همی دربدر خشک نان بازجست
مر او را همین پیشه بود از نخست.
ابوشکور.
جز ایشان به بلخ اندرون نیست کس از آن نامداران همین است و بس.
فردوسی.
همه پرسش این بود و پاسخ همین که بر شاه بادا هزار آفرین.
فردوسی.
جهان جاودانه نماند به کس همین جاودان نام نیک است و بس.
فردوسی.
که فرمانده هفت شهر زمین همین یک تن آمد ز شاهان ، همین.
نظامی.
چوبر دشمنی باشدت دسترس مرنجانْش کو را همین غصه بس.
سعدی.
چه میخواهم از طارم افراشتن همینم بس از بهر بگذاشتن.
سعدی.
بر حدیث من و حسن تو نیفزاید کس حد همین است سخندانی و زیبایی را.
سعدی.
مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم کنار و بوس و آغوشش چگونه ؟ چون نخواهد شد.
حافظ.
|| ( شبه جمله ) کلمه «همین » با لحن استفهام در تداول امروز به صورت شبه جمله به کار میرود به معنی اینکه : آیا کافی است ؟ دیگر لازم نیست ؟ || ( حرف ربط مرکب ) نیز. ایضاً. ( یادداشت مؤلف ). هم :چه باید مرا بی تو گنج و سپاه
همین تخت شاهی و زرین کلاه.
فردوسی.
همین گرز و این نیزه و بادپای همین جوشن و ترگ و رومی قبای.
فردوسی.
تو را دادم ای زال این جایگاه همین پادشاهی و تخت و کلاه.
فردوسی.