هبود

لغت نامه دهخدا

هبود.[ هََ ب ْ بو ] ( اِخ ) نام مردی است. ( منتهی الارب ).

هبود. [ هََ ب ْ بو ] ( اِخ ) نام اسبی است از بنی قریع. ( معجم البلدان ). اسبی است عمروبن جعد را. ( منتهی الارب ).

هبود. [ هََ ب ْ بو ] ( اِخ ) نام آبی است. ( معجم البلدان ) ( معجم متن اللغة ) ( منتهی الارب ). و آن را هبابید نیز گویند. ( منتهی الارب ) ( معجم متن اللغة ). این کلمه را به اعتبار آبهای اطرافش به «هبابید» جمع بندند. ( معجم البلدان ). رجوع به هبابید شود.

هبود. [ هََ ب ْ بو ] ( اِخ ) نام جایی است در بلاد بنی تمیم. ( معجم البلدان ). جایی است در بلاد بنی تمیم یا بنی نمیر. ( معجم متن اللغة ). موضعی است در بلاد بنی نمیر. ( منتهی الارب ). || نام کوهی است. ( معجم البلدان ). ابن مقبل گوید:
جزی اﷲ کعباً بالاباتر نعمة
وحیاً بهبود جزی اﷲ اسعدا.
عمربن کرکرة حکایت کرده است که : ابن مناذر قصیده دالیه ای برایم میخواند، چون به این بیت رسید:
یقدح الدهر فی شماریخ رضوی
و یحط الصخور من هبود.
به او گفتم : هبود چیست ؟ گفت : نام کوهی است. گفتم : اشتباه کرده ای ! هبود چشمه ای است به یمامة که آبش شور است و قابل آشامیدن نیست و من خود چندین بار در آن تغوط کرده ام. پس از مدتی وی را در مسجد بصره دیدم که شعری میخواند، چون بدین مصرع رسید «و یحط الصخور من عبود» بدو گفتم : عبود چیست ؟ گفت : کوهی است در شام و شاید تو ای ولدالزنا بر آنهم تغوط کرده باشی ! خندیدم و گفتم نه من این کوه را ندیده ام. ( ازمعجم البلدان چ جدید ).

هبود. [ هََ ب ْ بو] ( ع اِ ) دانه حنظل. هبید. ( معجم البلدان ). هبد.

پیشنهاد کاربران

بپرس