پیروزه

فرهنگ اسم ها

اسم: پیروزه (دختر، پسر) (فارسی) (طبیعت) (تلفظ: piruze) (فارسی: پيروزه) (انگلیسی: piruze)
معنی: فیروزه، سنگ معدنی گران بها، ( = فیروزه )، در اوستا لقب هوشنگ پسر سیامک پادشاه داستانی ایران، عنوان هر یک از پادشاهان سلسله داستانی
برچسب ها: اسم، اسم با پ، اسم دختر، اسم پسر، اسم فارسی، اسم طبیعت

لغت نامه دهخدا

پیروزه. [ زَ / زِ ] ( اِ ) فیروزه. فیروزج. سنگی معدنی گرانبها و آسمانی رنگ که انگشتری و زینت را بکاراست. جوهری باشد کانی ، فیروزه معرب آن است. ( برهان ). جوهری است که معدن آن شهر نیشابورست بخراسان و به فیروزه که معرب آن است معروف است گویند در آن نگریستن روشنایی دیده بیفزاید و از آن بر انگشتری نهند. ( انجمن آرای ناصری ). یکی از جواهر گرانبها. یکی از احجار کریمه. رجوع به فیروزه شود: و اندر کوههای وی ( طوس ) معدن پیروزه است. ( حدود العالم ). و از خراسان جامه بسیار خیزد و زر و سیم و پیروزه. ( حدود العالم ).
یکی جامه شهریاری بزر
ز یاقوت و پیروزه تاج و کمر.
فردوسی.
یکی گرز پیروزه دسته بزر
فرود آن زمان برگشاد از کمر.
فردوسی.
چنان بد که یکروز بر تخت عاج
نهاده بسر بر ز پیروزه تاج.
فردوسی.
نشست از بر تخت پیروزه شاه
چو سرو سهی بر سرش گرد ماه.
فردوسی.
همی رفت شاه از بر ژنده پیل
برآن تخت پیروزه بر سان نیل.
فردوسی.
سدیگر فرستادن تخت عاج
برین ژنده پیلان و پیروزه تاج.
فردوسی.
نهادند زیر اندرش تخت عاج
بسر بر ز یاقوت و پیروزه تاج.
فردوسی.
یکی تخت بر کوهه ژنده پیل
ز پیروزه تابان بکردار نیل.
فردوسی.
همان تخت [ طاقدیس ] پیروزه ده لخت بود
جهان روشن از فرّ آن تخت بود
برو نقش زرین صد و چل هزار
ز پیروزه بر زر که کرده نگار.
فردوسی.
همان شاه را تخت پیروزه ساخت
همان تاج را گوهر اندر نشاخت.
فردوسی.
در و دشت بر سان دیبا شدی
یکی تخت پیروزه پیدا شدی.
فردوسی.
سه دختر بر او نشسته چو عاج
بسر برنهاده ز پیروزه تاج.
فردوسی.
و طرازی سخت باریک و زنجیر بزرگ و کمری از هزار مثقال پیروزه ها درو نشانده. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 150 ). امیر مسعود انگشتری پیروزه بر آن نگین ، نام بر آنجا نبشته بدست خواجه داد. ( تاریخ بیهقی ). باده پیروزه نگین سخت بزرگ بدست خواجه داد. ( تاریخ بیهقی ). بدشت شابهار آمد [ مسعود ] با تکلفی سخت عظیم از پیلان و جنیبتیان چنانکه سی اسب با ساختهای مرصع بجواهر و پیروزه و یشم. ( تاریخ بیهقی ص 282 ).
بلاله بدل کرد گردون بنفشه بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

فیروزه، یکی ازسنگهای قیمتی آسمان ازمعدن است
( اسم ) ۱- فیروزه : بدیبا بیاراسته پشت پیل برو تخت پیروز مانند نیل . ( شا. بخ ۲ ) ۲۴۲۴ : ۸- برنگ فیروزه کبود آسمان پیروزه . یا پیروز. بو اسحاقی ( بوسحاقی ) . فیروز. بو اسحاقی فیروزه . یا پیروز پیکانی . نوعی پیروزه : سپهر حلقه صفت تا بدید خاتم تو ز بهر دست تو پیروزه ایست پیکانی . ( نجیب جرفادقانی لغ. ) یا خیم. پیروزه .سرا پرد. نیلی .

فرهنگ معین

(زِ ) (اِ. ) ۱ - فیروزه . ۲ - به رنگ فیروزه .

فرهنگ عمید

= فیروزه

پیشنهاد کاربران

پیروزه: در پهلوی پیروزگ pērūzag بوده است. که در زبان تازی فیروزج شده است.
( ( در و دشت برسان دیبا شدی
یکی تخت پیروزه پیدا شدی ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 225. )

بپرس