از اویم خور و پوشش و سیم و زر
از او یافتم جنبش و پای و پر.
فردوسی.
بتوران همی رفت چون بیهشان مگر یابد از شاه جائی نشان...
خورش گور و پوشش هم از چرم گور
گیا خورد گاهی و گاه آب شور.
فردوسی.
بخسرو چنین گفت پس رهنمای که این نیست شاها بپوشش بپای.
فردوسی.
بخورد و بپوشش بپاکی گرای بدین دار فرمان یزدان بپای.
فردوسی.
بدو ایمنی یابد و خوردنی همان پوشش نغز و گستردنی.
فردوسی.
برهنه چو زاید زمادر کسی نباید که نازد بپوشش بسی.
فردوسی.
بگنجور گفتیم تا هر که چیزندارد دهد پوشش و خورد نیز.
فردوسی.
پرستنده و پوشش و خوردنی ز چیزی که بایست گستردنی.
فردوسی.
پس از پشت میش و بره پشم و موی برید و برشتن نهادند روی
بکوشش از آن پوشش آمد بجای
بگستردنی بدهم او رهنمای.
فردوسی.
بزیر زمین در، چه گوهر چه سنگ کزو خورد و پوشش نیاید بچنگ.
فردوسی.
تو گفتی زمین کوه آهن شده ست همان پوشش چرخ جوشن شده ست.
فردوسی.
چو رفتندو دیدند پیر و جوان بدانگونه بر، پوشش پهلوان
بماندند از آنکار هر کس شگفت
دل هر کس اندیشه ای برگرفت.
فردوسی.
چو روزی بر آمد نبودش زوارنه خورد و نه پوشش نه انده گسار.
فردوسی.
خور و خواب و آرامتان از منست همان پوشش و کامتان از منست.
فردوسی.
ز برگ گیا پوشش ، از تخم خوردبر آسوده از بزم و روز نبرد.
فردوسی.
زره کرد پوشش بجای حریرببازی کمان خواست با گرز و تیر.
فردوسی.
زمین بستر و پوشش از آسمان بیشتر بخوانید ...