشک و خشم است و کین و نیاز
به پنجم که گردد بر او چیره آز
تو گر چیره باشی بر این پنج دیو
پدید آیدت راه کیهان خدیو.
فردوسی.
ز مهمان چنان شاد گشتم که شاه
به جنگ اندرون چیره بیند سپاه.
فردوسی.
اگر لشکر ما پذیره شوند
سواران بدخواه چیره شوند.
فردوسی.
شاعر که مدح گوی چنین مهتری بود
بر طبع چیره باشد و بر شعر کامگار.
فرخی.
ز دشمنان زبردست چیره خانه خویش
نگاهداشت نیارد به حیله و نیرنگ.
فرخی.
آخر چیره نبود جز که خداوند حق
آخر بیگانه را دست نبد بر عجم.
منوچهری.
چو بر دل چیره گردد مهر جانان
به از دوری نباشد هیچ درمان.
( ویس و رامین ).
آن کس که آرزوی وی بتمامی چیره تواند شد چنان که همه سوی آرزو گراید و چشم خردش نابینا ماند. ( تاریخ بیهقی ). چون به خادم رسیدم به حالی بودم عرق بر من نشسته و دم بر من چیره شده. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 173 ). می ترسیم که اینجا خللی بزرگ افتد چون لشکر در گفتگو آمد مخالفان چیره شوند نباید که کار به جای بد رسد. ( تاریخ بیهقی ص 589 ).
توان گفت بد با زبان دلیر
زبان چیره گردد چو شد دست چیر.
اسدی.
چو چیره شوی خون دشمن مریز
مکن خیره با زیردستان ستیز.
اسدی.
رسانید مژده به شاه دلیر
که بر اژدها چیر شد نره شیر.
اسدی.
دست و قولت دست و قول دیو باشد زین قیاس
ور نباشی تونباشد دیو چیره سوی ما.
ناصرخسرو.
قومی که تا نیافت از ایشان خرد نصیب
هرگز نشد سپاه هدی چیره بر ضلال.
ناصرخسرو.
بسا کسا که همی گفت شیر چیره منم
کنون ز بیم تو بیچاره تر ز روباهست.
معزی.
سپاه زنگ ( تاریکی شب ) به غیبت او( شاه ستارگان ، خورشید ) بر لشکر روم ( روز ) چیره گشت ( کلیله و دمنه ). در خدمت او طایفه نابکار و همه در خیانت و درازدستی چیره و دلیر. ( کلیله و دمنه ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

غالب، مسل ، مستولی، گستاخ، دلاور، پیروزی، غلبه
( اسم ) دستاری که بر سر پیچند .
دهیست از دهستان برادوست بخش صومای شهرستان رضائیه .

فرهنگ معین

(رِ ) (ص . ) نک چیر.

فرهنگ عمید

۱. غالب، مسلط، مستولی.
۲. ماهر.
دستار، دستاری که بر سر بپیچند.

فرهنگستان زبان و ادب

{dominant} [هنرهای تجسمی] ویژگی بخشی از یک ترکیب بندی که بیش از هر عنصر دیگری بر بیننده تأثیر می گذارد

گویش مازنی

/chire/ چهره – روی و رخسار

دانشنامه عمومی

چیره (آلبوم وسپ). «چیره» ( به انگلیسی: Dominator ) آلبومی از وسپ است.
عکس چیره (آلبوم وسپ)

چیره (بوم شناسی). چیرگی بوم شناختی ( به انگلیسی: Ecological dominance ) ، درجه ای است که یک یا چند گونه تأثیر عمده ای بر کنترل گونه های دیگر در جامعه بوم شناختی خود دارند ( به دلیل اندازه بزرگ، جمعیت، بهره وری یا عوامل مرتبط ) [ ۱] یا بیشتر از زیست توده را تشکیل می دهند.
بیشتر جوامع بوم شناختی با گونه های چیره ( غالب ) خود تعریف می شوند.
• در بسیاری از نمونه های جنگل های مرطوب در اروپای غربی، درخت غالب توسکا ( Alnus glutinosa ) است.
• در باتلاق های مناطق معتدل، پوشش گیاهی غالب معمولاً گونه های خزه های پوده زار ( اسفاگنوم ) است.
• باتلاق های جزر و مدی در مناطق استوایی معمولاً توسط گونه های حرا ( چندلیان Rhizophoraceae ) غالب می شوند.
• برخی از جوامع کف دریا تحت سلطه ستارگان شکننده هستند.
• سواحل صخره ای توسط جانداران چسبنده مانند کشتی چسب و خاره چسب چیرگی دارد.
عکس چیره (بوم شناسی)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

victor (اسم)
چیره، قهرمان، فاتح، پیروز، برنده مسابقه

bold (صفت)
جسور، بی پروا، دلیر، سرزنده، خیره، گستاخ، متهور، بی باک، باشهامت، خشن و بی احتیاط، چیره، غیور، بامروت، خیره سر، سرانداز، سلحشور

dominant (صفت)
مافوق، برتر، چیره، برجسته، عمده، غالب، مسلط، حکمفرما، نافذ، نمایان، فائق، مشرف

victorious (صفت)
چیره، فاتح، پیروز، فیروز، مظفر، ظفر نشان، ظفرامیز

پیشنهاد کاربران

بر همه پیروز
توانا
توانمند
استاد
ماهر . پیروزی
معنی چیره پیروز تسلط غالب
معنی چیره
پیروز_تسلط یافتن برچیزی _پیروزشدن
چیره برابر واژه عربی غالب است که در اصول ژنتیک بسیار پرکاربرد است؛
می توان واژه انچیره ( اَن چیره ) که در معنای منفی آن است با واژه مغلوب عربی برابر در نظر گرفت.
چیره در پهلوی چیرگ čērag بوده است و ریختی است پساوندی از " چیر".
( ( بجستند ز ن انجمن هر دُوان ؛
یکی پاکدل مرد چیره زبان ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 361. )

چیره : زبر دست ، پیروز ، ماهر
توضیح : کلمه چیره در بیشتر جملات شکل برتری دارد یعنی برتری چیزی را بر چیز دیگری نشان می دهد .
***
مثال : اگر سعی تلاش کنی در درس بر درس هایتان چیره ( پیروز ) می شوید .
ماهر - زبر دست - مسلط
تسلط ، ماهر
غالب
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس