چرک نشاید ز ادیم تو شست
تا نکنی توبه آدم درست.
نظامی.
غبار از روی و چرک از تن بشویم بتن پاکیزه سوی شاه پویم.
جامی.
|| آب دهن را هم گفته اند. ( برهان ).آب دهن. ( ناظم الاطباء ) : دریای محیط را که پاک است
از چرک دهان سگ چه باک است.
؟ ( از شرفنامه منیری ).
|| سرگین. فضله حیواناتی مانند گاو و خر و سگ و غیره. کود. کوت : اندکی سرگین سگ در آستین
خلق را بشکافت و آمد با حنین
سر بگوشش برد همچون رازگو
پس نهاد آن چرک بر بینی او.
مولوی.
مرده پیش او کشی ،زنده شودچرک در پالیز روینده شود.
مولوی.
پس بگوید تو نیی صاحب ذهب بیست سله چرک بردم تا بشب.
مولوی.
چرک. [چ َ رَ ] ( اِ ) مطلق زخم را گویند اعم از زخم کارد و شمشیر و غیره. ( برهان ). زخم. ( جهانگیری ) ( انجمن آرا )( آنندراج ). زخم خواه از کارد و شمشیر باشد و یا جز آن. ریش. ( ناظم الاطباء ). جراحت. بریدگی :
چرک زد چشم زخمی را ز یک خس
ز بهر چشم او را زخم شد بس.
خسرو دهلوی ( از جهانگیری ).
چرک. [ چ ُ رَ ] ( ترکی ، اِ ) نان.( فرهنگ نظام ). مطلق نان. چروک. رجوع به چروک شود.
چرک. [ چ َ ] ( اِ ) مرغی است که خود را سرنگون از درخت آویزد، و آنرا مرغ حقگوی خوانند. ( برهان ). نام مرغی است که خود را از درخت آویزد. ( جهانگیری ). مؤلف انجمن آرا نویسد: «در برهان گفته مرغی است که خود را از درخت درآویزد، و او از جهانگیری نقل کرده ، آن مرغ که خود را از درخت سرنگون درآویزد، بپارسی «چوک » خوانند چنانکه منوچهری گفته...». ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). مرغ حقگوی که خود را از درخت سرنگون آویزد. ( ناظم الاطباء ). رجوع به چرک شود.بیشتر بخوانید ...