نینگیو ( به ژاپنی: 人魚 به معنی: آدم ماهی ) در فرهنگ تودهٔ ژاپنی یک ماهی زن است که بدبختی را می راند و نگهدار آرامش و ایمنی است . قدیم ها، او را دارای دهانی همچون میمون، دندان های کوچک ماهی - مانند، پولک های طلائی و درخشان، و آوازی نازک چون صدای فلوت وصف می کردند. گوشت او خوشمزه است و هر که آن را بخورد عمرش دراز خواهد شد. ولی شکار نینگیو باعث توفان و بدبختی است، و برای همین است که ماهیگیران هنگامی که نینگیو در دامشان می افتد او را آزاد می کنند. اگر نینگیو به ساحل رانده شود ( به فعل دریا ) ، این یک فال بدی است و معنی اش اینست که جنگی یا فاجعه ای در راه است.
یکی از مشهورترین داستان های دربارهٔ نینگیو به نام هاپّیاکیا بیکونی ( 八百比丘尼 "هشتصد سال راهبهٔ بودائی" ) است .
داستان می گوید که در قدیم ماهیگیری در واکاسا زندگی می کرد و ایشان روزی ماهی غریبی صید کرد که در همهٔ مدت زمانی که در دریا گذرانده بود، هیچ وقت چنین ماهی ای را ندیده بود . برای همین دوستانش را مهمان کرد تا گوشت این ماهی غریب را آزمایش کنند .
یکی از مهمانان زیر چشمی آشپزخانه را دید و ملاحظه کرد که سر ماهی به سر انسان شبیه می ماند، و سپس بی آنکه میزبانشان بداند بقیهٔ مهمانان را آگاه کرد که گوشت ماهی را نخورند . وقتی که ماهیگیر ماهی را کباب و تقدیم کرد، هر کدام از مهمانان مخفیانه گوشت ماهی را پنهان کردند تا هنگام برگشتن به خانه هایشان آن را دور بیندازند .
از قضا مهمانی بر اثر نوشیدن بیش از حد ساکی مست گشت و فراموش کرد که گوشت را دور بیندازد . این مرد دختری کوچک داشت، که هنگام برگشتن پدرش از او هدیه ای طلب کرد که پدرش آن گوشت را به وی داد . دخترش شروع به خوردن کرد و هنگامی آن مرد به هوش آمد و دربارهٔ گوشت یادش آمد که دخترش همهٔ آن را خورده بود . ولی چون دید که هیچ اثر بدی بر دخترش نیست دیگر نگران نشد .
سالها گذشت و آن دختر بزرگ شد و عروسی کرد . اما هر چه زمان می گذشت او پیر نمی شد وهمچنان جوان ماند! سال ها گدشت و شوهرش مرد . پس از سال هائی جوانی و بیوگی دوباره و دوباره، او قرار گرفت که راهبه شود در زمین سیاحت کرد و به سرزمینهای گوناگونی سفر کرد . سرانجام او به میهنش واکاسا برگشت و در آنجا پس از ۸۰۰ سال زندگی مرد .
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفیکی از مشهورترین داستان های دربارهٔ نینگیو به نام هاپّیاکیا بیکونی ( 八百比丘尼 "هشتصد سال راهبهٔ بودائی" ) است .
داستان می گوید که در قدیم ماهیگیری در واکاسا زندگی می کرد و ایشان روزی ماهی غریبی صید کرد که در همهٔ مدت زمانی که در دریا گذرانده بود، هیچ وقت چنین ماهی ای را ندیده بود . برای همین دوستانش را مهمان کرد تا گوشت این ماهی غریب را آزمایش کنند .
یکی از مهمانان زیر چشمی آشپزخانه را دید و ملاحظه کرد که سر ماهی به سر انسان شبیه می ماند، و سپس بی آنکه میزبانشان بداند بقیهٔ مهمانان را آگاه کرد که گوشت ماهی را نخورند . وقتی که ماهیگیر ماهی را کباب و تقدیم کرد، هر کدام از مهمانان مخفیانه گوشت ماهی را پنهان کردند تا هنگام برگشتن به خانه هایشان آن را دور بیندازند .
از قضا مهمانی بر اثر نوشیدن بیش از حد ساکی مست گشت و فراموش کرد که گوشت را دور بیندازد . این مرد دختری کوچک داشت، که هنگام برگشتن پدرش از او هدیه ای طلب کرد که پدرش آن گوشت را به وی داد . دخترش شروع به خوردن کرد و هنگامی آن مرد به هوش آمد و دربارهٔ گوشت یادش آمد که دخترش همهٔ آن را خورده بود . ولی چون دید که هیچ اثر بدی بر دخترش نیست دیگر نگران نشد .
سالها گذشت و آن دختر بزرگ شد و عروسی کرد . اما هر چه زمان می گذشت او پیر نمی شد وهمچنان جوان ماند! سال ها گدشت و شوهرش مرد . پس از سال هائی جوانی و بیوگی دوباره و دوباره، او قرار گرفت که راهبه شود در زمین سیاحت کرد و به سرزمینهای گوناگونی سفر کرد . سرانجام او به میهنش واکاسا برگشت و در آنجا پس از ۸۰۰ سال زندگی مرد .
wiki: نینگیو