وارسته

/vAraste/

مترادف وارسته: آزاد، رسته، رها، پارسا، زاهد، متقی، آزاده، حر، سبکبار

متضاد وارسته: وابسته

معنی انگلیسی:
chaste, dispassionate, free, liberal, polite, stoic, unworldly, virtuous

فرهنگ اسم ها

اسم: وارسته (پسر) (فارسی) (تلفظ: vāraste) (فارسی: وارسته) (انگلیسی: varaste)
معنی: آزاد، رها، رها شده از تعلقات، به ویژه تعلقات دنیایی، آزاده
برچسب ها: اسم، اسم با و، اسم پسر، اسم فارسی

لغت نامه دهخدا

وارسته. [ رَ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) رهایی یافته. رسته. ( ناظم الاطباء ). آزاد. ( غیاث ) ( آنندراج ). آزاد شده. ( ناظم الاطباء ). آزاده. عاتق. طلق. || فارغ البال. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || مجازاً آنکه علائق دنیوی را ترک گفته. بی اعتنا به مال دنیا. ( مؤلف ). درویش.

وارسته. [ رَ ت َ ] ( اِخ ) صاحب تذکره صبح گلشن درباره وی چنین آرد: نواب حفیظ خان دهلوی به معاضدت نواب عبدالصمد خان ، بازویش قوی بود.
دلم قربان زخم ناوک او
که صیاد من آن ابرو کمان است.
( تذکره صبح گلشن چ هند ص 580 ).

وارسته. [ رَ ت َ ] ( اِخ ) ( ملا... ) صاحب تذکره نصرآبادی آرد: اصلش از ایل چگنی است. امام قلی بیک نام داشت خیالش از نظم غرابت داشت مدتها درهند بود. سفر بسیار کرده و شعر بسیار گفته و سوانح سفر خویش را نوشته بود سپس به اصفهان آمده و در اوایل جلوس شاه عباس ثانی در مجلس راه یافته. و بر سبیل مضحکه به امیر مظفر ترک گفتگوهای درشت نموده. بعد از آن به یزد رفته در آنجا زبان به هجو میرزامظفر گشوده و مثنوی نمکینی در آن باب گفته و پس از آن به اصفهان دلالی زغال و هیمه میدان کهنه را به وظیفه خود گذرانیده و در سنه 1025 فوت شد. از اشعارش این است :
ای ز آتش عذار تو گلها شراره ها
چشم ترا فریب و فسون از اشاره ها
از بس که چرخ کشتی دریادلان شکست
این بحر یک سفینه شد از تخته پاره ها.
به سنگ کم ترازوی کرم را سر فروناید
من از بهر همین بر دوش دارم کوه عصیان را.
آنکه پر جستیم و کم دیدیم در کار است و نیست
نیست در معنی بجز انسان که بسیار است و نیست.
چشمی که افتد از گل رویت به روی گل
پای برهنه ای است که بر خار میرود.
بر ماست منتی همه کس را چرا که ما
ممنون آن کسیم که ممنون آن نه ایم.
در مدح ذوالفقارخان بیک لر بیگی قندهار گفته است :
ای شأن حیدری ز نشان تو آشکار
نام تو در نبرد کند کار ذوالفقار.
شاه را در کف او جوهر اقبال بلند
ذوالفقاراست به دست علی عمرانی.
در مدح محمدقلی سلیم گفته است :
دخلی که نکردی به کلام اﷲ است
بیتی که نبرده ای تو بیت اﷲ است.
( از تذکره نصرآبادی ص 1335 ). ورجوع به مجمع الفصحا ج 2 ص 51 و آتشکده ص 23 شود.

وارسته. [ رَ ت َ ] ( اِخ ) شیخ قاسم نام داشت. صاحب تذکره صبح گلشن درباره وی چنین آرد: در گل زمین سخن تخم ریاحین نکات میکاشت از خاک هندوستان سرکشیده و عمرش در فرخ آباد به وارستگی بسر گردیده است. او راست :بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

آزاد، رها، رهایی یافته، آسوده، رهایی، آزادی
( اسم ) ۱ - رها شده رسته . ۲ - حریت یافته آزاده جمع : وارستگان .
وارسته لاهوری سیالکوتی نامش تل است و برای تحقیق اصطلاحات فارسی بسرزمین ایران قدم گذاشت و سی سال در آنجا بود .

فرهنگ معین

(رَ تِ ) (ص مف . ) ۱ - فروتن ، خاضع . ۲ - رها شده .

فرهنگ عمید

۱. آن که تعلقات دنیوی ندارد، آزاده.
۲. آزاد، رهاشده.

جدول کلمات

رها , آزاد, بی قید

مترادف ها

light (صفت)
خفیف، خل، چابک، باز، تابان، روشن، ضعیف، بی عفت، زود گذر، هوس باز، سبک، هوس امیز، اسان، اندک، سهل، سهل الهضم، کم، اهسته، سبک وزن، بی غم و غصه، وارسته، کم قیمت

pious (صفت)
زاهد، عابد، خدا پرست، مذهبی، دین دار، مقدس، وارسته، متقی

فارسی به عربی

تقی , ضوء

پیشنهاد کاربران

وارسته : وارسته اسم دختر ( اسم فارسی ) به معنی : آزاد، رسته، رها، پارسا، زاهد، متقی، آزاده، حر، سبکبار .

بپرس