پایدار

/pAydAr/

مترادف پایدار: استوار، بادوام، باقی، برقرار، پابرجا، پایا، ثابت، جاوید، جاویدان، لایزال، ماندنی، محکم، مدام، مستدام، مستقر، مقاوم، نوشه، واثق

متضاد پایدار: ناپایدار، سست

معنی انگلیسی:
permanent, constant, faithful, firm, fixed, stable, adamant, abiding, enduring, inalterable, incessant, indissoluble, lasting, perennial, persistent, resistant, strong, survivable, undying, unfailing, costant, [phys.] stable

فرهنگ اسم ها

اسم: پایدار (پسر) (فارسی) (تلفظ: pāydār) (فارسی: پايدار) (انگلیسی: paydar)
معنی: استوار، جاویدان، از نام های پروردگار، دارای ثبات، ثابت، همیشگی، ( در قدیم ) مقاوم، مقاومت کننده، ( در حالت قیدی ) به حالت همیشگی، پا برجا
برچسب ها: اسم، اسم با پ، اسم پسر، اسم فارسی

لغت نامه دهخدا

پایدار. ( نف مرکب ) ثابت. ( رشیدی ). باثبات. دائم. باقی. استوار. ستوار. پادار. ( جهانگیری ). قائم. با تاب و توان. قوی. مستقیم. وطید. واطد. وکید. همیشه. پا برجا. پای برجای. جاویدان. با دوام. همیشه. مدام. برقرار. ( برهان ).مقاوم. پایداری کننده. مقابل ناپایدار : مهتران عجم و سغد و ترک برخاستند و ایشان افزون از ده هزار غلام بودند که یکی از ایشان تیر خطا نکردی گفت [قتیبه ] اینان بزرگترین همه عجم اند، بخطر و فخر و پایدارتر عرب اند بحرب. ( تاریخ طبری ترجمه بلعمی ).
اگر شهریاری و گر پیشکار
تو اندر گذاری و او پایدار.
فردوسی.
سپهری که پشت مرا کرد کوز
نشد پست و گردان بجایست نوز
هر آنچیز کاید همی در شمار
سزد گر نخوانی ورا پایدار.
فردوسی.
نباشد همی نیک و بد پایدار
همان به که نیکی بود یادگار.
فردوسی.
بخندید سهراب و گفت ای سوار
بزخم دلیران نه ای پایدار.
فردوسی.
بدینگونه بر دشت کین پایدار
ندیدیم شاها بهنگام کار.
فردوسی.
بیامد براهام و گفت ای سوار
بگفتار خود برنه ای پایدار.
فردوسی.
کند آفرین تاج بر شهریار
شود تخت شاهی برو پایدار.
فردوسی.
نباشد سپاه تو هم پایدار
چو برخیزد از چارسو کارزار.
فردوسی.
بزخم سپهبد نبد پایدار
چه یک بود پیشش چه صد چه هزار.
فردوسی.
نباشد خدنگ مرا پایدار
کجا ز آهنی کرده باشد گذار.
فردوسی.
شتر خواست از ساروان دوهزار
هیونان کفک افکن پایدار.
فردوسی.
نبد کس بجنگ اندرون پایدار
همه کوه کردندگردان حصار.
فردوسی.
بزخمش ندیدم چنان پایدار
نه در پیچش و گردش کارزار.
فردوسی.
بدو گفت کای دیو ناسازگار
بزخم دلیران نه ای پایدار.
فردوسی.
بگیتی ندیدم چنو [ رستم ] یک سوار
که باشد برزم اندرون پایدار.
فردوسی.
گفتم چهار گوهر گشته است پایدار
گفتا مزاج مختلف آرنده عبر.
ناصرخسرو.
بگاه ، دشمن تو هست مستعار شها
نه پایدار بود هرچه مستعار بود.
قطران.
تا ملک را شرف بود از تاج و تخت تو
از تاج و تخت تو شرف پایدار ملک.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

پایدار، پاینده، جاویدان، استوار، ایستادگی
( اسم ) ۱- استوار پابرجا پادار جاویدان ثابت باقی دایم قوی مستقیم وطید مقابل ناپایدار. ۲- نام خدای تعالی است.۳-اسب جلد و پادار. ۴- پایین دار. ۵- کعبتین قلب . ۶- ( اسم . از پای داشتن ) استوار باش ثابت باش راسخ و پا بر جا باش . یا پایدار بودن . مقاومت کردن .
ثابت باثبات

فرهنگ معین

(ص فا. ) استوار، پابرجا، ثابت .

فرهنگ عمید

۱. پاینده، جاویدان، باقی: نباشد همی نیک و بد پایدار / همان به که نیکی بُوَد یادگار (فردوسی: ۱/۸۵ ).
۲. برقرار.
۳. استوار، ثابت.

فرهنگستان زبان و ادب

{stable} [فیزیک] ویژگی سامانه ای که حالت آن بدون دخالت عامل خارجی تغییر نکند

دانشنامه آزاد فارسی

پایدار (sustainable)
توانایی استمرار برای مدتی نامحدود و نامتناهی. مثلاً، بازدۀ پایدار جنگل برابر است با کامل شدن چرخۀ رویش در همان محیط جنگلی. هواداران محیط زیست این اصطلاح را برای طرفداری از مصرف پایدار منابع شعار خود قرار داده اند.

جدول کلمات

استوار

مترادف ها

abiding (صفت)
پایدار، تاب اور، تحمل کننده، پایا

stable (صفت)
پایدار، پایا، محکم، ثابت، پا بر جا، استوار، باثبات، مداوم

permanent (صفت)
پایدار، پایا، دائمی، ثابت، ابدی، ماندنی

firm (صفت)
پایدار، سفت، سخت، محکم، ثابت، پا بر جا، استوار، متین، راسخ، مستحکم، پرصلابت

constant (صفت)
پایدار، وفادار، دائمی، ثابت، استوار، ثابت قدم، باثبات، ماندگار

resistant (صفت)
پایدار، خود سر، مقاوم

adipose (صفت)
چرب، وابسته به چربی، پایدار، روغنی شده

livelong (صفت)
پایدار، همه، تمامی

stanch (صفت)
پایدار، وفادار، دو اتشه

indissoluble (صفت)
پایدار، تجزیه ناپذیر، ماندگار، غیر قابل حل، حل نشدنی، اب نشدنی، ناگداز، بهم نخوردنی، منحل نشدنی

perdurable (صفت)
پایدار، بادوام، ماندگار، همیشگی، ابدی

faithful (صفت)
پایدار، با ایمان، با وفا

changeless (صفت)
پایدار، تغییر ناپذیر، بی تغییر، ثابت

unflinching (صفت)
پایدار، ثابت قدم، مصمم

inexhaustible (صفت)
پایدار، پایان نا پذیر، خستگی نا پذیر، تهی نشدنی

undying (صفت)
پایدار، لایزال، فنا ناپذیر، غیر فانی

unfailing (صفت)
پایدار، با وفا، تمام نشدنی

فارسی به عربی

اسطبل , التزام , دائم , صوم , لا ینضب

پیشنهاد کاربران

بجای : باقی. پایدار. ثابت :
چو دریا و کوه و زمین آفرید
بلند آسمان از برش برکشید
یکی تیزگردان و دیگر بجای
بجنبش ندادش نگارنده پای.
فردوسی.
بعد بسی گردش بخت آزمای
او شد و آوازه ٔعدلش بجای.
نظامی.
استوار
گروهی در رپفارسی
اعضا:
عرفان
جیدال
تهم
دنی اسدی
و بقیه اعضایی که ثابت نیستند
همیشگی ، جاودان
دیرپا
همیشگی، مداوم، مدام
جاویدان
ثابت، برقرار، ماندگار، استوار، بادوام، باقی، پابرجا، پایا، جاوید، جاویدان، لایزال، ماندنی، محکم، مدام، مستدام، مستقر، مقاوم، نوشه، واثق، دیرپا
نگه دار
ماندگار و بادوام= دوام دار
تثبیت
sustainable
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس