آب هرچه بیشتر نیرو کند
بند و ورَغ سست و پوده بفکند .
رودکی.
دو دستم بسستی چو پوده پیازدو پایم معطل دو دیده غرَن.
بوالعباس عباسی.
دگر کِت ز دار مسیحا سخن بیاد آمد از روزگار کهن...
کسی را چه خوانی همی سوگوار
که کردند پیغمبرش را بدار
که گوید که فرزند یزدان بد اوی
بدان دار برگشته خندان بد اوی
چو فرزند بُد رفت سوی پدر
تو اندوه آن چوب پوده مخور.
فردوسی.
بدیشان چنین گفت پس شهریارکه آن کس سزاوار باشد بدار
که غمگین نباشد بدرد پدر
نخوانمش جز بدتن و بدگهر
نباید که دارد بدو کس امید
که او پوده تر باشد از پوده بید.
فردوسی.
به برآورد بخت ، پوده درخت من بدین شادم و تو شادی سخت.
عنصری.
نم برآمد ز ریگ تفته زمین بر برون زد ز شاخ پوده شجر.
مسعودسعد.
چه می پیچی در این دام گلوپیچ که جوزی پوده بینی در میان هیچ.
نظامی.
زانکه این مشتی دغلباز سیه گر تا نه دیرهمچو بید پوده ریزند در تحت التراب.
عطار.
یکی عالم ببیند بید پوده کند آن بید پوده جمله سوده.
عطار ( اسرارنامه ).
جگرگاه بیچاره بشکافتندجگرپوده و دل سیه یافتند.
نزاری قهستانی.
|| عفن. ( مهذب الاسماء ). گندیده. || رکوی سوخته و چوب پوسیده که آن را بجهت آتشگیره مهیّا کرده باشند و بعربی حرّاقة گویند. ( برهان ). پُده. پود. ( لغت نامه اسدی نخجوانی ). خف. قاو. ( لغت نامه اسدی ). قَو : گر برفکنم گرم دل خویش به گوگرد
بی پوده ز گوگرد زبانه زند آتش.
منجیک.
|| بی مغز. سبک مغز. نادان. کم مایه : نظم گوهربار جان افزای عقل افروز تو
کرده شعر شاعران پوده را یکسر هبا.
سنائی.
- پوده مغز ؛ بی مغز. سبک مغز :یک دوست که بر سیرت نیکوست کجاست
هی هی که درین زمانه خود دوست کجاست
پسته دهنان پوده مغزند همه
از مغز طمع بریدم آن پوست کجاست.
؟ ( از جنگی مورخ به سال 551 هَ. ق. ).
بیشتر بخوانید ...