پهنا. [ پ َ ] ( اِ ) عرض . مقابل درازنا. مقابل درازا. مقابل بالا. مقابل طول. پهنی. خلاف درازا. بَلَندی ̍. ( منتهی الارب ). صفح. ( منتهی الارب ). در: پر پهنا؛ پردر : و این ناحیت ( مجفری ) مقدار صد و پنجاه فرسنگ درازی اوست اندر صد فرسنگ پهنای وی. ( حدود العالم ). درازای مزکت خانه خدای عز و جل سیصد و هفتاد ارش و پهناش سیصد و پانزده ارش. ( حدود العالم ). خانه مکه را بیست و چهار ارش و نیم درازاست و پهناش بیست و سه ارش و نیم. ( حدود العالم ).
چهل رش ببالا و پهنا چهل
نکرد از بنه اندرو آب و گل.
دقیقی ( از شاهنامه فردوسی ).
زمین را ز خون رنگ دیبا کنیم ز بالای بدخواه پهنا کنیم.
فردوسی.
زمین هشت فرسنگ بالای اوی همانا که چارست پهنای اوی.
فردوسی.
ز ده رش فزون بود پهنای اوچهل رش همان نیز بالای او.
فردوسی.
بفرمود خسرو بدان جایگاه یکی گنبدی تا به ابر سیاه
درازا و پهنای آن ده کمند
بگرداندرش طاقهای بلند.
فردوسی.
ز شهر کجاران بدریای پارس چو گوید ز بالا و پهنای پارس.
فردوسی.
ارش پانصد بود بالای اوی چو نزدیک صد باز پهنای اوی.
فردوسی.
چو خورشیدبنمود پهنای خویش نشست از بر تند بالای خویش.
فردوسی.
زمین چار فرسنگ بالای اوست برین همنشان نیز پهنای اوست.
فردوسی.
میان دو لشکر دو فرسنگ بودکه پهنای دشت از در جنگ بود.
فردوسی.
چنین تا سپاهش بدانجا رسیدکه پهنای ایشان ستاره ندید.
فردوسی.
تنش زیر موی اندرون همچو نیل دو گوشش بپهنای دو گوش پیل.
فردوسی.
به ابر اندرآورده بالای اوی زمین کوه تا کوه پهنای اوی.
فردوسی.
وزآن بگذری رود آبست پیش که پهنای او از دو فرسنگ بیش.
فردوسی.
یکی کنده کرده بگرداندرون بپهنا ز پرتاب تیری فزون.بیشتر بخوانید ...