هلا چامه پیش آر ای چامه گوی
تو چنگ آور ای دختر ماهروی.
دقیقی.
برخیز و برافروز هلا قبله زردشت بنشین و برافکن شکم قاقم بر پشت.
دقیقی.
بگفتا هلا هین برو تا رویم به دیدار آن جشن خرم شویم.
فردوسی.
هلا باده پیش آر و مطرب گزین که نه گاه رزم است و پیکار و کین.
فردوسی.
ای یار دلربای هلا خیز ومی بیارمی ده مرا و گیر دمی تنگ در کنار.
منوچهری.
دین چو دلم پاک دید گفت هلاهین به دل پاک برنگار مرا.
ناصرخسرو.
دلت گر ز بیطاعتی زنگ داردهلا بآتش علم حکمت گدازش.
ناصرخسرو.
دیوت از راه ببرده ست بفرمای هلاتات زیر شجر گوز بسوزند سپند.
ناصرخسرو.
برخیز هلا نه وقت خواب است هم منتظر تو آفتاب است.
نظامی.
تو هلا دربندها را سخت بندچندگاهی بر سبال خود بخند.
مولوی.
گفت زن کاین گربه خورد آن گوشت راگوشت خر گر دیگرت باید هلا.
مولوی.
خمر دنیا با خمار و گل به خار آمیخته ست نوش می یابی هلا گر پای داری نیش را.
سعدی.
شنید از درون عارف آواز پای هلا گفت بر در چه پایی ، درآی.
سعدی.
اگر به خوردن خون آمدی هلا برخیزوگر به بردن دل آمدی بیا ای دوست.
سعدی.
به ناز اگر بخرامی جهان خراب کنی به خون بنده اگر تشنه ای هلا ای دوست.
سعدی.
هلا. [ هََ] ( ع اِ صوت ) کلمه ای است که بدان اسب را زجر کنند واسب مادگان را تسکین دهند وقت ضراب. ( منتهی الارب ).
هلا. [ هََ ل ْ لا ] ( ع ق ) کلمه ای است جهت تحضیض ، مرکب از هل و لا. ( منتهی الارب ). کلمه تحضیض ، مرکب از هل و لا، اگر بر ماضی درآید معنی سرزنش بر ترک فعل دهدو اگر بر مضارع درآید برای برانگیختن بر فعل بود.