که پیوند شاه است و همزاد اوی
سواری است جنگاور و نامجوی.
فردوسی.
سه پیر بودند ندیمان وی و همزاد او. ( تاریخ بیهقی ).مرا رامین نه خویش است و نه پیوند
نه هم گوهر نه همزاد و نه فرزند.
فخرالدین اسعد.
همزادبود آزر نمرودش استاد بود یوسف نجارش.
خاقانی.
پس آنگه کردشان در پهلوی بادکه احسنت ای جهان پهلو دو همزاد.
نظامی.
به حکم آنکه گلگون سبک خیزبدو بخشم ز همزادان شبدیز.
نظامی.
فرمود به دوستان همزادتا از پس او دوند چون باد.
نظامی.
|| توأم. دوقلو. کودکی که با کودک دیگراز یک مادر بزاید. ( یادداشت مؤلف ). || دوست. رفیق. ( یادداشت مؤلف ) : ملک همزاد تو آمد پس بناز
در تن این نازنین همزاد باش.
مسعودسعد.
همیشه تیغ تو بی نصرت و ظفر نبودکه هست تیغ تو با نصرت و ظفر همزاد.
مسعودسعد.
بار دل به ز صبر ننهادندظفر و صبر هر دو همزادند.
سنائی.
که ما هر دو به چین همزاد بودیم دو شاگرد از یکی استاد بودیم.
نظامی.
کآشنایی مرا ز همزادان برد مهمان که خاکش آبادان.
نظامی.
|| مشهور است که چون فرزندی متولد شد جنی هم با او به وجود می آید و با آن شخص همراه می باشد. آن جن را نیز همزاد میگویند. ( برهان ).همزاد. [ هََ ] ( ص مرکب ) رفیقی که در زاد و راحله شریک باشد. ( از برهان ). گمان نمیرود که جزء دوم این ترکیب ، زاد ( واژه عربی به معنی توشه ) باشد و مؤلف برهان با معنی دوم همزاد چنین تعبیری برای لفظ «زاد» کرده است.