- وصلت افتادن ( فتادن ) ؛ زن و مردی یا دختر و پسری به عقد هم درآمدن. وصلت کردن :
میان دو عم زاده وصلت فتاد
دو خورشیدسیمای مهترنژاد.
سعدی.
- وصلت کردن ؛ در تداول ، زن دادن به کسی یا از کسی دختر گرفتن.ازدواج کردن با...|| پیوستگی. علاقه :
منتظر وصلت تو خواهم بودن
آری الانتظار موت الاحمر.
مسعودسعد.
منم آن موم که دل سوختم از وصلت شهدوصلت مهر سلیمان به خراسان یابم.
خاقانی.
گر زنم صد تیغ او را زامتحان کم نگردد وصلت آن مهربان.
مولوی.
وصلت. [ وُ ل َ ] ( ع اِمص ) پیوند و خویشی و پیوستگی. ( غیاث اللغات ). رجوع به وَصْله شود.
وصلة. [ وَ ل َ ] ( ع مص ) وصول. رسیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || رسانیدن. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) علامت همزه وصل. ( محیطالمحیط ).
وصلة. [ وُ ل َ ] ( ع اِمص ) پیوستگی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ج ، وُصَل. ( منتهی الارب ).