|| اصل کلمه «سیلو». آنجا که جو و گندم در آن فروریزند نگاه داشتن را. انبار غله :
ستوروار بدین سان گذاشتم همه عمر
دو چشم سوی جو و دل به خنبه و زی چال.
؟ ( فرهنگ اسدی در لغت خنبه ص 470 ).
کله در چول و غله اندر چال نتوان داشت چله از سرحال.
اوحدی ( از آنندراج ).
|| گوی که در آن یخ گذارند. یخ چال. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( فرهنگ نظام ). || گروی که دو سه کس در قمار با هم بندند و برند و گویند «فلانی چال کرد» یعنی گرو را برد. ( برهان )( جهانگیری ) : هیچ میدانی که اینجا با حریف مهره دزد
جان همی بازی بخصلی تو به هر چال قمار.
جمال الدین عبدالرزاق ( از جهانگیری ).
چال قمار. چال قمارخانه. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) : فلک تخته نرد و سیاره مُهره
زمین جمله چال قمار است گویی.
شرف شفروه ( از انجمن آرا ).
- چال قمار ؛ گودال محل قماربازی. چال قمار هم در قدیم بوده که قماربازان در آن پنهان قمار میباختند. ( فرهنگ نظام ).|| بمعنی آشیان مرغ هم آمده است ( برهان ). آشیانه. ( جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). آشیانه مرغان. ( فرهنگ نظام ) :
سیه مست مرغی درآمد بچال
زرین بیضه بنهفت در زیر بال.
ملک قمی ( در وصف آمدن شب ، از جهانگیری ).
|| مرغی بود چند زاغی و طعم گوشتش چون گوشت بط باشد. ( فرهنگ اسدی ). نوعی از مرغابی باشد و آن دو قسم است بزرگ و کوچک ؛ بزرگ آن را که در جثه بمقدار غاز است «خرچال » و کوچک آن را که ببزرگی زاغ است «چال » گویند . و به ترکی هوبره است که بعربی حباری و بترکی توغدری خوانند. ( برهان ). کبک و کبگک گویند و بعربی حباری و بترکی توغدری. ( جهانگیری ). و کبک دری را نیز گفته اند. ( برهان ). کبک دری باشد. ( جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). مرغی است که نام دیگرش کبک است و قسم بزرگ آن کبک دری و خرچال گفته میشود. ( فرهنگ نظام ). چرز. ( حاشیه احوال و اشعار رودکی ص 1067 ) : بیشتر بخوانید ...