پیروزه رنگ

لغت نامه دهخدا

پیروزه رنگ. [ زَ / زِ رَ ] ( ص مرکب ) برنگ پیروزه. پیروزه فام. دارای لون فیروزه ای. کبود. فیروزجی :
همه جامه ها کرده پیروزه رنگ
دو چشمان پر از خون و رخ باده رنگ.
فردوسی.
درو جرم گردون چو در قعر قلزم
یکی دیگ پیروزه رنگ مدور.
خاقانی.
بسیچنده در آب پیروزه رنگ
بسیچید تا ماهی آرد بچنگ.
نظامی.
نهد لعل و پیروزه در صلب سنگ
گُل لعل در شاخ پیروزه رنگ.
سعدی.
- چرخ پیروزه رنگ و طاق پیروزه رنگ و خیمه پیروزه رنگ و گبند پیروزه رنگ ، کنایه از آسمان است :
چو شد چادر چرخ پیروزه رنگ
سپاه تباک اندرآمد بجنگ.
فردوسی.
نیارست شد پیششان کس بجنگ
که بد یارشان چرخ پیروزه رنگ.
فردوسی.
جز بپیروزی نتابد بر همایون چتر تو
آفتاب از خیمه پیروزه رنگ بی طناب.
سوزنی.
ز دور گنبد پیروزه رنگ تا باشد
شب سیاه بروز سپید آبستن....
سوزنی.
ز پیروزی چرخ پیروزه رنگ
نبودش بسی در صفاهان درنگ.
نظامی.
دگر روز کاین طاق پیروزه رنگ
برآورد یاقوت رخشان ز سنگ.
نظامی.
ببالای آن طلق پیروزه رنگ
کشیده کمر کوهی از خاره سنگ.
نظامی.

فرهنگ فارسی

( صفت )برنگ پیروزه فیروزه فام کبود: همه جامه های کرده پیروزه رنگ دو چشمان پر از خون و رخ باده رنگ . ( فردوسی ) یا چرخ پیروزه رنگ . آسمان : چو شد چادر چرخ پیروزه رنگ سپاه تباک ( بناک ) اندر آمد بجنگ . ( فردوسی ) یا خیم. پیروزه رنگ . آسمان : دگر روز کاین طاق پیروزه رنگ بر آورد یاقوت رخشان سنگ . ( نظامی ) یا گنبد پیروزه رنگ . آسمان : ز دور گنبد پیروزه بانگ تا باشد شب سیاه بروز سپید آبستن ... ( سوزنی )

پیشنهاد کاربران

بپرس