هماویز

لغت نامه دهخدا

هماویز. [ هََ ] ( ص مرکب ) هم آویز. هم آورد. هم کوشش. همتا. کفو. ( برهان ) :
به هرمز نعره ای برزد که مگریز
بیا کآمد به میدانت هماویز.
نزاری.
چنان جنگ بر جنگیان تیز شد
که دست و گریبان هماویز شد.
نزاری.
، ( هم آویز ) هم آویز. [ هََ ] ( ص مرکب ) هم آورد. هماویز. رجوع به هماویز شود.

فرهنگ فارسی

( هم آویز ) ( صفت ) هماورد.

فرهنگ معین

( همآویز ) (هَ ) (ص مر. ) ۱ - هم آورد، هم نبرد. ۲ - همتا.

فرهنگ عمید

۱. هماورد، هم نبرد.
۲. همتا.

پیشنهاد کاربران

بپرس