چغانیان

لغت نامه دهخدا

چغانیان. [چ َ ] ( اِخ ) معرب آن صغانیان. ناحیه ای است واقع در مسیر علیای آمودریا ( جیحون ). مرکز این ناحیه نیز بهمین نام خوانده میشده و نسبت بدان چغانیانی یا چغانی است. نام رودخانه ای موسوم به «چغان رود» ( که امروز سرخن بضم اول و فتح سوم گویند ) که چغانیان را مشروب سازد از همین ریشه است و نیز «چغان خذاه » عنوان پادشاهانی که بر این ناحیه حکومت میکرده اند از این کلمه مأخوذ است. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). ناحیتیست ویران و ناحیتی بزرگ است و بسیار کشت و برز و برزیگران کاهل و جای درویشان و لکن با نعمت بسیارست و مردمانی جنگی و دلاور. و این ناحیت هوای خوش دارد و زمینی درست و آب گوارنده و از وی اسب خیزد اندک و جامه پشمین و پلاس و زعفران بسیار خیزد و پادشاه این ناحیت از ملوک اطراف است و او را امیر چغانیان گویند. ( حدود العالم چ تهران ص 66 و 67 ). ناحیتی در مغرب ماوراءالنهر. ( از حدود العالم چ تهران ص 72 ). ناحیتی به ماورأالنهر. ( از نخبة الدهردمشقی ص 223 ). یکی از کوره های خراسان بروزگار عبداﷲبن طاهر. ( از تاریخ سیستان ص 27 ). مملکتی است در ماوراءالنهر و مشتمل بر شانزده هزارقریه که حدود آن متصل است به ترمذ که ساحل جیحون است در جانب شمال در محاذات بلخ ، صغانیان :
بسان عمر و عطای خدایگان بزرگ
ابوالمظفر شاه چغانیان احمد.
منجیک.
ابوالمظفر شاه چغانیان که برید
به تیزدشنه آزادگی گلوی سؤال.
منجیک.
و از ایشان [ ختلان و بتان ] شاخهای بسیار بردارد و اندر ناحیت چغانیان افتد و آنجا پراکند. ( حدود العالم چ تهران ص 19 ). ودیگر رود جیحون است از حدود وخان برود و بر حد میان ناحیت بلور و میان حدود شکنان وخان برود تا بحدود ختلان و تخارستان و بلخ و چغانیان و خراسان و ماوراءالنهر همی رود تا بحدود خوارزم آنگه اندر دریای خوارزم افتد. ( حدود العالم چ تهران ص 27 ). ترمذ شهریست خرم و بر لب رود جیحون نهاده و او را قهندزیست بر لب رود و این شهر بارگه ختلان و چغانیان است. ( حدود العالم چ تهران ص 66 ): و چون کرده آمد نواحی بلخ و تخارستان و چغانیان و... بمردم آگنده باید کرد. ( تاریخ بیهقی ، چ فیاض ص 92 ). اگر قصد بلخ و تخارستان نکند باشدکه سوی ختلان و چغانیان و ترمذ آید و فسادی انگیزد وآب ریختگی باشد. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 283 ). و هدیه ها که آورده بود والی چغانیان از اسبان گرانمایه غلامان ترک و چیزهایی که از آن نواحی خیزد پیش امیر آوردند سخت بسیار و بموقعی خوب افتاد،و روز چهارشنبه نیمه محرم والی چغانیان خلعتی سخت فاخر پوشیده چنانکه ولات را دهند. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 495 ). چنانکه درتواریخ پیداست که همیشه خوارزم را پادشاهی بوده است مفرد و آن ولایت از جمله خراسان نبوده است همچون ختلان و چغانیان. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 665 ). و بعد ازمدتی او را معلوم شد که لشکر وی با وی دل بد کرده اند و با امیر احمد راست شده اند و قصد دارند که او را [ ابواسحاق ] بکشند، از بخارا بازگشت و بچغانیان رفت. ( تاریخ بخارای نرشخی چ مدرس رضوی ص 114 ). امیر طاهر...هم بر ممالک چغانیان ملک و هم در ولایت هنر و بیان سلطان بود. ( لباب الالباب چ نفیسی ص 28 ). و او را [ دقیقی را ] بسبب دقت معانی و رقت الفاظ دقیقی گفتندی و در خدمت امرای چغانیان بودی. ( لباب الالباب چ نفیسی ص 250 ). و آل مظفر همه مردمان کریم و فاضل بودندو امارت چغانیان با ایشان بود. ( لباب الالباب چ نفیسی ص 566 ). و آن حضرت [ میرزا سلطان محمود ] در ولایات ترمذ و چغانیان و حصار و ختلان و قندز و بقلان و بدخشان تا کوتل هندوکش علم سلطنت برافراشت. ( تاریخ حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 97 ). و در بین این سالها نیز در مرو و قهستان و طوس و چغانیان و گوزکانان و خوارزم مردانی ایرانی صاحب داعیه چون... برخاستند. ( سبک شناسی ج 1 ص 165 ). و ابونصربن ابوعلی در چغانیان میزیسته است. ( کتاب شرح احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1265 ). و از این سخنان مسلم میشود که فرخی بلافاصله پس از دقیقی به چغانیان رفته. ( کتاب شرح حال رودکی ج 3 ص 1268 ). رجوع به چغان و صغانیان شود. || شهریست نزدیک حصار شادمان و «صغانیان » معرب آن است. ( رشیدی ). مدینه ای است بزرگ به ماوراءالنهر که امام حسن بن محمدبن حسن که حافظ لغت و صاحب تصانیف است بدانجا منسوب میباشد. ( منتهی الارب ذیل لغت صغانیان ). از بلاد مهم ماوراءالنهر قدیم بر کنار یکی از شعب رود جیحون. || نام محله ای در سمرقند. ( برهان ) ( شعوری ) ( ناظم الاطباء ). || خاندان آل مظفر که امارت چغانیان را داشته اند. امرا و حکمرانان ناحیه چغانیان. و رجوع به چغانی شود.

فرهنگ فارسی

یا آل محتاج نام خاندانی که پس از اسلام در چغانیان حکومت کرده اند . افراد این خاندان عبارتند از : محتاج بن احمد مظفر بن محتاج ابوبکر محمد بن مظفر ابن محتاج ابو علی احمد بن محمد بن مظفر ابو العباس فضل بن محمد بن مظفر ابو المظفر عبد الله بن احمد بن محمد بن مظفر ابو منصور بن احمد بن محمد بن مظفر ابو المظفر طاهر بن فضل بن محمد بن مظفر فخر الدوله ابو المظفر احمد بن محمد .
ناحیتیست ویران و ناحیتی بزرگست و بسیار کشت و برز و برزیگران کاهل وجای درویشان ولکن با نعمت بسیارست و مردمانی جنگی و درلاور ٠

دانشنامه آزاد فارسی

پیشنهاد کاربران

بپرس