تبیره درآمد ز پرده سرای
خروشیدن زنگ و هندی درای.
فردوسی.
بیفکند شمشیر هندی ز دست یکی اسب آسوده را برنشست.
فردوسی.
بدین تیغ هندی ببرم سرت بگرید به تو جوشن و مغفرت.
فردوسی.
بود بهنگام زخم در صف میدان جنگ حربه هندی او حرمت تیغ یمان.
خاقانی.
برهنه یکی تیغ هندی به دست سوی پادشه رفت و پنهان نشست.
نظامی.
تیغهندی و درع داودی کشتی جود راند بر جودی.
نظامی.
موحد، چه در پای ریزی زرش چه شمشیر هندی نهی بر سرش.
سعدی.
|| ( اِ ) کنایه از تیغ و شمشیر هندی هم هست. ( برهان ). در این معنی صفت بجای موصوف به کار رفته است : زآنکه زین پس تو به زخم هندی و تاب کمند
کرد خواهی گردن هر بدسگالی را ادب.
فرخی.
همان رومی رایت افراخته ز هندی در آب آتش انداخته.
نظامی.
|| نیز به معنی روش محاسبه هندی است یا ارقام هندی : هزار ار به هندی زنی در هزار
بود کس که خواند مرا شهریار.
فردوسی.
|| درختی است که از میوه آن در مازندران دوشاب گیرند ولیکن در دوشاب آن لزوجتی باشد و این درخت در بیشه ها بود. چوب آن محکم باشد و از آن تله مرغان سازند. ( فلاحت نامه ).هندی. [ هَِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان حسنوند از بخش سلسله شهرستان خرم آباد.دارای 160 تن سکنه ، آب آن از رودخانه کهمان و محصول عمده اش غله ، لبنیات ، پشم و حبوب و کار دستی مردم بافتن قالیچه است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).
هندی. [ هَُ ن ِ ] ( اِخ ) دهی است از بخش حومه شهرستان بجنورد. دارای 84 تن سکنه ، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و بنشن است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).