لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
(اسم ) ۱ - کلمه . ۲ - لغت . توضیح این لغت مستقلا در متون نظم و نثر فارسی نیامده ولی ریش. آن در زبانهای پیش از اسلام موجود است و همچنین در لهج. زردشتیان واجه بمعنی کلمه مستعمل است . در (( آهار ) ) ( جزو رود بارلواسان ) (( سرواژه ) ) بمعنی صبحت کردن در خواب مستعمل است . در ترکیب (( گواژه ) ) فارسی جزو دوم همین کلمه است . در سالهای اخیر کلم. مورد بحث بسیار رایج شده مع هذا عد. محدودی از فاضلان از استعمال آن خودداری میکنند .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
زبان و ادب'>{word} [زبان شناسی] لفظی با معنا و مفهومی مشخص متشکل از آواهایی به هم پیوسته با الگوهای زیروبمی و تکیه که در نوشتار با حروفی در کنار هم و با فاصله از یکدیگر مشخص می شود و در جمله صورت های دستوری گوناگونی به خود می گیرد
فرهنگستان زبان و ادب
واژه نامه بختیاریکا
واج
دانشنامه عمومی
واژِه[ ۱] به مجموعه حروف یا واک هایی که با کنار هم قرار گرفتن شان یک واحد یا یکای تحلیل پذیر را پدیدار می سازند گفته می شود. در دستور زبان فارسی، بیشتر واژه را در نُه گونه دسته بندی می کنند: نام، گزارواژه ( زیب، صفت ) ، شماره، کنایه، پویه ( فعل ) ، ویژگی ( قید ) ، واک افزوده، واک پیوند، آوا.
«واژه» کوچک ترین دستهٔ معنادار از واک ها است اگر بتواند به تنهایی به کار رود. برای نمونه، « - انه» در واژه هایی مانند مردانه، زنانه، مهربانانه، دارای معنی ویژهٔ خود است، ولی از آن جا که نمی توان آن را به تنهایی به کار برد، واژه نامیده نمی شود. بسیاری از واژه ها به بخش های کوچک تری بخش پذیرند که به آن ها تکواژ گفته می شود. تکواژ کوچک ترین بخش واژه است که در بسیاری از نمونه ها یک واژهٔ خودسالار شمرده شده و در برخی دیگر نیز واژه به شمار نمی آید.
واژه، ریشهٔ پارسی و کلمه ریشهٔ عربی دارد.
بیشتر زبان شناسان بر این باورند که بهترین روش برای واگران واژگان بر پایهٔ کالبد یا کالب هایی است که واژه ها از دیدگاه نحوی یا دستوری بهره می برند. پذیرفته ترین واگران گفته شده بر این پایه دربردارنده است از:
«واژه، فرم آزادِ[ ۲] کمینه[ ۳] در یک زبان است. »
فرم آزاد به بن پاره ای[ ۴] از زبان گفته می شود که بتواند به گونه تنها باشیدن داشته باشد و به جایگاه و ایستار یکسر پایدار و استوار و دگرناپذیری به پاره های زبانی زیستگاه پیرامون خود نیاز نداشته باشد. پیرو واگران بالا، «شکارچی» یک واژه است، چرا که، می تواند به تنهایی پدیدار شود و پدیداریِ آن در جاهای گوناگونی در درازنای جمله رخ دهد.
مانندها:
• شکارچیان به پیگرد آهو پرداختند.
• آهو به میانجی شکارچیان پیگرد شد ( یا: تعقیب شد ) .
در جایگاه مقایسه یا سنجش یکاهای «چی» و «ان» ( در شکارچیان ) واژگان به شمار نمی آیند، زیرا نمی توانند که به دیسهٔ منزوی باشیدن پیدا کنند، ونکه، باید صددرصد جایگاهشان در برابر بخشهای زبانی کناری پایدار و استوار و دگرناپذیر برجای بماند.
واژه روی هم رفته به هفت دستهٔ نام، پویه، حرف، ویژگی، ضمیر یا فرانام، گواژه و آوا بخشبندی می شود. مانند آهو یک نام و سبز یک ویژگی است.
مقالهٔ اصلی: صرف
واژه های مورد مصرف انسان در زبان های طبیعی را می توان به دو دسته قسمت کرد:
• واژه های ساده
• واژه های پیچیده
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف«واژه» کوچک ترین دستهٔ معنادار از واک ها است اگر بتواند به تنهایی به کار رود. برای نمونه، « - انه» در واژه هایی مانند مردانه، زنانه، مهربانانه، دارای معنی ویژهٔ خود است، ولی از آن جا که نمی توان آن را به تنهایی به کار برد، واژه نامیده نمی شود. بسیاری از واژه ها به بخش های کوچک تری بخش پذیرند که به آن ها تکواژ گفته می شود. تکواژ کوچک ترین بخش واژه است که در بسیاری از نمونه ها یک واژهٔ خودسالار شمرده شده و در برخی دیگر نیز واژه به شمار نمی آید.
واژه، ریشهٔ پارسی و کلمه ریشهٔ عربی دارد.
بیشتر زبان شناسان بر این باورند که بهترین روش برای واگران واژگان بر پایهٔ کالبد یا کالب هایی است که واژه ها از دیدگاه نحوی یا دستوری بهره می برند. پذیرفته ترین واگران گفته شده بر این پایه دربردارنده است از:
«واژه، فرم آزادِ[ ۲] کمینه[ ۳] در یک زبان است. »
فرم آزاد به بن پاره ای[ ۴] از زبان گفته می شود که بتواند به گونه تنها باشیدن داشته باشد و به جایگاه و ایستار یکسر پایدار و استوار و دگرناپذیری به پاره های زبانی زیستگاه پیرامون خود نیاز نداشته باشد. پیرو واگران بالا، «شکارچی» یک واژه است، چرا که، می تواند به تنهایی پدیدار شود و پدیداریِ آن در جاهای گوناگونی در درازنای جمله رخ دهد.
مانندها:
• شکارچیان به پیگرد آهو پرداختند.
• آهو به میانجی شکارچیان پیگرد شد ( یا: تعقیب شد ) .
در جایگاه مقایسه یا سنجش یکاهای «چی» و «ان» ( در شکارچیان ) واژگان به شمار نمی آیند، زیرا نمی توانند که به دیسهٔ منزوی باشیدن پیدا کنند، ونکه، باید صددرصد جایگاهشان در برابر بخشهای زبانی کناری پایدار و استوار و دگرناپذیر برجای بماند.
واژه روی هم رفته به هفت دستهٔ نام، پویه، حرف، ویژگی، ضمیر یا فرانام، گواژه و آوا بخشبندی می شود. مانند آهو یک نام و سبز یک ویژگی است.
مقالهٔ اصلی: صرف
واژه های مورد مصرف انسان در زبان های طبیعی را می توان به دو دسته قسمت کرد:
• واژه های ساده
• واژه های پیچیده
wiki: واژه
دانشنامه آزاد فارسی
در اصطلاح دستور زبان، کوچک ترین واحد معنی دار و مستقل زبانی که از یک یا چند تکواژ تشکیل شده باشد و در جمله استقلال معنایی و آوایی و املایی داشته باشد. واژه در ساختمانِ واحدِ بالاتر، یعنی گروه، به کار می رود. واژه یا کلمه از نظر ساخت به ساده، مرکب، مشتق، مشتق مرکب تقسیم می شود. ساده مثلِ «درخت»، مرکب مثل: «کتاب فروش»، مشتق مثلِ «دفترچه»، مشتق مرکب مثلِ «دانشنامه»، و از نظر معنا به اسم، صفت، قید، فعل، ضمیر، حرف، شبه جمله قابل تقسیم است.
wikijoo: واژه
جدول کلمات
مترادف ها
خبر، خطابت، عهد، لفظ، حرف، گفتار، قول، فرمان، فرمایش، سخن، پیغام، کلمه، لغت، واژه
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
واژه ها دارندهء دریافت وپنداشت ایهامی و ابهامی و راست و درست میباشند که هر کدام جایگاهی دارد و نباید برپایهء آن جایگاه به واژه پردازی روی آورد بلکه جایگاه آن را بجا آورد.
به گمانم اینکه ما چند واژه را پیشنهاد دهیم و تنها از آنها بکار ببریم، نادرست است.
گفت و شنود باید نوآورانه باشد و هرکس هر واژه ای بتواند برای خود بسازد و دیگران نیز آن را دریابند.
شوربختانه آموزه هایی که به بچه ها از همان نخست داده می شود بر این پایه نیست، و این بسیار بد است.
... [مشاهده متن کامل]
بِدرود!
گفت و شنود باید نوآورانه باشد و هرکس هر واژه ای بتواند برای خود بسازد و دیگران نیز آن را دریابند.
شوربختانه آموزه هایی که به بچه ها از همان نخست داده می شود بر این پایه نیست، و این بسیار بد است.
... [مشاهده متن کامل]
بِدرود!
نِگاهِ ما به زبان، باید نِگاهی ساختاری باشد.
برای ساختَنِ واژگان به جایِ واژگانِ بیگانه ( سَوایِ عربی که ساختارِ هِندواروپایی ندارد ) ، باید به ساختار هایِ آنها بنگریم، و سپس، از آن، با نِگاه به برابر ها و هَم ارز ها برایِ {پیشوند ها/میانوند ها/پسوند ها/تکواژ ها}، آنها را جایگزین کنیم، تا واژه ای برابر ساخته شود.
... [مشاهده متن کامل]
واژگان جُز گِردِ هَم آمدنِ پیشوند ها/پسوند ها. . . . نیستند، و باید نِگاهی که داریم بدین ریخت باشد.
میتوانیم چَندین و چَند پیشوند/میانوند/پسوند را در یک واژه بکار ببریم، و همچنین، آنهایی که یافت نشدند را در زبان هایِ خویشاوند یا نیاکیِ پارسی، بیابیم، تا به تَوانِ واژه سازیِ زَبانِ پارسی افزوده شود.
بِدرود!
برای ساختَنِ واژگان به جایِ واژگانِ بیگانه ( سَوایِ عربی که ساختارِ هِندواروپایی ندارد ) ، باید به ساختار هایِ آنها بنگریم، و سپس، از آن، با نِگاه به برابر ها و هَم ارز ها برایِ {پیشوند ها/میانوند ها/پسوند ها/تکواژ ها}، آنها را جایگزین کنیم، تا واژه ای برابر ساخته شود.
... [مشاهده متن کامل]
واژگان جُز گِردِ هَم آمدنِ پیشوند ها/پسوند ها. . . . نیستند، و باید نِگاهی که داریم بدین ریخت باشد.
میتوانیم چَندین و چَند پیشوند/میانوند/پسوند را در یک واژه بکار ببریم، و همچنین، آنهایی که یافت نشدند را در زبان هایِ خویشاوند یا نیاکیِ پارسی، بیابیم، تا به تَوانِ واژه سازیِ زَبانِ پارسی افزوده شود.
بِدرود!
( اگر دوست دارید، این دیدگاه را بخوانید، سپس نِگاهتان را در این باره بگویید )
می دانیم که شیوه واژه سازی، بدین شیوه است که به ریشه ها ( تکواژ ها ) پیشوند ها پسوند می چسبانیم.
برای نِمونه، کارواژه یِ {نِشِستَن} برگرفته از پیشوندِ {نِ} به همراهِ تکواژِ {شی:خود برگرفته از خشی} است.
... [مشاهده متن کامل]
ولی کاری که میتوانیم بکنیم، این است که چَند پیشوند و یا چند پسوند را پشت سر هم آوریم، تا کاربرد هایِ تازه ای در یابیم. ( در اینجا به آن زنجیره وَندی می گوییم )
یِک نِمونه برای این، پیشنهادِ {روانشاد:ادیبِ سلطانی} که کاربرِ گرامیِ /فرتاش/ نیز در این باره نوشتند، واژه {درنِهِشت} است که از پشت سر هم آمدنِ پیشوند هایِ {در} و {نِ} ساخته شده است، پس در اینجا، فرجام ( =نتیجه ) یِ پیشوند، برابرِ {درنِ} است.
یِک نمونه ای که به گمانم می رسد، زنجیره پیشوندِ {اَهَن} است که از دو پیشوندِ {اَ:نفی کننده} و {هَن:برابر هَم ( =همه/باهم ) است} ساخته شده است، پس نشان دهنده یِ {بخشی از، قسمتی، کَمی} است که برای همه واژگانی که با اینها سر و کار داریم، میتوانیم از این بهره بریم.
افزون بر پیشوند، پسوند ها را نیز میتوانیم اینگونه کنیم.
توانِ واژه سازیِ پارسی با این گام، بسیار بسیار از زبان هایِ دیگر پیش می افتد، و تکواژ های بیشتری به کار گرفته میشوند.
شاید؟:
میتوان میانوند ها را نیز به همین گونه گرد هم آورد، برای نِمونه، {آدَر/تادَر} را ساخته شده از {آ:به چَمِ {تا}، در ( رنگارنگ ) } و {دَر:در ( تودرتو ) } داریم که میتوانیم برای آن چَمِ شایسته ای بگیریم.
بِدرود!
می دانیم که شیوه واژه سازی، بدین شیوه است که به ریشه ها ( تکواژ ها ) پیشوند ها پسوند می چسبانیم.
برای نِمونه، کارواژه یِ {نِشِستَن} برگرفته از پیشوندِ {نِ} به همراهِ تکواژِ {شی:خود برگرفته از خشی} است.
... [مشاهده متن کامل]
ولی کاری که میتوانیم بکنیم، این است که چَند پیشوند و یا چند پسوند را پشت سر هم آوریم، تا کاربرد هایِ تازه ای در یابیم. ( در اینجا به آن زنجیره وَندی می گوییم )
یِک نِمونه برای این، پیشنهادِ {روانشاد:ادیبِ سلطانی} که کاربرِ گرامیِ /فرتاش/ نیز در این باره نوشتند، واژه {درنِهِشت} است که از پشت سر هم آمدنِ پیشوند هایِ {در} و {نِ} ساخته شده است، پس در اینجا، فرجام ( =نتیجه ) یِ پیشوند، برابرِ {درنِ} است.
یِک نمونه ای که به گمانم می رسد، زنجیره پیشوندِ {اَهَن} است که از دو پیشوندِ {اَ:نفی کننده} و {هَن:برابر هَم ( =همه/باهم ) است} ساخته شده است، پس نشان دهنده یِ {بخشی از، قسمتی، کَمی} است که برای همه واژگانی که با اینها سر و کار داریم، میتوانیم از این بهره بریم.
افزون بر پیشوند، پسوند ها را نیز میتوانیم اینگونه کنیم.
توانِ واژه سازیِ پارسی با این گام، بسیار بسیار از زبان هایِ دیگر پیش می افتد، و تکواژ های بیشتری به کار گرفته میشوند.
شاید؟:
میتوان میانوند ها را نیز به همین گونه گرد هم آورد، برای نِمونه، {آدَر/تادَر} را ساخته شده از {آ:به چَمِ {تا}، در ( رنگارنگ ) } و {دَر:در ( تودرتو ) } داریم که میتوانیم برای آن چَمِ شایسته ای بگیریم.
بِدرود!
یِک روش بِسیار ساده برای واژه سازی، روشی است بدین شیوه که شما میخواهید از زبان x به زبان y واژه ای را برابر سازی کنید، در اینجا شما یک زبان z در کار می آورید و نخست از x به z و سپس از z به y واژه سازی میکنیم.
... [مشاهده متن کامل]
برای نمونه برای واژه سازی برای {مختصات}، میتوانید نخست این را به انگلیسی/آلمانی ترگویه کنید که میشود coordinate/koordinate که میدانیم از دو بخش {co/ko} که کوتاه شده {com/kom} میباشد برابر {هَم/یِک} در پارسی.
واژه {ordinate} هم برابر {order} است که در پارسی برابر {رایه/رایَگ/رایَک} است. اگرچه، اگر واژه ای همریشه در پارسی را میخواهید واژه {آرم} را در پارسی داریم ولی این واژه برابر {دَست} است!
از گردهمآیی پیشوندِ {یِک} و واژه {رایَک} واژه {یِکرایَک} ساخته میشود، که از نگاه من میتواند تند میان مردم رواگ یابد.
زبان های پیشنهادی برای اینکار آلمانی/انگلیسی/ارمنی هستند.
بِدرود!
... [مشاهده متن کامل]
برای نمونه برای واژه سازی برای {مختصات}، میتوانید نخست این را به انگلیسی/آلمانی ترگویه کنید که میشود coordinate/koordinate که میدانیم از دو بخش {co/ko} که کوتاه شده {com/kom} میباشد برابر {هَم/یِک} در پارسی.
واژه {ordinate} هم برابر {order} است که در پارسی برابر {رایه/رایَگ/رایَک} است. اگرچه، اگر واژه ای همریشه در پارسی را میخواهید واژه {آرم} را در پارسی داریم ولی این واژه برابر {دَست} است!
از گردهمآیی پیشوندِ {یِک} و واژه {رایَک} واژه {یِکرایَک} ساخته میشود، که از نگاه من میتواند تند میان مردم رواگ یابد.
زبان های پیشنهادی برای اینکار آلمانی/انگلیسی/ارمنی هستند.
بِدرود!
دیدگاه شماره 2:
پارسی می تواند بیشمار واژه بسازد!
خب، شاید بگویید چون که بن واژه ( =مصدر ) ها بیشمار نیست پس نمی توان این کار را کرد و همچنین شمار واژگانی که پارسی می تواند بسازد در "ویکی پدیا" و دیگر تارنما ( =سایت ) ها، برابر 226 میلیون واژه است که این به خودی خود هم بسیار زیاد است!
... [مشاهده متن کامل]
ولی بیایید "پسوند" ها را بررسی کنیم. یک روش بسیار ساده ساخت "پسوند" بدین روش است که بن واژه ( =مصدر ) ای را برمی گزینیم، سپس بن کنونی ( =بن مضارع ) آن را پیدا می کنیم و اکنون، یک پسوند را بدست آوردیم! می توان اینگونه گفت که همه بن های کنونی ( =بن های مضارع ) یک گونه پسوند هستند. ولی باید گفت که همه پسوند ها بن کنونی نیستند. برای نمونه، پسوند "مند" که در "کارمند" نیز میبینیمش، اینگونه نیست.
اکنون از یک چیزی می توان بهره برد به نام "زنجیره واژه" یا "زنجیره پسوندی"
بدین شیوه است که به یک وازه نخستین، تا جایی که بشود پسوند می افزاییم و می توان از یک پسوند هر چند بار بهره برد.
پس، برای نمونه واژه نخستین را "کتاب" می گیریم. داریم:
کتاب نویس ساز پَز بَر خور ساز آور پَز. . . . . . . .
خب، بیایید از درون به این واژه نگاهی بیندازیم:
کتاب=کتاب
کتاب نویس=چیزی که کتاب می نویسد.
کتاب نویس ساز=چیزی که "کتاب نویس" می سازد.
کتاب نویس ساز پَز=کسی که "کتاب نویس ساز" را می پزد.
کتاب نویس ساز پز بر=کسی که "کتاب نویس ساز پَز" را می برد.
کتاب نویس ساز پز بر خور=کسی که " کتاب نویس ساز پز بر" را می خورد.
.
.
.
ساده تر از این هم می شود. برای نمونه، واژه نخستین را "گوشی" بگیرید و:
گوشی ساز ساز ساز سا ساز ساز ساز ساز. . . . . . . . .
گوشی=گوشی
گوشی ساز=کسی که گوشی می سازد
گوشی ساز ساز=کسی که "گوشی ساز" می سازد.
گوشی ساز ساز ساز=کسی که "گوشی ساز ساز" می سازد.
.
.
.
.
و بدین شیوه، می توانیم بیشمار واژه بسازیم. گرچه خیلی شان الکی هستند، ولی مینه ( =معنی ) دارند.
بدرود!
پارسی می تواند بیشمار واژه بسازد!
خب، شاید بگویید چون که بن واژه ( =مصدر ) ها بیشمار نیست پس نمی توان این کار را کرد و همچنین شمار واژگانی که پارسی می تواند بسازد در "ویکی پدیا" و دیگر تارنما ( =سایت ) ها، برابر 226 میلیون واژه است که این به خودی خود هم بسیار زیاد است!
... [مشاهده متن کامل]
ولی بیایید "پسوند" ها را بررسی کنیم. یک روش بسیار ساده ساخت "پسوند" بدین روش است که بن واژه ( =مصدر ) ای را برمی گزینیم، سپس بن کنونی ( =بن مضارع ) آن را پیدا می کنیم و اکنون، یک پسوند را بدست آوردیم! می توان اینگونه گفت که همه بن های کنونی ( =بن های مضارع ) یک گونه پسوند هستند. ولی باید گفت که همه پسوند ها بن کنونی نیستند. برای نمونه، پسوند "مند" که در "کارمند" نیز میبینیمش، اینگونه نیست.
اکنون از یک چیزی می توان بهره برد به نام "زنجیره واژه" یا "زنجیره پسوندی"
بدین شیوه است که به یک وازه نخستین، تا جایی که بشود پسوند می افزاییم و می توان از یک پسوند هر چند بار بهره برد.
پس، برای نمونه واژه نخستین را "کتاب" می گیریم. داریم:
کتاب نویس ساز پَز بَر خور ساز آور پَز. . . . . . . .
خب، بیایید از درون به این واژه نگاهی بیندازیم:
کتاب=کتاب
کتاب نویس=چیزی که کتاب می نویسد.
کتاب نویس ساز=چیزی که "کتاب نویس" می سازد.
کتاب نویس ساز پَز=کسی که "کتاب نویس ساز" را می پزد.
کتاب نویس ساز پز بر=کسی که "کتاب نویس ساز پَز" را می برد.
کتاب نویس ساز پز بر خور=کسی که " کتاب نویس ساز پز بر" را می خورد.
.
.
.
ساده تر از این هم می شود. برای نمونه، واژه نخستین را "گوشی" بگیرید و:
گوشی ساز ساز ساز سا ساز ساز ساز ساز. . . . . . . . .
گوشی=گوشی
گوشی ساز=کسی که گوشی می سازد
گوشی ساز ساز=کسی که "گوشی ساز" می سازد.
گوشی ساز ساز ساز=کسی که "گوشی ساز ساز" می سازد.
.
.
.
.
و بدین شیوه، می توانیم بیشمار واژه بسازیم. گرچه خیلی شان الکی هستند، ولی مینه ( =معنی ) دارند.
بدرود!
در این دیدگاه میخواهم توان واژه سازی زبان پارسی را به شما نشان دهم:
ما از هر دو نام ساده ای که داریم، می توانیم روی کاغذ واژه ای نو بسازیم ( نام های ساده واژه هایی هستند که پسوند، پیشوند ندارند و از دو یا چند واژه دیگر ساخته نشدند )
... [مشاهده متن کامل]
بن واژه ها تنها کاری را نشان می دهند همانند رفتن، خوردن، خوابیدن، بردن، خوابیدن، شستن. . . .
از هر بن واژه، 3 گونه کارواژه ساخته می شود ( گذشته، کنونی، آینده )
از هر بن واژه، بن کنونی و بن گذشته ساخته می شوند. ما می توانیم به هر کدام از این پسوند و پیشوند بیفزاییم.
هر بن واژه یک وارونه هم دارد برای نمونه خوردن - - - نخوردن
بن واژه ها دارای پسوندی هستند که برابر "دن، یدن، تن، یتن، اندن، انیدن" می تواند باشد، می شود 6 تا گونه!
پس برای هر بن واژه، ما 7 تا بن واژه دیگر داریم!
برای هر بن واژه، دو بن داریم و برای هر بن میلیون ها واژه می توانیم بسازیم.
برای هر بن واژه، می توانیم 6 تا کارواژه بسازیم.
واژه "خرد کن"، یک کارواژه فرمانی است که برابر "خرد کننده" است. اگر هر کارواژه به این شیوه باشد، ما باز هم می توانیم واژه بسازیم.
ویژگی واژه ( =صفت ) ها را هنوز در کار نیارده ایم. برای هر واژه ای می توانیم ویژگی ای را داشته باشیم، پس همه واژه های ساخته شده را در شمار ( =تعداد ) این واژه ها ضرب کنید تا یک شماره ( =عدد ) بسیار بزرگی را بدست آورید.
( این همه شیوه های ساخت واژه در پارسی نیست )
ولی چند واژه میتوان ساخت؟
بدرود!
ما از هر دو نام ساده ای که داریم، می توانیم روی کاغذ واژه ای نو بسازیم ( نام های ساده واژه هایی هستند که پسوند، پیشوند ندارند و از دو یا چند واژه دیگر ساخته نشدند )
... [مشاهده متن کامل]
بن واژه ها تنها کاری را نشان می دهند همانند رفتن، خوردن، خوابیدن، بردن، خوابیدن، شستن. . . .
از هر بن واژه، 3 گونه کارواژه ساخته می شود ( گذشته، کنونی، آینده )
از هر بن واژه، بن کنونی و بن گذشته ساخته می شوند. ما می توانیم به هر کدام از این پسوند و پیشوند بیفزاییم.
هر بن واژه یک وارونه هم دارد برای نمونه خوردن - - - نخوردن
بن واژه ها دارای پسوندی هستند که برابر "دن، یدن، تن، یتن، اندن، انیدن" می تواند باشد، می شود 6 تا گونه!
پس برای هر بن واژه، ما 7 تا بن واژه دیگر داریم!
برای هر بن واژه، دو بن داریم و برای هر بن میلیون ها واژه می توانیم بسازیم.
برای هر بن واژه، می توانیم 6 تا کارواژه بسازیم.
واژه "خرد کن"، یک کارواژه فرمانی است که برابر "خرد کننده" است. اگر هر کارواژه به این شیوه باشد، ما باز هم می توانیم واژه بسازیم.
ویژگی واژه ( =صفت ) ها را هنوز در کار نیارده ایم. برای هر واژه ای می توانیم ویژگی ای را داشته باشیم، پس همه واژه های ساخته شده را در شمار ( =تعداد ) این واژه ها ضرب کنید تا یک شماره ( =عدد ) بسیار بزرگی را بدست آورید.
( این همه شیوه های ساخت واژه در پارسی نیست )
ولی چند واژه میتوان ساخت؟
بدرود!
با درود و سپاس خدمت شما دوستان
در تاتی واژه ی �واج�یعنی بگو ، گفتگو / و واژه ی � وات� یعنی حرف و کلمه، پس �واژه� را می توان هم ریشه و مترادف
واج، وات، قرار داد
در تاتی واژه ی � واتَن� یعنی گفتن از دو واژه ی � وا� یعنی باد
... [مشاهده متن کامل]
و � تَن� جسم و کالبد ساخته شده است
واتن� یعنی بادی که از تن برآید
امرتات
امر تات
در تاتی واژه ی �واج�یعنی بگو ، گفتگو / و واژه ی � وات� یعنی حرف و کلمه، پس �واژه� را می توان هم ریشه و مترادف
واج، وات، قرار داد
در تاتی واژه ی � واتَن� یعنی گفتن از دو واژه ی � وا� یعنی باد
... [مشاهده متن کامل]
و � تَن� جسم و کالبد ساخته شده است
واتن� یعنی بادی که از تن برآید
امرتات
امر تات
واژه واژه
معادل ابجد 19
تعداد حروف 4
تلفظ vāže
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: vačak]
مختصات ( ژِ ) [ په . ] ( اِ. )
آواشناسی vAZe
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی معین
معادل ابجد 19
تعداد حروف 4
تلفظ vāže
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: vačak]
مختصات ( ژِ ) [ په . ] ( اِ. )
آواشناسی vAZe
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی معین
واژه و آواز
ریشه واژه از هندواروپائی وکو - wekw معنی اوا و صدا را میدهد، در فارسی میانه وازگ wazag ودر اوستا واکا vacha که در سانسکریت واکاس vacas و واک vāc یا واژه و در لاتین وکس voc بهمین معنی و با واژه های متعددر انگلیسی مانند ویس voice صدا، واول vowel حروف صدادار و ادوکیت advocate مشهود کردن.
... [مشاهده متن کامل]
ریشه واژه از هندواروپائی وکو - wekw معنی اوا و صدا را میدهد، در فارسی میانه وازگ wazag ودر اوستا واکا vacha که در سانسکریت واکاس vacas و واک vāc یا واژه و در لاتین وکس voc بهمین معنی و با واژه های متعددر انگلیسی مانند ویس voice صدا، واول vowel حروف صدادار و ادوکیت advocate مشهود کردن.
... [مشاهده متن کامل]
در زبان اوستایی که زبان زرتشتیان بوده و یک شاخه از زبان پارسی است ، پارسیان زرتشتی واجه میگفتند
واجه=واژه
در پارسی نوین و امروزی : واژه
واژه= کلمه ، لغت
واجه=واژه
در پارسی نوین و امروزی : واژه
واژه= کلمه ، لغت
واژه یک وام واژه پارتی در زبان فارسی هست. در پارسی میانه:vāč, vāčak در پارسی میانه متاخر:vāz, vāzag.
کلماتی مانند آواز، آوازه و. . . از واز پارسی میانه گرفته شده
کلماتی مانند آواز، آوازه و. . . از واز پارسی میانه گرفته شده
طنین
از واج تا واژه:
برای یافتن معنی یک کلمه چون واج می توان با کلمات بازی کرد و از تخیل بهره برد مثلا می توان عبارت آشنایی پیدا کرد که در آن واج بکار رفته است مانند هاج و واج که معانی متحیر، مات و انگشت به دهان دارد اکنون باید سعی کرد معنی واج را از درون این عبارتِ آشنا بیرون کشید بطور مثال می توان گفت فردی که هاج و واج شده است اولین چیزی را که حتی برای لحظه ای از دست می دهد قدرت تکلم است به نحوی که حتی قادر به گفتن کوچکترین صدا نخواهد بود مانند اِ یا اَ یا بْ، لذا واج با این توصیف یعنی کوچکترین واحد کلام که فرد با هاج و واج شدن قادر به تلفظ آن نخواهد بود اما در این بین واج هم شباهت هایی با کلمه ی واژه دارد شباهت هایی چون وجود لفظ ( وا ) در ابتدای هر دو کلمه و حرف سوم در یکی جیم و دیگری ( ژ ) است که این دو حرف هم با یکدیگر رابطه و نزدیکی خاص دارند که با تشخیص چنین شباهت های ظاهری هم می توان چنین پنداشت که رابطه ای معنایی هم بین دو کلمه ی ( واج ) و ( واژه ) وجود دارد رابطه ای که از واج بعنوان یکا و واحد کلام شروع و به ( واژه ) منتهی می شود البته در گذر واج به واژه هم می توان چنین تصور نمود که ابتدا حرف جیم واج به ( ژ ) تبدیل شده است و کلمه ای به نام واژ ساخته و پرداخته می شود که دارای هویت مخصوص به خود است هویتی که از به هم پیوستن واج ها ( کوچکترین بخشهای گفتار ) پدیدار می گردد و با همین دستور از واژها، واژه ساخته می شود البته در عالم زبان شناسی این واژ با عنوان تکواژ معرفی شده است.
... [مشاهده متن کامل]
برای یافتن معنی یک کلمه چون واج می توان با کلمات بازی کرد و از تخیل بهره برد مثلا می توان عبارت آشنایی پیدا کرد که در آن واج بکار رفته است مانند هاج و واج که معانی متحیر، مات و انگشت به دهان دارد اکنون باید سعی کرد معنی واج را از درون این عبارتِ آشنا بیرون کشید بطور مثال می توان گفت فردی که هاج و واج شده است اولین چیزی را که حتی برای لحظه ای از دست می دهد قدرت تکلم است به نحوی که حتی قادر به گفتن کوچکترین صدا نخواهد بود مانند اِ یا اَ یا بْ، لذا واج با این توصیف یعنی کوچکترین واحد کلام که فرد با هاج و واج شدن قادر به تلفظ آن نخواهد بود اما در این بین واج هم شباهت هایی با کلمه ی واژه دارد شباهت هایی چون وجود لفظ ( وا ) در ابتدای هر دو کلمه و حرف سوم در یکی جیم و دیگری ( ژ ) است که این دو حرف هم با یکدیگر رابطه و نزدیکی خاص دارند که با تشخیص چنین شباهت های ظاهری هم می توان چنین پنداشت که رابطه ای معنایی هم بین دو کلمه ی ( واج ) و ( واژه ) وجود دارد رابطه ای که از واج بعنوان یکا و واحد کلام شروع و به ( واژه ) منتهی می شود البته در گذر واج به واژه هم می توان چنین تصور نمود که ابتدا حرف جیم واج به ( ژ ) تبدیل شده است و کلمه ای به نام واژ ساخته و پرداخته می شود که دارای هویت مخصوص به خود است هویتی که از به هم پیوستن واج ها ( کوچکترین بخشهای گفتار ) پدیدار می گردد و با همین دستور از واژها، واژه ساخته می شود البته در عالم زبان شناسی این واژ با عنوان تکواژ معرفی شده است.
... [مشاهده متن کامل]
واکه و واژه و واگویه همگی از یک ریشه پارسی هستند
واکه = حرف، هر کدام از حروف الفبا
واژه = لغت، کلمه
واکه = حرف، هر کدام از حروف الفبا
واژه = لغت، کلمه
در کتاب فرهنگ پهلوی VĀČ آمده است.
نیکا. نیوشا
واژه از فعل {واختن} که به شکلهای واجیدن واژیدن درآمد ه از فعلهای پارسی میانه
پیواختن هم به معنای پاسخ دادن بکار می رفته.
یک مشت پانترک پانکرد بی سوا د که مدام در حال تحریف تاریخن.
پیواختن هم به معنای پاسخ دادن بکار می رفته.
یک مشت پانترک پانکرد بی سوا د که مدام در حال تحریف تاریخن.
. . . سخن باریک و پاکیزه ای که امیدوارم با دربرگیرندگی بیش تر به آن بپردازم، شیوه ی برخورد خشک مغزانه، ایستا و بُرشیِ بسیاری از کاربران درباره ی ریشه ی واژه ها از آن میان بویژه ترکی یا پارسی بودن آن هاست که گاه به ستیزه های سردرگم و کودنواری از دید من، درباره ی واژه های گوناگونی در همین واژه نامه انجامیده است. اینکه در زبان پارسی، واژه های ترکی و مُنگلی ( مغولی ) نیز افزون بر عربی و یونانی و آرامی و . . . بدرازای تاریخ راه یافته، جای کم ترین اگر و مگری نیست؛ ولی در کنار این هستینگی ( واقعیت ) تاریخی، هستینگی تاریخی بس بزر گ تری نیز هست که بخش بسیار بزرگی از پهنه ی آریانا دربرگیرنده ی ایران کنونی، افغانستان، بخشی از پاکستان کنونی، تاجیکستان، ازبکستان، ترکمنستان، قفقاز و بخش های بزرگی از عراق و ترکیه کنونی و برخی جاهای دیگر در گذشته ای دورتر بزبان های ایرانی گوناگونی، سپس بخش شده در دو بخش بندی دربرگیرنده تر خاوری ( دری، پارسی و . . . ) و باختری ( کردی، لری و . . ) سخن می گفته اند که دورانی کم و بیش دراز از تاریخ ایران از باستانی ترین دوره تاکنون را دربرگرفته و می گیرد. در سرزمین آذربایجان ( آذرآبادگان به آرش سرزمین آتش ها ) تا زمان چیرگی خونریزانه سلجوقیان بویژه در آن سرزمین دلاورخیز و حتا پس از آن، در بسیاری از شهرها و روستاها بزبان های کهن ایرانی سخن گفته می شد. در نمونه ای از آن در کتابی برگردان شده از ترکی عثمانی به پارسی، چنین آمده است:
... [مشاهده متن کامل]
تصویر و نمونه هایی که چلبی [جهانگرد عثمانی] از زبان مردم تبریز می دهد، ظاهرا نشان دهنده آن است که حتی در سال های ۱۶۵۰ یعنی حدودا ششصد سال پس از سلجوقیان و کوچ و استقرار اقوام و قبایل ترک زبان در ایران، هنوز زبان مردم تبریز کاملا به ترکی تبدیل نشده بود . . . زنان مراغه اکثرا به زبان پهلوی صحبت می کنند . . . ( ایران ۳۷۰ سال پیش از نگاه یک سیاح عثمانی، برگردان به پارسی از مزدوری رسانه ای به نام عباس جوادی )
این را دانسته در اینجا یادآور شدم؛ ولی گواهی ها و نمودها و نشانه های آن بسیار بیش تری از این کتاب در جاها و خاستگاه های دیگر می توان یافت و گواه گرفت. افزون بر آنکه نام شهرها، کوه ها، رودخانه ها و نام آدم ها بویژه نام های بسیار زیبای پارسی زنان، گواه همریشگی و همپیوندی تاریخی آذربایجان و سایر جاهای ایران بویژه با کردها و کردستان است ( تا آنجا که دانش نارسا و زیگزاگ و حافظه ی از میان رفته ام، یادآور می شود، نخستین تبارهای کوچنده ای که در ایران پایدار و ماندگار شدند در سرزمین های آذربایجان کنونی، کردستان کنونی، بخش خاوری ترکیه ی کنونی، لرستان و بختیاری و ایلام و پیرامون آن . . . ) بوده است. در اینجا بیش تر به آن نمی پردازم. اگر بخت یار بود، نوشته ای گواهمندتر از ای خواهم نوشت.
در پایان، برای آن دسته از کاربران که به ریشه یابی زبان ترکی یا بهتر است بگویم: زبان آذری دلبسته اند و می کاوند، این نکته را یادآور می شوم که ریشه ی راستین را باید در زبان های ترکی و مغولی آسیای میانی آن هنگام و نه در ترکیه که زبانی سه گانه ( آمیخته ای از ترکی ریشه گرفته از آسیای میانی، عربی و پارسی ) یا ترک زبان های جاهای دیگر پیرامون آن، بجویند و با گواهمندی بایسته که نیازمند ویژه کاری در آن رشته است، سخن بگویند؛ و در اینجا من به این سویه که ای یا آن واژه از ریشه ی پارسی یا ترکی یا از آنِ جاهای دیگر است، کاری نداشته و ندارم؛ سخن بر سرِ شیوه ی برخوردی پویا که پدیده ها را نه در بُرشِ کوتاهی از زمان که در گذر هر یک از آغاز تا انجام، می نگرد و به بررسی می نشیند و از آن، برجسته تر در روش شناسی آن است که در هر رشته ای شیوه های خود را دارد. این سخن باریک و پاکیزه ای ( نکته ) از جان برآمده است که امیدوارم جویندگان آن را نیک بدیده گرفته و جامه ی کردار به آن بپوشانند.
نکته ای نیز در اینجا به گردانندگان این تارنگاشت یادآور می شوم. از هنگامی که بیش تر و بیش تر به این تارناشت سر زده ام، در میان شماری زبان شناس خوب و جستجوگرانی پوینده به شماری آدم پرگو و کم مایه که بیش تر پشت این یا آن نویسنده یا فلان و بهمان استاد دانشگاه، پنهان شده و خشک مغزانه چیزهایی می نویسند و نیز برخی دزدان ادب و اندیشه که نمی خواهم نام شان را بیاورم، برخورده ام که آسمان و ریسمان می بافند. این یک واژه نامه است و بگمانم دوستان گرداننده باید از آنچنان شناختی در این زمینه برخورده باشند که از گنجاندن اینگونه نوشته ها جلو گیرند؛ وگرنه، جریان کار می تواند بجای کمک به پارسی گویی و نویسی بهتر، گام بگام زیانبار شود.
... [مشاهده متن کامل]
تصویر و نمونه هایی که چلبی [جهانگرد عثمانی] از زبان مردم تبریز می دهد، ظاهرا نشان دهنده آن است که حتی در سال های ۱۶۵۰ یعنی حدودا ششصد سال پس از سلجوقیان و کوچ و استقرار اقوام و قبایل ترک زبان در ایران، هنوز زبان مردم تبریز کاملا به ترکی تبدیل نشده بود . . . زنان مراغه اکثرا به زبان پهلوی صحبت می کنند . . . ( ایران ۳۷۰ سال پیش از نگاه یک سیاح عثمانی، برگردان به پارسی از مزدوری رسانه ای به نام عباس جوادی )
این را دانسته در اینجا یادآور شدم؛ ولی گواهی ها و نمودها و نشانه های آن بسیار بیش تری از این کتاب در جاها و خاستگاه های دیگر می توان یافت و گواه گرفت. افزون بر آنکه نام شهرها، کوه ها، رودخانه ها و نام آدم ها بویژه نام های بسیار زیبای پارسی زنان، گواه همریشگی و همپیوندی تاریخی آذربایجان و سایر جاهای ایران بویژه با کردها و کردستان است ( تا آنجا که دانش نارسا و زیگزاگ و حافظه ی از میان رفته ام، یادآور می شود، نخستین تبارهای کوچنده ای که در ایران پایدار و ماندگار شدند در سرزمین های آذربایجان کنونی، کردستان کنونی، بخش خاوری ترکیه ی کنونی، لرستان و بختیاری و ایلام و پیرامون آن . . . ) بوده است. در اینجا بیش تر به آن نمی پردازم. اگر بخت یار بود، نوشته ای گواهمندتر از ای خواهم نوشت.
در پایان، برای آن دسته از کاربران که به ریشه یابی زبان ترکی یا بهتر است بگویم: زبان آذری دلبسته اند و می کاوند، این نکته را یادآور می شوم که ریشه ی راستین را باید در زبان های ترکی و مغولی آسیای میانی آن هنگام و نه در ترکیه که زبانی سه گانه ( آمیخته ای از ترکی ریشه گرفته از آسیای میانی، عربی و پارسی ) یا ترک زبان های جاهای دیگر پیرامون آن، بجویند و با گواهمندی بایسته که نیازمند ویژه کاری در آن رشته است، سخن بگویند؛ و در اینجا من به این سویه که ای یا آن واژه از ریشه ی پارسی یا ترکی یا از آنِ جاهای دیگر است، کاری نداشته و ندارم؛ سخن بر سرِ شیوه ی برخوردی پویا که پدیده ها را نه در بُرشِ کوتاهی از زمان که در گذر هر یک از آغاز تا انجام، می نگرد و به بررسی می نشیند و از آن، برجسته تر در روش شناسی آن است که در هر رشته ای شیوه های خود را دارد. این سخن باریک و پاکیزه ای ( نکته ) از جان برآمده است که امیدوارم جویندگان آن را نیک بدیده گرفته و جامه ی کردار به آن بپوشانند.
نکته ای نیز در اینجا به گردانندگان این تارنگاشت یادآور می شوم. از هنگامی که بیش تر و بیش تر به این تارناشت سر زده ام، در میان شماری زبان شناس خوب و جستجوگرانی پوینده به شماری آدم پرگو و کم مایه که بیش تر پشت این یا آن نویسنده یا فلان و بهمان استاد دانشگاه، پنهان شده و خشک مغزانه چیزهایی می نویسند و نیز برخی دزدان ادب و اندیشه که نمی خواهم نام شان را بیاورم، برخورده ام که آسمان و ریسمان می بافند. این یک واژه نامه است و بگمانم دوستان گرداننده باید از آنچنان شناختی در این زمینه برخورده باشند که از گنجاندن اینگونه نوشته ها جلو گیرند؛ وگرنه، جریان کار می تواند بجای کمک به پارسی گویی و نویسی بهتر، گام بگام زیانبار شود.
ریشه "گو" واشکال دیگر آن در فارسی ویا ji و اشکال دیگر آن در کردی همگی از فعل ترکی "akmak" گرفته شده اند.
akmak = فعل ترکی
akıb یا akub معادل akmısh = ترکی
kub ، کوب ، قوب ، قوپ ، قوو ، قُپ ، گُپو. . . =ترکی ( که امروزه شکل" گُپ" به معنی خالی بندی، حرف یا سخن یا کلام بی پایه و اساس ، در ترکی درحال استفاده است ونیز مشتقات آن مانند : گُپچئ، گُپلاماق و . . . . )
... [مشاهده متن کامل]
انتقال به آلمانی به شکل "غوف" با الفبای لاتین ruf و شکل ماضی شده به سبک لاتین ruft
ورود یا ظهور در فارسی به شکل گُف ، گو، گَپ ، و ماضی آن گُفت
تبدیل در کردی به اشکال got , ji, je ( گفت ) و. . .
پس اگر از این باب وارد شویم "گو" ترکی است پس ji و. . . نیز ترکی است حال اگر به ابتدای آن به سبک زبان های ژرمانیک be اضافه کنیم و بگوییم بژه ، بیژه ویا وژه ، وشه ، واشه ، واژه و. . . . باز سرمنشا ترکی خواهد داشت و این ها فقط اشکال گفتاری تغییر یافته ای در کردی هستند که از شکل اصلی ( ترکی ) اقتباس شده توسط زبان فارسی به وجود آمده اند
akmak = فعل ترکی
akıb یا akub معادل akmısh = ترکی
kub ، کوب ، قوب ، قوپ ، قوو ، قُپ ، گُپو. . . =ترکی ( که امروزه شکل" گُپ" به معنی خالی بندی، حرف یا سخن یا کلام بی پایه و اساس ، در ترکی درحال استفاده است ونیز مشتقات آن مانند : گُپچئ، گُپلاماق و . . . . )
... [مشاهده متن کامل]
انتقال به آلمانی به شکل "غوف" با الفبای لاتین ruf و شکل ماضی شده به سبک لاتین ruft
ورود یا ظهور در فارسی به شکل گُف ، گو، گَپ ، و ماضی آن گُفت
تبدیل در کردی به اشکال got , ji, je ( گفت ) و. . .
پس اگر از این باب وارد شویم "گو" ترکی است پس ji و. . . نیز ترکی است حال اگر به ابتدای آن به سبک زبان های ژرمانیک be اضافه کنیم و بگوییم بژه ، بیژه ویا وژه ، وشه ، واشه ، واژه و. . . . باز سرمنشا ترکی خواهد داشت و این ها فقط اشکال گفتاری تغییر یافته ای در کردی هستند که از شکل اصلی ( ترکی ) اقتباس شده توسط زبان فارسی به وجود آمده اند
واژه کوردیه
بیژه=بگو
ایژم=میگم
میژه=نگو
واژه، وشه=کلمه
بیژه=بگو
ایژم=میگم
میژه=نگو
واژه، وشه=کلمه
واجه:
به صدای بچه ای که تازه به سخن آمده یا کسی که زیاد حرف می زند و کلمه های با مَنا یا بی مَنا به کار می برد، وَجه ووجه می گویند.
و اگر بخواهیم فارسی شده ی آن را بکار ببریم واجه ووجه می گوییم.
... [مشاهده متن کامل]
شاید بشود گفت
آدم وَجه ووج میکند که فارسی شده آن واجه ووج است.
زنبور وِز وِز میکند.
شغال یا سگ وَق وَق می کند که فارسی شده آن واق واق است.
واجه یا وَجه: همه آوا های آدمی برای سخن گفتن.
واژه یا واچه: آوا های با مَنای آدمی برای سخن گفتن.
به صدای بچه ای که تازه به سخن آمده یا کسی که زیاد حرف می زند و کلمه های با مَنا یا بی مَنا به کار می برد، وَجه ووجه می گویند.
و اگر بخواهیم فارسی شده ی آن را بکار ببریم واجه ووجه می گوییم.
... [مشاهده متن کامل]
شاید بشود گفت
آدم وَجه ووج میکند که فارسی شده آن واجه ووج است.
زنبور وِز وِز میکند.
شغال یا سگ وَق وَق می کند که فارسی شده آن واق واق است.
واجه یا وَجه: همه آوا های آدمی برای سخن گفتن.
واژه یا واچه: آوا های با مَنای آدمی برای سخن گفتن.
نیکیتا:سخن
نیکا:لغت، کلمه
نیکا:لغت، کلمه
کلمه
کلمه همان واژه است.
کلمه یا واژه به معنی سخن و گفتار معنا دار می باشد.
کلمه یا واژه به مجموعهٔ حروفی که یک واحد در زبان گفتاری و نوشتاری تشکیل می دهد، گویند.
کلمه یا واژه به طورکلی به هفت دسته تقسیم می شود که عبارت اند از:�اسم، فعل، �حرف، � صفت، �ضمیر، �قید، �صوت.
کلمه یا واژه به معنی سخن و گفتار معنا دار می باشد.
کلمه یا واژه به مجموعهٔ حروفی که یک واحد در زبان گفتاری و نوشتاری تشکیل می دهد، گویند.
کلمه یا واژه به طورکلی به هفت دسته تقسیم می شود که عبارت اند از:�اسم، فعل، �حرف، � صفت، �ضمیر، �قید، �صوت.
به نظر من لغات دهخدا و بقیه ی واژگان به خوبی تألیف شده و من به خوبی مفهوم واژه ای که میخواستم را فهمیدم پیشنهاد میکنم که حتما این لغات و واژه ها روبخونید.
واژه= آواژ ه
آواژ = آواز
ه= هُ = هو= هودا =خدای دانا
واژه=آوای آسمانی یا مقدس
آواژ = آواز
ه= هُ = هو= هودا =خدای دانا
واژه=آوای آسمانی یا مقدس
بخشش یا خیرات
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٨)