آزادگی آموخته زو طریق
رادی گرفته زو رسوم و سنن...
و آزادگان را برکشیده ز چاه
چاهی که پایانش نیابد رسن.
فرخی.
چون بپایان رسید باز بنوشت. ( تاریخ بیهقی ). دل گران کرده بود بر آل برمک و دولت ایشان بپایان آمده. ( تاریخ بیهقی ). دولت مأمونیان بپایان رسید. ( تاریخ بیهقی ).بدکرده ، بدی کشد بپایان.
ناصرخسرو.
بپرسیدم ز خواجه شرح این حال سر قصه مرا بنمود و پایان.
ناصرخسرو.
نیست پایان شغل من پیداهست یک شغل کش نه پایانست.
مسعودسعد.
نه کوه حلم تو را دید هیچکس پایان نه بحر جود ترا یافت ، هیچکس پایاب.
معزی.
هر روز ورا دولت و اقبال بسی بادچندانکه جهان را برسد کار بپایان.
سوزنی.
چون پادشاه ادنی اشارتی کند او مقصود پادشاه تا بپایان دریابد. ( فارسنامه ابن بلخی ).در نومیدی بسی امید است
پایان شب سیه سفید است.
نظامی.
عتاب دوست خوش باشد ولیکن مرآنرا نیز پایانی بباید.
جمال الدین عبدالرزاق.
گر در شرح معالی ومعانی که ذات معظم این خواجه مکرّم و وزیر بی نظیر بدان ممتاز است بسطی رود به استغراق بیان بپایان نرسد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). یکی از ملوک را شنیدم که شبی در عشرت بروز آورده بود و در پایان مستی همی گفت. ( گلستان ).ز پشت پدر تا بپایان شیب
نگر تا چه تشریف دادت ز غیب.
سعدی.
حریف سفله درپایان مستی نیندیشد ز روز تنگدستی.
سعدی.
دراز نیست بیابان که هست پایانش.سعدی.
نشاید هیچ مردم خفته در کارکه در پایان پشیمانی دهد بار.
امیرخسرو.
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست هرچه آغاز ندارد نپذیرد انجام.
حافظ.
هیچ راهی نیست کو را نیست پایان غم مخور.حافظ.
|| پاینده. || سرحد ملک. || پائین ، نقیض بالا. پائین مجلس و صف نعال و کفش کن. ( برهان ). || زیر پای کسی : اسافل و اواخر چیزی چون ساران ، اعالی و اوایل چیزی. ( رشیدی ). فرود هر چیز. بُن. زیر : پیغمبر صلی اﷲ علیه و آله و سلم برفت و بر پایان کوهی شد و آن کوه را نام رضوی بود و همی رفت تا از حد یثرب بیرون شد و بحد تهامه درآمد. ( تاریخ طبری ترجمه بلعمی ).بیشتر بخوانید ...