( پیش آوریدن ) پیش آوریدن. [ وَ دَ ] ( مص مرکب ) پیش آوردن. برابر آوردن. نزدیک آوردن. به حضور آوردن : یک آهوست خوان را که ناریش پیش چو پیش آوریدی صد آهوش بیش.
ابوشکور.
یکی شاره سربند پیش آورید شده تار و پود اندرو ناپدید.
فردوسی.
رجوع به پیش آوردن شود. || اظهار کردن : نبایستی تو گفتاری شنیدن چو بشنیدی به پیشم آوریدن.
فخرالدین اسعد ( ویس و رامین ).
فرهنگ فارسی
( پیش آوریدن ) برخیز و فرا آی و قدح پر کن و پیش آر زان باده که تا بند شود زو شب تاری . ( فرخی ) ۲- بحضور آوردن بخدمت آوردن : سلاح آنچه یافته اند پیش باید آوردن . ۳- ایجاد کردن احداث کردن : چنین است کردار گردان سپهر گهی درد پیش آورد گاه مهر . ( فردوسی ) ۴- آغاز کردن شروع کردن : کنون رزم کاموس پیش آوریم ز دفتر بگفتار خویش آوریم . ( فردوسی ) ۵- از حد معمول جلوتر آوردن چیزی را : پیش آوردن شکم . ۶- حاصل آوردن نتیجه دادن : چه چیز است کان ننگ پیش آورد همان بد زگفتار خویش آورد. ( فردوسی ) ۷- نصیب ساختن بهره مند کردن : گهی راحت کند قسمت گهی رنج گهی افلاس پیش آرد گهی گنج . ( نظامی ) ۸- در نظر گرفتن توجه کردن به : ورت آرزوی لذت حسی بشتابد پیش آر زفرقان سخن آدم و حوا. ( ناصرخسرو ) یا پیش آوردن ( پاسخ جواب ... ) پاسخ دادن عرض جواب : چنین پاسخ آورد سودابه پیش که من راست گویم بگفتار خویش . ( فردوسی ) یا پیش آوردن جنگ ( کارزار رزم ) . مبادرت ورزیدن بجنگ شروع کردن رزم : طلیع. لشکر دمادم کنید تا لشکرگاه مخالفان اگر چنگ پیش آرد برنشینیم و کار پیش گیریم . یا پیش آوردن سخن ( گفتار ... ) . عرض کردن اظهار کردن عرضه داشتن : آنکه را کاین سخن شنید ازش باز پیش آر تا کند پژهش . ( رودکی ) یا پیش آوردن عذر ( پوزش ... ) . تمهید کردن عذر تقدیم معذرت : بدین کار پوزش چه پیش آورم ? که دلشان بگفتار خویش آورم . ( فردوسی )