به گوهر سیاوخش را همسر است
برادَرْش و زآن تخم و آن گوهر است.
فردوسی.
که بالاش با چرخ همسر بودتنش خون خورد بار خنجر بود.
فردوسی.
حال آدم چو حال من بوده ست این دو حال است همسر و یکسان.
فرخی.
به آزادمردی و مردانگی تو کس دیده ای همسر خویشتن ؟
فرخی.
ای خسروی که بخت تو را چرخ همسر است تو با بلند چشمه خورشید همسری.
فرخی.
چو سروی که با ماه همسر بودبر آن مه بر از مشک افسر بود.
اسدی.
خواب و خور است کار خر ای نادان با خر به خواب و خور چه شوی همسر؟
ناصرخسرو.
نیست بر من پادشاهی آز رامیر خویشم ، نیست میری همسرم.
ناصرخسرو.
زآن مقام اندیش کآنجا همسر است با رعیت هم امیر و هم زعیم.
ناصرخسرو.
از نیاز ماست اینجا زر عزیزورنه زر با سنگ سوده همسر است.
ناصرخسرو.
قدر تو همسر سپهر بودرای تو همره قدر باشد.
مسعودسعد.
در ترازوی جهان از دعوی همسر مرنج هر کجا زرّی است با او جو برابر یافتند.
ظهیر.
عالمان چون خضر پوشیده برهنه پای و سرنعل پی شان همسر تاج خضرخان آمده.
خاقانی.
در پای هر برهنه سری خضر سرفشان نعلین پای ، همسر تاج سکندرش.
خاقانی.
زخم که جانان زند همسر مرهم شناس زهر که سلطان دهد همبر تریاق نه.
خاقانی.
همسری یافتم که همسر اونیست اندر دیار و کشور او.
نظامی.
گفتمش همسر تو سایه توست تاج مه جای تخت پایه توست.
نظامی.
وگر همسری را دریدم جگرندادم به درّندگان دگر.
نظامی.
همسر آسمان و هم کف ابرهم به تن شیر و هم به نام هزبر.
نظامی.
با بدان کم نشین که همسر بدگرچه پاکی ، تو را پلید کند.
سعدی.
ترکیب ها:- همسر آمدن . همسر داشتن. همسر شدن. همسر کردن. همسر گردیدن. همسری. رجوع به این مدخل ها شود.
|| شریک زندگی. هر یک از زن و شوهر :
سزا باشد و سخت درخور بودبیشتر بخوانید ...