همسران امام سجاد

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] حضرت علی بن حسین بن علی بن ابی طالب (علیه السلام)، ملقب به زین العابدین و سجاد، چهارمین امام شیعیان است. آن حضرت دارای همسران متعددی بودند که اکثر آنها ام ولد بوده اند. یکی از همسران حضرت سجاد (علیه السلام) حضرت فاطمه (ام عبدالله) دختر حضرت امام حسن (علیه السلام)، مادر امام محمدباقر (علیه السلام) بود؛ همسر دیگر امام، کنیزی است به نام حوراء که مختار ابن ابی عبید ثقفی آن را به حضرت هدیه داده بود که ایشان مادر حضرت زید بن علی (علیه السلام) است؛ و همسران دیگری داشته است که در اینجا به مشخصه همسران آن حضرت می پردازیم.
امام چهارم حضرت زین العابدین (علیه السلام) دارای همسران متعددی می باشند که اکثر آنها ام ولد بوده اند. ام ولد به کنیزی گفته می شود که به ازدواج مردی در آمده و از او صاحب فرزند می شود و دیگر حالت مملوکیت کامل ندارد و نمی شود او را فروخت.یکی از همسران حضرت سجاد (علیه السلام) حضرت فاطمه (ام عبدالله) دختر حضرت امام حسن (علیه السلام) می باشند که ثمره ازدواج حضرت با آن بانوی مکرمه، امام محمدباقر (علیه السلام) بوده است.
مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۴۶، ص۱۵۵، ح۱، به نقل از مناقب.
حضرت فاطمه، دختر امام حسن مجتبی (علیه السلام) است که کنیه شان ام عبدالله است، در میان دختران حضرت به جلالت و عظمت شان و بزرگواری ممتاز بودند. ایشان به همسری حضرت امام سجاد (علیه السلام) در آمده و ثمره این وصلت، چهار فرزند بوده است. حضرت ابوجعفر محمدباقر (علیه السلام) حسن، حسین و عبدالله باهر
قمی، شیخ عباس، منتهی الآمال، جاول، ص۱۷۷.
یکی دیگر از همسران حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) کنیزی است به نام حوراء که از سوی جناب مختار به ایشان هدیه شده بود. ایشان مادر مکرمه حضرت زید بن علی (علیه السلام) است که با رشادت کامل علیه دودمان اموی قیام کرد و در کوفه به شهادت رسید. در این ارتباط قضیه بسیار جالبی در بحارالانوار نقل شده است که از این قرار است:ابوحمزه ثمالی می گوید: هر سال یک بار علی بن حسین (علیه السلام) را در ایام حج زیارت می کردم. یک سال حضور حضرت آمدم و دیدم روی زانوی حضرت بچه ای نشسته است. من هم نزد ایشان نشستم. بچه آمد و در هنگام عبور از درگاه اتاق افتاد و حالش متشنج شد. حضرت علی بن حسین (علیه السلام) بسرعت از جا بلند شد و دوان دوان به سراغ او رفت و با لباس خود، اشک های چشم آن طفل را پاک کرد و به او فرمود: ای پسرم! تو را به خدا پناه می دهم که در کناسه به دار آویخته شوی. به ایشان عرض کردم: پدر و مادرم فدای شما، کدام کناسه؟ فرمود: کناسه کوفه عرض کردم فدای شما شوم این قضیه واقع می شود؟ فرمود: بلی قسم به کسی که پیامبر را بحق مبعوث فرمود، اگر بعد از من زنده باشی هر آینه این بچه را در ناحیه ای از نواحی کوفه می بینی در حالی که مقتول است و بعد دفن شده و سپس او را از قبر بیرون آورده و در حالی که او را لخت نموده روی زمین می کشند و در کناسه به دار می آویزند و سپس او را پائین آورده و می سوزانند و خاکستر او را در آب فرات می ریزند. گفتم: فدای شما شوم اسم این غلام چیست؟ فرمود: این فرزند من زید است. سپس چشمان حضرت پر از اشک شد و فرمود: آیا به تو نگویم خبر این فرزندم را؟ شبی از شب ها در حالی که در سجده و رکوع به سر می بردم در بعضی از حالات خواب مرا فراگرفت. پس دیدم کان در بهشت هستم و حضرت رسول و علی و فاطمه و حسن و حسین (علیهم السّلام) مرا با جاریه ای از حورالعین تزویج نموده اند. من پس از هم بستر شدن با او نزد سدرة المنتهی غسل کردم و همینکه پشت کردم ، هاتفی صدا می زد: زید بر تو مبارک باد! زید بر تو مبارک باد!! زید بر تو مبارک باد!!پس از خواب بیدار شدم و آثار جنابت را در خود دیدم. و لذا بلند شدم و برای نماز غسل کردم و نماز صبح را خواندم، پس درب زده شد و به من گفته شد: پشت درب خانه کسی است که تو را می طلبد. من بیرون آمدم و مردی را دیدم که با او جاریه ای بود پوشیده شده و روبندش در دستش بود و روپوشی روی او افتاده بود. من گفتم: حاجت تو چیست؟ گفت با علی بن حسین (علیه السلام) کار دارم. گفتم من علی بن حسینم پس گفت: من فرستاده مختار ابن ابی عبید ثقفی هستم. او به شما سلام می رساند و می گوید: با این جاریه در منطقه امان برخورد کردم و او را به ۶۰۰ دینار خریدم، این هم ۶۰۰ دینار است. پس برای زندگی و روزگار خود از این کنیز و پول استفاده نما. و نامه ای هم به من داد. من مرد و جاریه را وارد منزل نمودم و جواب نامه مختار را نوشتم و آن مرد روانه شد. پس به جاریه گفتم: اسم تو چیست؟ گفت: حوراء، اهل منزل او را مهیا نموده و به عنوان عروس نزد من فرستادند. و سپس برای من این بچه را به ارمغان آورد و من اسم او را زید گذاشتم. ابوحمزه آنچه را به تو گفتم: یادداشت نما.ابوحمزه ثمالی می گوید: قسم به خدا مدتی نگذشت که زید را در کوفه در منزل معاویه بن اسحاق دیدم. نزد او رفتم و به او سلام کردم و به او گفتم: فدای تو شوم چرا به این شهر آمدی؟ فرمود: برای امر به معروف و نهی از منکر. من هم مرتب نزد او رفت و آمد می کردم. بعد شب نیمه شعبان نزد او آمدم و بر او سلام کردم و او به خانه های بارق و بنی هلال منتقل شده بود. نزد او نشستم. او گفت: ای ابوحمزه آیا بلند می شوی تا برای زیارت قبر حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) مشرف شویم؟ عرض کردم: بلی فدایت شوم. بعد ابوحمزه روایت را ادامه می دهد تا اینجا که: رسیدیم به ذکوات البیض او فرمود: این قبر امیرالمؤمنین است. و سپس برگشتم. سرگذشت ایشان همان بود که بود. پس به خدا قسم او را دیدم در حالی که کشته شده بود و دفن گردید و سپس قبر او نبش شد و بدنش را عریان روی زمین کشیدند و به دار آویختند و بعد هم سوزانده شد و در پائین کوفه به آب ریخته شد.
مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۴۶، ص۱۸۳، ح۴۸، به نقل از فرحة الغری.
...

پیشنهاد کاربران

بپرس