چو آگاه شد رستم نامجوی
ز پستی ببالا نهادند روی.
فردوسی.
ز جنگش به پستی بپیچید [ گیو ] روی گریزان همی رفت پرخاشجوی.
فردوسی.
کمی و فزونی و نیک اختری بلندی و پستی و کندآوری.
فردوسی.
وگر خوار گیرد تن ارجمندبه پستی نهدروی ، سرو بلند.
فردوسی.
چون آب ز بالا بگراید سوی پستی وز پست چو آتش بگراید سوی بالا.
عنصری.
تا در بر هر پستی پیوسته بلندیست تا در پس هر لیلی آینده نهاریست.
فرخی.
گه ز بالا سوی پستی بازگردد سرنگون گه ز پستی برفروزد سوی بالا برشود.
فرخی.
آخر فزون شود که فزونی ز کاستی است وز پستی آردش به بلندی ده و چهار.
مسعودسعد.
هدهدة؛ فرود آوردن چیزی را از بلندی به پستی. ( منتهی الارب ).- امثال :
هر پستی یک بلندی دارد.
|| انحطاط. انخفاض. || نشیب. قنوع. ( منتهی الارب ). || گودی. لحج ،پستی و تک چاه و پستی وادی. ( منتهی الارب ). || کوتاهی. کم ارتفاعی. || همواری زمین. مسطح بودن. جای مسطح. || خواری. زبونی. ذلت. بی اعتباری :
ای درم از دست تو رسیده به پستی
زرّ ز بخشیدنت فتاده بخواری.
فرخی.
|| دنائت. رذالت. سفالت.خست. خساست. لاِ َّمت. پست فطرتی. نانجیبی. ناکسی. هیچ کسی. فرومایگی. دونی : نکند مستی دانا نخورد عاقل می
ننهد مرد خردمند سوی پستی پی.
سنائی.
|| کوته نظری. تنگ چشمی.