وظیفه:وَ ( آن ) ظی؛سی ، وَته:آن برای آنت. فارسی است.
با این همه بدبهرگی از واژگان را نباید در دستور کار نهاد وگفت ( وظیفته ) زیرا ناهمخوان با آیین های زندگی است. مگر در برخی جا ها که بالا دست به پایین دست خود دستوری را برساند. وظیفه است ( چه به خود چه به دیگران ) نیز چندان درخور نیست.
کاردوش
تکلیف
کاری که شخص بخاطر جایگاهی که داره ( پدری ، فرزندی، شغل و . . )
باید انجامش بده
وظیفه ( = تکلیف ) : آنچه که کسی باید از دید اخلاقی، قانونی یا عرفی برای دیگری یا برای خودش انجام دهد که یا خود پذیرفته انجام دهد یا قانون و یا عرف برای او تعیین کرده است. ( https://www. cnrtl. fr/definition )
... [مشاهده متن کامل]
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
هرگ harg ( پهلوی ) ، رستاد rastAd ( دری ) ، آستوگ Astug ( اوستایی: AstugAtu ) ، کاریا kAryA ( سنسکریت ) .
گماشتگی
پذیرفته شده
گماشتگی پذیرفته شده
سلیم
وظیفه: انجام دهی.
وظیفة الدین: إصلاح الانسان.
أمّا الانسان دائما یصّر ویسعی لإصلاح الدین!
وظیفه:هَرگ٬ خویشکار٬ فِریچ ( برگرفته از فرهنگ پهلوی ) برخی واژه ی تازی فریضه را برگرفته از فِریچ دانند.
وظیفه ای:فِریچپانیک ( فرهنک پهلوی ) .
واژه وظیفه یک واژه ایرانی است چون در عربی می شود واجب این واژه یعنی وظیفه صد درصد از واژه آریایی ایرانی تبار هست
اما واژه مشترک ما با از زبان های سکایی یا کوشانی که وارد زبان قوم عزیز ترک شد بیشتر واژه پارسی با ترک مشترک هستیم یا از خود پارسی هستند یا قوم های آریایی ایرانی تبار سکایی سغدی تخارها کوشانی هستند.
... [مشاهده متن کامل] کردی: اَرک.
تو لهجه سورانی اقلیم، تو کارهای اداری واسه پیروی از دستورای مقام بالادست میگن اَرک بان شانمانه، یعنی وظیفه روی دوش ( شانه ) ماست و انجامش اجباریه.
مانند: و ظیفه انتقال نیرو به عهده دارد: کار رسانش نیرو به دوش دارد
احمد کسروی در نوشته هایش از واژه پارسی "بایا" به جای واژه "وظیفه" بهره برده است . ( بایای آدمیگری شما اینست که . . . = وظیفه انسانی شما اینست که . . . )
بتیبه= وظیفه
پتیپه = وظیفه
وتیبه= وظیفه
وتیفه= وظیفه
وزیفه= وظیفه
Selective perception allow only specific information out of the many possibal senseory massages bombarding us at any one time to enter in to our conscious awareness
دستور ، دستور کار
ورز . پیشه .
سپاس بر این سایت خوبتون.
شما که انقد زحمت میکشید مترادف پارسیشم جدا بنویسید و این وقتی خودتون جمله ای رو مینویسید دیگه فارسیشو بمویسید همانند معادل فارسی که بایستی برابر فاریی باشه دیگه . . .
باز هم از سایت خوبتوت ممنونم
هم خانواده : وظایف
هم معنی: مسئولیت، کاری که به یک شخص سپرده شده است، ماموریت
مخالف:وظیفه نشناس
گردنگیر
وظیفه یعنی مسئولیت، خدمت
کارى که به عهده ى کسی باشد
کارویژه
به نگرش بنده زیبنده ترین واژه برای وظیفه واژه های کاریا و خویشکاری میباشد
وظیفه = کاری که بردوش کی گذاشته شده است؛ کاری که برعهده ی کسی است.
وظیفه = کاردوش
این واژه هند و اروپایی است نه عربی :
لغت عربیزه وظیفه به معنای گمارش مسئولیت تعهد گویش دیگر لغت betebehar در باسک ( بتیبه←وظیفه ) است که در همین معناobligations duty responsibility function به کار میرود. بدل شدن ب - و در واژه بازکردن - وازکردن و بدل شدن t - z در واژه آتر - آذر و بدل شدن ف - ب در واژه زبان - زفان نیز دیده میشود.
... [مشاهده متن کامل]
کاریا
بجای واژه ی از ریشه عربی �وظیفه�، واژه ی زیبا و بسیار کهن �کاریا� از ریشه ی �سانسکریت� را پیشنهاد می کنم که بگمانم در پارسی بخوبی جا می افتد و واژه ی �کار� در پارسی نیز از همان ریشه است.
... [مشاهده متن کامل]
برگرفته از پی نوشت یادداشتِ �از لنین بیاموزیم!�، ب. الف. بزرگمهر ۲۰ شهریور ماه ۱۳۹۴
http://www. behzadbozorgmehr. com/2015/09/blog - post_11. html
مولف
تکلیف
کاری که بر عهده کسی گذارده شود
رزق وروزی مقرر
role
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٠)