[ویکی فقه] هنگامی که از مفاهیمی نسبتاً پیچیده همچون پارادایم، سخن به میان می آید، نخست باید تعریف و مراد از آن ها را به روشنی بیان کرد تا فضای گفت وگو مه آلود و مبهم نباشد. نیز هنگامی که از پارادایم در فقه سخن می گوییم، باید برداشت و انتظار خود را از این مفهوم در بافت دانش فقه، بیان کنیم.
بسیاری کوشیده اند تا تعریفی مناسب از پارادایم به دست دهند. برخی کوشیده اند تا معادل هایی فارسی برای این واژه بیابند. معادلهایی مانند (چشم انداز)، (منظر) و (چارچوبه های کلان) از این جمله اند. در این میان، واژه (کلان ترین چارچوبه های در دسترس در یک دانش ) معادل مناسب تری به نظر می رسد؛ اگرچه همچنان این معادل نیز نمی تواند مقصود دقیق از پارادایم را باز نماید. (بنابراین، بهتر آن است که تا هنگامی که معادلی توانمند عرضه نشده است، به این واژه وفادار بمانیم.)تعریف مورد نظر و تأکید این نوشتار، برداشتی معطوف به عملکرد را از مقوله پارادایم به دست می دهد؛ یعنی بر آن است تا با برجسته سازی نقش و کارکرد پارادایم در مفهوم سازی و معنی آفرینی برای حلقه های پایین تر روند اندیشه سازی، به تبیین مفهوم و ماهیت آن دست یابد. طبق این نگاه، پارادایم یعنی فراخ ترین و دورترین مرزهای هر ایده یا اندیشه زمان گستر؛ که روش هایی را بالفعل و یا بالقوه، در درون خود نهفته دارد.به این ترتیب، درون مرزهای گسترده یک پارادایم، مجموعه ای از نظریات و برداشت های متناسب، فرصت پدیداری و پرورش می یابند. (برای مثال، می توان به سرنوشت مطالعات فقهی حوزوی پس از تغییر پارادایم جدایی دین از سیاست اشاره کرد؛ که دست کم در بخش هایی از عرصه های مرتبط با سیاست جریان داشت. پیش از انقلاب، برخی از عالمان، معتقد که باید از رفتاری سیاسی که ممکن است جان مردم را به خطر افکند، پرهیز کرد. علاوه بر این، در دیگر بخش ها نیز تأثیر مستقیم پارادایم جدایی دین از سیاست، قابل ردیابی بود. ولی پس از تغییر این پارادایم، گام نهادن در راه مبارزه، نه تنها خلاف شرع معرفی نمی گشت؛ بلکه راهی غیر قابل انکار به سوی شهادت نیز ارزیابی می شد.تأثیرات تغییر در پارادایم را فراتر از این مورد خاص، در دیگر عرصه ها نیز می شود مشاهده کرد. به راه افتادن روندها و گروه های مطالعاتی ای که پی جوی شناخت نظام های دینی ـ از جمله، نظام های اقتصادی و سیاسی ـ در جامعه هستند، نمونه دیگری از همین تأثیرگذاری ها است. در واقع، تغییر پارادایم نه تنها سرنوشتی متفاوت را به سؤال های قبلی ـ همچون حکم مبارزه با حاکمان جور ـ داد؛ بلکه به ایجاد فضاها و بسترهای جدیدی برای مطالعه نیز منجر گشت. در این فضا بسیاری از مفاهیم نوبنیاد تولد یافتند، و بسیاری مفاهیم و مباحث گذشته رخت بربستند و به کلی از دایره بحث و جدل خارج گشتند.)می توان گفت: نسبت پارادایم به مجموعه تنوع پذیر نظریاتِ شکل گرفته در درون آن، همچون نسبت اکسیژن با درخت است.
تفاوت پارادایم با نظریه فقهی، قاعده فقهی و ابواب کلی فقهی
همه این موارد، از یک طرف از عنصر کلیت برخوردارند و از طرف دیگر، در حوزه اندیشه فقهی تأثیر گذارند. از این رو، لازم است که تفاوت هرکدام با دیگری را بدانیم. برای آشکار نمودن این تفاوت، بحث را در سه محور پی می گیریم:ـ تفاوت قاعده فقهی با نظریه فقهی؛ ـ تفاوت ابواب کلی فقهی با نظریه فقهی؛ ـ تفاوت نظریه فقهی با پارادایم فقهی.
← تفاوت قاعده فقهی با نظریه فقهی
کلیت پارادایم، به وضوح از دیگر گونه های کلیت در حلقه های پایین تر از خود ـ همچون کلیت نظریه یا کلیت قواعد ـ فراتر می رود و فضایی فراخ تر از هر دامنه یا حیطه دیگری را به دست می دهد. بخاطر همین ویژگی است که نظریات رقیب، در درون یک پارادایم امکان به چالش کشیدن همدیگر را می یابند. پارادایم، نظریات شکل گرفته در سلطه خود را معنی دار می کند. در واقع، فضای برخاسته از کلیت پارادایم، به صاحبان نظریات امکان می دهد که سخن یکدیگر را بفهمند و در بستری از مبادی مشترک، به بحث و جدل همت گمارند.بدین سان پارادایم را باید عامل روح بخش و معنی بخش به نظریات دانست. نظریات، بدون پارادایم ها جمله هایی بی معنی و غیر منطقی خواهند بود؛ گویا جملاتی تهی از مراعات قواعد دستور زبانی هستند که نه نظمی منطقی بر آن ها حکم می راند و نه معنایی (نقدپذیر) از آن ها برمی خیزد. به این ترتیب، پارادایم نقشی محوری در خلق نظریات دارد و کارکرد آن در شکل دادن به نظریه، حیاتی است. پارادایم را می توان مجمع الجزایری از نظریات گوناگون دانست که بستر زیرین همه ان ها یکی است، ولی هر کدام، از هویت و مختصاتی انحصاری و ویژه برخوردار است.فرایندهای ایجاد، شکل یابی و گسترش نظریات در دل پارادایم را می توان تاریخ تطوّر یک برهه زمانی از دانشی خاص دانست. پیوندهای میان نظریات رقیب ـ که به صورت موازی همدیگر را به چالش می طلبند ـ و نظریاتی که به صورت تاریخی به نقد و حک و اصلاح همدیگر می پردازند، دو مقوله جالبی هستند که می توانند در قالب مطالعات تطوّرشناسانه هر برهه از تاریخِ یک دانش، مورد بررسی واقع شوند.هنگامی که یک پارادایم در علوم انسانی (به صورت عام) و در فقه (به صورت خاص) تسلط خویش را بر زمانی خاص تثبیت می کند، فضایی برای تولید و تکثیر نظریات به دست می آید. این نظریات نیز به نوبه خود، قواعد را شکل می دهند و آن ها نیز استنباط های مختلفی را پدید می آورند. همه این نظریه پردازی ها، قاعده سازی ها و استنباط آفرینی ها ممکن است در طول یک فرایند زمان برِ چند قرنی اتفاق بیفتند و به این ترتیب، لایه ای از تاریخِ دانشی همچون فقه را رقم بزنند. آنچه به ما امکان می دهد تا همه این تحولات را ـ به رغم تفاوت هایشان ـ در یک خط ببینیم، پارادایم است؛ که همچون بند تسبیح، دانه های جدا از یکدیگر را در ردیف هم قرار داده است؛ بندی که اگر از آن بیرون کشیده شود، موجودیت تسبیح از بین می رود و نه تنها نظم و نظامی در کار نمی ماند، بلکه جایگاه و کارکرد دانه ها نیز به کلی منتفی می گردد. پارادایم ها مانند بندهای تسبیحی هستند که از دل هر نظریه عبور می کنند و با تعیین جایگاهی ثابت برای نظریه، به ان امکان می دهند تا در نظامی از معانی منسجم و قابل فهم، قرار گیرد.
کندی تغییر
...
بسیاری کوشیده اند تا تعریفی مناسب از پارادایم به دست دهند. برخی کوشیده اند تا معادل هایی فارسی برای این واژه بیابند. معادلهایی مانند (چشم انداز)، (منظر) و (چارچوبه های کلان) از این جمله اند. در این میان، واژه (کلان ترین چارچوبه های در دسترس در یک دانش ) معادل مناسب تری به نظر می رسد؛ اگرچه همچنان این معادل نیز نمی تواند مقصود دقیق از پارادایم را باز نماید. (بنابراین، بهتر آن است که تا هنگامی که معادلی توانمند عرضه نشده است، به این واژه وفادار بمانیم.)تعریف مورد نظر و تأکید این نوشتار، برداشتی معطوف به عملکرد را از مقوله پارادایم به دست می دهد؛ یعنی بر آن است تا با برجسته سازی نقش و کارکرد پارادایم در مفهوم سازی و معنی آفرینی برای حلقه های پایین تر روند اندیشه سازی، به تبیین مفهوم و ماهیت آن دست یابد. طبق این نگاه، پارادایم یعنی فراخ ترین و دورترین مرزهای هر ایده یا اندیشه زمان گستر؛ که روش هایی را بالفعل و یا بالقوه، در درون خود نهفته دارد.به این ترتیب، درون مرزهای گسترده یک پارادایم، مجموعه ای از نظریات و برداشت های متناسب، فرصت پدیداری و پرورش می یابند. (برای مثال، می توان به سرنوشت مطالعات فقهی حوزوی پس از تغییر پارادایم جدایی دین از سیاست اشاره کرد؛ که دست کم در بخش هایی از عرصه های مرتبط با سیاست جریان داشت. پیش از انقلاب، برخی از عالمان، معتقد که باید از رفتاری سیاسی که ممکن است جان مردم را به خطر افکند، پرهیز کرد. علاوه بر این، در دیگر بخش ها نیز تأثیر مستقیم پارادایم جدایی دین از سیاست، قابل ردیابی بود. ولی پس از تغییر این پارادایم، گام نهادن در راه مبارزه، نه تنها خلاف شرع معرفی نمی گشت؛ بلکه راهی غیر قابل انکار به سوی شهادت نیز ارزیابی می شد.تأثیرات تغییر در پارادایم را فراتر از این مورد خاص، در دیگر عرصه ها نیز می شود مشاهده کرد. به راه افتادن روندها و گروه های مطالعاتی ای که پی جوی شناخت نظام های دینی ـ از جمله، نظام های اقتصادی و سیاسی ـ در جامعه هستند، نمونه دیگری از همین تأثیرگذاری ها است. در واقع، تغییر پارادایم نه تنها سرنوشتی متفاوت را به سؤال های قبلی ـ همچون حکم مبارزه با حاکمان جور ـ داد؛ بلکه به ایجاد فضاها و بسترهای جدیدی برای مطالعه نیز منجر گشت. در این فضا بسیاری از مفاهیم نوبنیاد تولد یافتند، و بسیاری مفاهیم و مباحث گذشته رخت بربستند و به کلی از دایره بحث و جدل خارج گشتند.)می توان گفت: نسبت پارادایم به مجموعه تنوع پذیر نظریاتِ شکل گرفته در درون آن، همچون نسبت اکسیژن با درخت است.
تفاوت پارادایم با نظریه فقهی، قاعده فقهی و ابواب کلی فقهی
همه این موارد، از یک طرف از عنصر کلیت برخوردارند و از طرف دیگر، در حوزه اندیشه فقهی تأثیر گذارند. از این رو، لازم است که تفاوت هرکدام با دیگری را بدانیم. برای آشکار نمودن این تفاوت، بحث را در سه محور پی می گیریم:ـ تفاوت قاعده فقهی با نظریه فقهی؛ ـ تفاوت ابواب کلی فقهی با نظریه فقهی؛ ـ تفاوت نظریه فقهی با پارادایم فقهی.
← تفاوت قاعده فقهی با نظریه فقهی
کلیت پارادایم، به وضوح از دیگر گونه های کلیت در حلقه های پایین تر از خود ـ همچون کلیت نظریه یا کلیت قواعد ـ فراتر می رود و فضایی فراخ تر از هر دامنه یا حیطه دیگری را به دست می دهد. بخاطر همین ویژگی است که نظریات رقیب، در درون یک پارادایم امکان به چالش کشیدن همدیگر را می یابند. پارادایم، نظریات شکل گرفته در سلطه خود را معنی دار می کند. در واقع، فضای برخاسته از کلیت پارادایم، به صاحبان نظریات امکان می دهد که سخن یکدیگر را بفهمند و در بستری از مبادی مشترک، به بحث و جدل همت گمارند.بدین سان پارادایم را باید عامل روح بخش و معنی بخش به نظریات دانست. نظریات، بدون پارادایم ها جمله هایی بی معنی و غیر منطقی خواهند بود؛ گویا جملاتی تهی از مراعات قواعد دستور زبانی هستند که نه نظمی منطقی بر آن ها حکم می راند و نه معنایی (نقدپذیر) از آن ها برمی خیزد. به این ترتیب، پارادایم نقشی محوری در خلق نظریات دارد و کارکرد آن در شکل دادن به نظریه، حیاتی است. پارادایم را می توان مجمع الجزایری از نظریات گوناگون دانست که بستر زیرین همه ان ها یکی است، ولی هر کدام، از هویت و مختصاتی انحصاری و ویژه برخوردار است.فرایندهای ایجاد، شکل یابی و گسترش نظریات در دل پارادایم را می توان تاریخ تطوّر یک برهه زمانی از دانشی خاص دانست. پیوندهای میان نظریات رقیب ـ که به صورت موازی همدیگر را به چالش می طلبند ـ و نظریاتی که به صورت تاریخی به نقد و حک و اصلاح همدیگر می پردازند، دو مقوله جالبی هستند که می توانند در قالب مطالعات تطوّرشناسانه هر برهه از تاریخِ یک دانش، مورد بررسی واقع شوند.هنگامی که یک پارادایم در علوم انسانی (به صورت عام) و در فقه (به صورت خاص) تسلط خویش را بر زمانی خاص تثبیت می کند، فضایی برای تولید و تکثیر نظریات به دست می آید. این نظریات نیز به نوبه خود، قواعد را شکل می دهند و آن ها نیز استنباط های مختلفی را پدید می آورند. همه این نظریه پردازی ها، قاعده سازی ها و استنباط آفرینی ها ممکن است در طول یک فرایند زمان برِ چند قرنی اتفاق بیفتند و به این ترتیب، لایه ای از تاریخِ دانشی همچون فقه را رقم بزنند. آنچه به ما امکان می دهد تا همه این تحولات را ـ به رغم تفاوت هایشان ـ در یک خط ببینیم، پارادایم است؛ که همچون بند تسبیح، دانه های جدا از یکدیگر را در ردیف هم قرار داده است؛ بندی که اگر از آن بیرون کشیده شود، موجودیت تسبیح از بین می رود و نه تنها نظم و نظامی در کار نمی ماند، بلکه جایگاه و کارکرد دانه ها نیز به کلی منتفی می گردد. پارادایم ها مانند بندهای تسبیحی هستند که از دل هر نظریه عبور می کنند و با تعیین جایگاهی ثابت برای نظریه، به ان امکان می دهند تا در نظامی از معانی منسجم و قابل فهم، قرار گیرد.
کندی تغییر
...
wikifeqh: پارادایم_فقهی