هتر

لغت نامه دهخدا

هتر. [ هََ ] ( ع مص ) دریدن عرض و ناموس کسی را. ( ناظم الاطباء ) ( معجم متن اللغة ) ( اقرب الموارد ). زشت گردانیدن ناموس کسی را. ( منتهی الارب ). هت. || بی خرد گردانیدن کسی را پیری : هتره الکبر؛ بی خرد گردانید او را پیری. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). بی خرد گردانیدن کسی را پیری یا بیماری یا اندوه. ( معجم متن اللغة ). || دروغ گفتن. ( معجم متن اللغة ).

هتر. [ هَِ ] ( ع اِ ) دروغ. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( معجم متن اللغة ). || سختی و بلا و رنج. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). سختی زمانه. ( غیاث ). داهیة. ( اقرب الموارد ) ( معجم متن اللغة ). || کار شگفت. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). امر عجیب. ( معجم متن اللغة ) ( اقرب الموارد ). و در مبالغه گفته میشود: هتر هاتر، رجل هتر اَهتار یا انه لهتر اهتار؛ یعنی شگفت شگفتها، و دراین مورد مرد زیرک و داهی گویند. ( از منتهی الارب ). || سخن بیفایده و ردی و از اعتبار افتاده. || خطای در کلام. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( معجم متن اللغة ) ( اقرب الموارد ). || نصف اول از شب. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ج ، اهتار. ( معجم متن اللغة ) ( اقرب الموارد ). || مجازاً به معنی غیبت و پرده دری. ( غیاث ).

هتر. [ هَِ ] ( ع ص ) رجل هتر اهتار؛ زیرک زیرکان. ( از اقرب الموارد ). مرد زیرک و دارای فطانت. ( ناظم الاطباء ). مرد زیرک و داهی. ( منتهی الارب ).

هتر. [ هَُ ] ( ع اِ ) بیخودی و بی خردی از پیری و یا از بیماری و یا از اندوه. ( ناظم الاطباء ) ( معجم متن اللغة ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

هتر. [ هَِ ت ِ ] ( یونانی ، اِ ) نام بخشی از سپاهیان اسکندر مقدونی بود که افراد آن از صنف سواره نظام و از حیث قوت جسمانی و قدرت جنگی و فنون آن در بین سایر لشکریان ممتاز بودند. دسته پنجم این سپاه را اغلب خارجیها تشکیل میدادند. این کلمه در زبان یونانی به معنی رفیق ودوست میباشد و این دسته از جنگجویان را سپاه هتر یعنی سپاه دوستان و رفقا میگفتند. ریاست این سواره نظام در زمان اسکندر با هفس تیون و پس از آن با پردیکاس بود و بعد از درگذشت اسکندر، هنگامی که پردیکاس به نیابت سلطنت رسید، فرماندهی هترها به سلوکوس واگذار گردید. ( از ایران باستان تألیف حسن پیرنیا ج 2 و 3 ).

فرهنگ فارسی

(اسم ) بخشی ازسپاهیان اسکندرمقدونی که افراد آن ازصنف سوارهنظام وازحیث قوت جسمانی وقدرت جنگی وفنون آن درمیان دیگر صنوف ممتازبودند.
زیرک زیرکان مرد زیرک و دارای فطانت

فرهنگ معین

(هِ تِ ) [ یو. ] (اِ. ) بخشی از سپاهیان اسکندر مقدونی که افراد آن از صنف سواره نظام و از حیث قوت جسمانی و قدرت جنگی و فنون آن در میان دیگر صنوف ممتاز بودند.

گویش مازنی

/hatar/ نام دهکده ای در کوهستان نور

پیشنهاد کاربران

بپرس