هامیان

لغت نامه دهخدا

هامیان. ( اِ ) کیسه چرمی. همیان. امیان. و آن کیسه ای دراز باشد که زر در آن کنند و بر کمر بندند. ( فرهنگ نظام ) ( فرهنگ رشیدی ) ( جهانگیری ) ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ) :
با زر چو بازگردد از او بیم آن بود
زایرش را که بگسلد از هامیان میان.
لامعی گرگانی.
هامیان از سیم و زر پرداختن
به که سنگ منجیق انداختن.
سعدی.

فرهنگ فارسی

(اسم ) همیان : (( هامیان ازسیم وزرپرداختن به که سنگ منجنیق انداختن . ) ) (سعدی )
کیسه چرمی همیان

فرهنگ معین

(اِ. ) نک . همیان .

فرهنگ عمید

= همیان

پیشنهاد کاربران

بپرس