این کارد نه از بهر ستمکاران کردند
انگور نه از بهر نبیذ است بچرخشت.
رودکی ( از فرهنگ اسدی ).
من سرد نیابم که مرا زآتش هجران آتش کده گشته است دل و دیده چوچرخشت.
عسجدی ( از انجمن آرا ).
دو چشم من چو دو چرخست کرد فرقت دوست دو دیده همچو بچرخشت زیر پای انگور . فرخی ( از حاشیه فرهنگ اسدی چ اقبال ).
بچرخشت اندر اندازی نگونم
زپشت و گردن مزدور و ناطور.
منوچهری.
روز دگر آنگهی بناوه و پشته در بن چرخشتشان بمالد حمال.
منوچهری.
آنگه بیکی چرخشت اندر فکندشان بر پشت لگد بیست هزاران بزندشان.
منوچهری.
کشیده سر شاخ میوه به خاک رسیده بچرخشت میوه ز تاک.
اسدی.
شده خوشه پالوده سر تابدم ز چرخشت شیرش شده سوی خم.
نظامی.
|| چرخی که بدان شیره انگور بگیرند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( جهانگیری ). منگنه و چرخست که بدان روغن و شیره انگور و جز آن گیرند. ( ناظم الاطباء ). رجوع به چرخ و چرخست و چروخ و چرخچه شود.