آنان که فلانند و فلان رهبر ایشان
نزدیک حکیمان ز در عیب و هجااند.
ناصرخسرو.
ور گفتم اهل مدح و ثنا آل مصطفی است چون زی شما سزای جفا و هجا شدم.
ناصرخسرو.
چون بود بر حرام وقف تنت یا بود بر هجا زبانت سبیل.
ناصرخسرو.
هست این نسبت به من مدح و ثناهست این نسبت به تو قدح و هجا.
مولوی.
|| هجو کردن. ( آنندراج ) ( غیاث ). ذم. مقابل مدح در شعر. ناسزا گفتن شاعر کسی را در شعر : «عمر فرمود تا حطیئة را بیاوردند. گفت [ حطیئه ] من در این فحشی و هجایی ندانم ». ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 238 ).چو شاعر برنجد بگوید هجا
بماند هجا تا قیامت بجا.
فردوسی.
از تن حلال خواری و از روح مرده خوارتن مدح را وجانت سزای هجا شده ست.
ناصرخسرو.
من ز هجای تو باز بود نخواهم تات فلک جان و خواسته نکند لوغ.
منجیک.
دانم که چو این هجا بخوانی تو ریش کنی و زنْت رنبه.
لبیبی.
مثل نان فطیر است هجا بی دشنام مرد را درد شکم خیزد از نان فطیر.
سوزنی.
هزار حج به ثواب هجای او نرسدپس این کفاره پنجاه ساله جرم عظیم.
سوزنی.
درهجا، گویی دشنام مده پس چه دهم مرغ بریان دهم و بره و حلوا و حریر.
سوزنی.
همچو ضحاک افکنم ناگاه مارهای هجات برگردن.
انوری.
دیو رجیم آنکه بود دزد بیانم گردم طغیان زد از هجای صفاهان.
خاقانی.
|| هجی کردن حروف تهجی را. ( شمس اللغات ) ( منتخب اللغات ). به اعراب ادا کردن حروف را. ( آنندراج ). به اعراب واکردن حرف را. ( غیاث ). || تقطیع کردن لفظی را به حروف. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) در تداول عروض و وزن شعر، مقطّع یا سیلاب گفتار عبارت است از یک سلسله ارتعاشات صوتی متوالی که پیاپی به گوش شنونده میرسد. اما شنونده در این سلسله قطعاتی تشخیص میدهد که بمنزله حلقه های متصل زنجیر است. این حلقه ها را هجا یا مقطّع یا سیلاب گویند. حروف که اجزای اولی کلمه هستند تنها در کلام نمی آیند و کوچکترین جزئی که به تنهایی قابل تلفظ باشد ترکیب و تألیفی از چند حرف است. ابوعلی سینا در تعریف هجا که آن را «مقطّع» میخواند چنین گفته است : «الحرف اذا صار بحیث یمکن ان ینطق به علی الاتصال سمی مقطّعاً» . خواجه نصیرالدین طوسی نیز در این باب چنین تعریفی دارد و میگوید: «به حرف مصمت تنها ابتدا نتوان کرد مگر بعد از آنکه حرف مصوت مقارن او شود و مجموع را حرف متحرک خوانند. پس اگر مصوت مقصور باشد حرف متحرک را یک حرف بیش نشمرند و آن را «مقطع مقصور» خوانند و اگر ممدود باشد مقدار فضل ممدود را بر مقصور حرفی ساکن شمرند و مجموع را «مقطع ممدود» خوانند. هر هجا از دو حرف یا بیشتر تشکیل میشود که از آن میان یک حرف مرکز یا رأس هجاست و حرفهای دیگر تابع آنند، این حرف مرکزی غالباً مصوت است اما گاهی ممکن است صامت باشد و در این حال حرفی که درجه گشادگی آن بیشتر است ، یعنی هنگام ادای آن مخرج وسعت بیشتری دارد مرکز واقع میشود. به این طریق حرفهای انسدادی که از حبس تمام حاصل میشوند هرگز در مرکز هجا قرار نمیگیرند. کلمه «راست » مرکب از دو هجاست. هجای اول «را» که مرکز یا رأس آن مصوت «آ» است. هجای دوم «ست » که رأس آن حرف «س » است. این حرف صامت است اما درجه گشادگی آن بیش از حرف دیگر این هجاست که «ت » باشد. اما در وزن شعر فارسی همیشه مرکز هجا را مصوتی دانسته اند و برای توجیه هجاهایی که در آنها حرف مصوت ( یا حرکت ) وجود ندارد به حرکتی «ربوده » قائل شده اند. ابوریحان میگوید که عروضیان ایرانی این گونه حرفهای ساکن را «متحرکات خفیفةالحرکة» خوانده اند.بیشتر بخوانید ...