هایدگر مارتین

دانشنامه آزاد فارسی

هایْدِگِر، مارْتین (۱۸۸۹ـ۱۹۷۶)(Heidegger, Martin)
هایْدِگِر، مارْتین
فیلسوف آلمانی. از تأثیرگذارترین متفکران اگزیستانسیالیست در قرن ۲۰ است. در بادن به دنیا آمد و در فرایبورگ و در راستای سنت پدیدارشناسی هوسرل تحصیل کرد و به عنوان دستیار او به کار پرداخت. در ۱۹۲۳ در ماربورگ به مقام دانشیاری و در ۱۹۲۸ در دانشگاه آلبرت لودویگ فرایبورگ به مقام استادی فلسفه رسید و جانشین هوسرل شد. کتاب بنیادی هایدگر هستی و زمان در ۱۹۲۷ نوشته شد و مسئلۀ محورین آن پرسش از معنای هستی است. همان پرسشی که ذهن فیلسوفان را از نخستین سپیده دم فلسفه تاکنون به خود مشغول داشته است. اما هایدگر رویکرد متفاوتی را نسبت به این مسئله برمی گزیند: هستی هرگز چیزی در تراز هستنده ها نیست؛ او حتی از طرح پرسش، بدین گونه که «هستی چیست؟»، ابا می کند زیرا این طرز پرسش، هستی را به شیء یا جوهری همانند هستنده های دیگر تبدیل می کند. هایدگر در کتاب مقدمه بر مابعدالطبیعه (۱۹۵۳) با بررسی پیش داوری های موجود در طرح پرسش هستی (هستی به عنوان عام ترین مفهوم؛ تعریف ناپذیری هستی؛ بداهت ذاتی مفهوم هستی) اعلام می کند که پرسش از خود هستی در تراز یا ساحتی به کل متفاوت از هستنده ها سیر می کند؛ از همین رو، گذار از پرسش دربارۀ هستنده ها به پرسش از هستی، مستلزم کنارنهادن شیوه های مرسوم تفکر و انجام «جهشی فوق العاده به فوق العاده» است، زیرا هستی در زمرۀ هستنده ها نیست بلکه مسئول هستیِ هستنده هاست. مابعدالطبیعۀ غربی از دیرباز به کژراهه رفته است، زیرا پس از آغازهای درخشان آن در اندیشۀ فیلسوفانی نظیر هراکلیتوس و پارمنیدس، که بیش از آن که به هستنده ها بیاندیشند به هستی می اندیشیدند، از افلاطون و ارسطو به این سو موضوع فلسفه نه هستی یا وجود بلکه در بهترین حالت «موجود کلی» بوده است. این سرآغاز سنتی است که هایدگر آن را نه تاریخ فلسفه بلکه تاریخ مرگ فلسفۀ غرب می داند. زیرا ماهیت حقیقی آن فراموشی تدریجی و هرچه عمیق تر پرسش بنیادی فلسفه یعنی پرسش از هستی و گم شدن در هستنده ها است. اما چگونه می توان به طرح صحیح پرسش از هستی تقرب یافت؟ پرسش صحیح از هستی به معنای بر زبان آوردن جمله ای استفهامی نیست. اگر فراموشی هستی روندی چندین قرنی بوده است، طرح مجدد این مسئله چیزی کمتر از عزمی استوار برای رویارویی بنیادی با این سنت و تغییر جهت ریشه ای آن نمی تواند باشد. هایدگر فلسفۀ خود را نه واپسین کلام در روشن سازی هستی بلکه سرآغازی بر طرح این پرسش بنیادین و غلبه بر «نسیان وجود» تلقی می کند. ولی روشن سازی هستی، در گرو روشن سازی هستنده ای است که از هستی می پرسد. در میان تمام هستنده ها تنها انسان است که از هستی می پرسد و با هستی آشناست. او نه فقط هست بلکه درکی از بودن دارد. او هستنده ای هستی شناختی است. اما این آشنایی آغازین نباید با شناخت از نوع علمی و منطقی خلط شود، بلکه باید آن را به معنای بصیرتی ماقبل هستی شناختی فهمید که شرط امکان و بنیان هر هستی شناسی ساخته و پرداخته است. پس شناخت هستی انسان، مقدمۀ ضروری شناخت هستی است. از این رو موضوع کتاب هستی و زمان هایدگر برخلاف انتظاری که از عنوان آن می رود نه هستی به طور عام بلکه روشن سازی هستی انسانی است. هایدگر هستی ویژۀ انسان را با اصطلاح دازاین مشخص می کند که به معنای «آن جا بودن» است. منظور این است که هستی انسانی همواره نه در خود و «این جا» بلکه «آن جا»، بیرون از خود فرافکنده شده است. دازاین به دو شیوۀ اساسی با جهانش مرتبط است؛ از طریق انفعالات و از طریق فهم. اضطراب مهم ترین انفعال ما است. دلشورۀ انسان از چیز خاصی نیست بلکه بیان وضعیت انسان به عنوان موجودی افکنده شده در جهان است. فهم نیز بر اهتمام عملی دازاین و فرافکنی اش استوار است و همیشه تأویل را می طلبد؛ در عین حال تأویل نیز همیشه بر فهمی قبلی استوار است. هایدگر این ارتباط را «دور هرمنوتیکی» می نامد. تأویل با زبان و یا بهتر بگوییم با گفتار پیوند دارد. گفتار همان ارتباط زنده و ملموس میان موجودات انسانی است که شالودۀ زبان است. در زبان است که چیزها بیان، منتقل و روشن می شوند و در این جاست که زبان با حقیقت، به مثابۀ آشکار شدن چیزها، پیوند می یابد. انسان به عنوان موجودی فرافکنده، پیشاپیش در آینده است و به عنوان موجودی افکنده (مشغول به آنچه بوده) در گذشته است و بنابراین، زمان مند است، اما زمان مندی دازاین را نیز همانند مکان مندی اش نباید به معنای قرار داشتن در «ظرف» زمان فهمید، بلکه دازاین حامل زمان مندی است. به نظر هایدگر مسئلۀ بنیادین هرگونه هستی شناسی در پدیدۀ زمان، البته اگر به درستی درک شود، قرار دارد. اما اگر هستی را باید به وسیلۀ زمان درک کرد پس هستی در سرشت زمانی آن درک می شود؛ در این صورت آنچه «غیرزمانی» یا «فوق زمانی» نامیده می شود، نیز از حیث وجودشان زمانی اند. هایدگر بر متألهینی نظیر پل تیلیش، بر اگزیستانسیالیست های فرانسوی به ویژه سارتر، بر هابرماس و فیلسوفان پسا مدرن مانند فوکو و دریدا تأثیر گذاشت. از دیگر آثارش کانت و مسئلۀ مابعدالطبیعه (۱۹۲۸)، خاستگاه اثر هنری (۱۹۳۵)، فلسفه چیست؟ (۱۹۵۸)، در راه زبان (۱۹۵۹).

پیشنهاد کاربران

بپرس