چنان

/CenAn/

مترادف چنان: مانند، مثل، شبیه، چون، مثل آن، مانند آن، شبیه آن ، آن چنان، آن گونه، آن طور، آن سان ، بدان سان، بدان گونه

متضاد چنان: چنین، این سان

معنی انگلیسی:
such as that such, so, thus, like, [adj.] such (as that), [adv.] such, [prep] like

لغت نامه دهخدا

چنان. [ چ ُ/ چ ِ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) مخفف «چون آن » و «چونان ». ( برهان ). مخفف «چونان » است ، یعنی چون آن. ( انجمن آرا ). مرکب است از لفظ «چون » که از ادات تشبیه و «آن » که اسم اشارت است ، و ناچار است بودن کاف بیانیه بعد از وی خواه مذکور بود، خواه محذوف . ( آنندراج ). کلمه موصول یعنی «چون آن ». «مانند». «مثل آن ». «همچو». ( ناظم الاطباء ). یعنی «چون آن » و «چونان ». ( از شرفنامه منیری ). مرکب است از «چن » که مخفف «چون » است و «آن » که حرف اشاره است پس به قاعده باید بضم اول تلفظ شود چنانچه در هند همین طور است ، لیکن در ایران به کسر اول است . ( فرهنگ نظام ). آنگونه. آنسان. همچنان. آنطور. چونان :
به نشکرده ببرید زن را گلو
تفو بر چنان ناشکیبا تفو.
ابوشکور.
چرات ریش دراز آمده ست وبالا پست
محال باشد بالا چنان و ریش چنین.
منجیک.
چو بر دجله بر یکدگر بگذرند
چنان تنگ پل را به پی بسپرند.
فردوسی.
چنان لشکر گشن و چندان سوار
سراسیمه گشتند از کارزار.
فردوسی.
نگه کرد کاوس در چهر اوی
چنان اشک خونین و آن مهر اوی.
فردوسی.
مرا گفت جانا غلط کرده ای ره
به یک ره فتادی ز ره بر کرانی
همانجا شو امشب کجا دوش بودی
ره تو نه اینست مانا ندانی
در من چه کوبی ره من چه گیری
چو آرام گیرد دلت با چنانی.
فرخی.
نه تو آورده ای آیین بناگوش سپید
مردمان را همه بوده است بناگوش چنان.
فرخی.
امیر چنان شد که همه شکار بر پشت پیل کردی. ( تاریخ بیهقی ). مرا تنها پیش خواند و سخت نزدیکم داشت ، چنانکه بهمه روزگار چنان نزدیک نداشته بود.( تاریخ بیهقی ). غلامان... چنان غلبه کردند که کس را از غوریان زهره نبودی که از برج سر برکردندی. ( تاریخ بیهقی ).
راست خواهی هزار چشم چنان
کور بهتر که آفتاب سیاه.
سعدی.
نظر کردن به درویشان منافی بزرگی نیست
سلیمان با چنان حشمت نظرها بود بامورش.
حافظ.
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند چنین نیزهم نخواهد ماند.
حافظ.
|| ( حرف اضافه مرکب ) بمعنی مانند و مثل. بسان. نظیر :
زمانی برق پرخنده زمانی رعد پرناله
چنان مادر ابر سوک عروس سیزده ساله.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

چون آن، آن ور، آن سان، آن گونه، مانند آن، چونان
۱ - آنسان آنگونه آنطور طوری : (( چنان میرفت که باد بگردش نمیرسید . ) ) ۲ - مثل آن مانند آن : (( این چنان است که گویند . ) ) ( کشف الاسرار ) ۳ - مثل مانند : (( بهار آری بیارایی چنان جنات حورائی . ) ) ( سنائی )
دهی از بخش چوار شهرستان ایلام

فرهنگ معین

(چُ یا چِ )(ق . ) = چونان : ۱ - آن سان ، آن گونه . ۲ - مثل آن ، مانند آن .

فرهنگ عمید

آن طور، آن سان، آن گونه، مانند آن، چونان.
* چنان چون: (حرف اضافه ) ‹چنانچون› [قدیمی]
۱. مانندِ، مثلِ.
۲. (حرف ) همان گونه که، همان سان که: به سان آتش تیز است عشقش / چنان چون دوزخش همرنگ آذر (دقیقی: ۱۰۰ ).
* چنانچه: (حرف ) ‹چون آنچه›
۱. آن طور، آن سان، به طوری که.
۲. بنابرآنچه.
۳. اگر، در صورتی که.
* چنان که: (حرف ) ‹چون آن که› به طوری که، آن سان که، آن طورکه، مانند آن که.

واژه نامه بختیاریکا

چُنُو

مترادف ها

so (قید)
بنابراین، پس، همینطور، انقدر، چنان، همچنان، چنین، چندین، بهمان اندازه، چندان، اینقدر، بقدری، این طور، همچو، همینقدر، از انرو، باین زیادی

thus (قید)
بنابراین، پس، چنان، چنین، این طور، بدین گونه، بدینسان، بدین معنی که، از این قرار

such (قید)
چنان، چنین، این طور

like (حرف اضافه)
مثل، چنانکه، چون، سان، چنان

فارسی به عربی

لذا

پیشنهاد کاربران

به حدی
مثال: او چنان عاشق فلان بود که . . . . . . . .
مانند. مثل

بپرس