هم رنگ

/hamrang/

مترادف هم رنگ: هم صبغه، همگون، هم لون

معنی انگلیسی:
of the same colour, alike, similar, [fig.] similar

لغت نامه دهخدا

هم رنگ. [ هََ رَ] ( ص مرکب ) دو چیز که رنگ یکسان دارند :
ماناعقیق نارد هرگز کس از یمن
همرنگ این سرشک من و دو لبان تو.
منطقی رازی.
به گاه خشم او گوهر شود همرنگ شونیزا
چنو خشنود باشد من کنم زَانقاش قرمیزا.
بهرامی.
چو مهراب و چون زال در پیش پیل
ز گرد این جهان گشته همرنگ نیل.
فردوسی.
به بالای ساج است و همرنگ عاج
یکی ایزدی بر سر از مشک تاج.
فردوسی.
کمند است گیسوش همرنگ قیر
همی آید از دو لبش بوی شیر.
فردوسی.
آب همرنگ صندل سوده ست
خاک هم بوی عنبر اشهب.
فرخی.
من آن گلرخستم که همرنگ رویم
ندیده ست هرگز گلی باغبانی.
فرخی.
زآنکه همرنگ روی دشمن اوست
ننهد در خزانه هیچ ذهب.
فرخی.
چو بشکفته شد غنچه سرخ گل
جهان جامه پوشید همرنگ مل.
عنصری.
همی گفت و پیچید بر خشک خاک
ز خون دلش خاک همرنگ لاک.
عنصری.
صحرا گویی که خورنق شده ست
بستان همرنگ ستبرق شده ست.
منوچهری.
نه هم قیمت دُرّ باشدبلور
نه همرنگ گلنار باشد پژند.
عسجدی.
یکی تخت پیروزه همرنگ نیل
ز دو سوی تخت ایستاده دو پیل.
اسدی.
که هست این پرستشگهی دلپذیر
بتی در وی از رنگ همرنگ قیر.
اسدی.
می عاشق آسا زرد به ، همرنگ اهل درد به
زرد صفا پرورد به ، تلخ شکربار آمده.
خاقانی.
جامه همرنگ خانه درپوشید
با دلارام خانه می نوشید.
نظامی.
هر کجا جام باده نوشیدی
جامه همرنگ خانه پوشیدی.
نظامی.
بر او یک جرعه می همرنگ گوهر
گرامی تر ز خون صد برادر.
نظامی.
گر چمن گوید مرا همرنگ رویش لاله ای است
از قفا باید به در کردن زبان چون سوسنش.
سعدی.
|| موافق :
همه رای تو برتری جستن است
نهاد تو همرنگ اهریمن است.
فردوسی.
هر قطره که همرنگ نشد با دریا
او در دریا چگونه دریا بیند
عطار.
|| هم پایه. هم درجه :
هرکه همرنگ آسمان گردد
آفتابش به قرص خوان گردد.
نظامی.

فرهنگ عمید

۱. دو چیز که به یک رنگ باشند.
۲. [مجاز] همتا، همانند.

مترادف ها

homochromatic (صفت)
هم رنگ، دارای رنگ های مشابه، یک رنگ

isochromatic (صفت)
هم رنگ، متساوی اللون

پیشنهاد کاربران

اگه مثل مردم رفتار نکنید وهمرنگ "جماعت" نشوید؛ پست میدن. ( طرد میشی )
این یکی دیگر از قوانین جنگل است!

بپرس