[ویکی فقه] پرسش هایی از این دست که یک پارچه نگری به موضوع و ملازمات اجتماعی آن (که از مؤلفه های فقه اجتماعی برشمرده شده) به چه معنایی است؟ قلمرو آن کجاست و تقییدپذیری آن در چه حدی است؟ آیا عبور از اطلاق و تقیید لفظی به سوی اطلاق و تقیید ملاکی - که از سازوکارهای دستیابی به فقه اجتماعی قلمداد شده - سازوکار قابل قبولی است؟ و.... این نوشتار با نگاه به این گونه پرسش ها، مقاله مزبور را واکاوی خواهد کرد.
فقه اجتماعی، تشبیب ، انصراف، قدر متیقن در مقام بیان، اطلاق لفظی، اطلاق ملاکی.
مقدمه
یکی از مهمترین هدف های انتشار کتاب ها و مقالات مرتبط با آرمان »تحول فقه« این است که بخش های سنتی تر حوزه فقاهت با دغدغه تحول، دست دوستی دهند؛ اما نحوه پرداختن به فقه اجتماعی (یا هر زاویه جدیدی در دانش فقه) نباید به گونه ای باشد که نگرانی و بی اعتمادی علمی شیفتگان فقه سنتی و متولیان آن را - که از سر احساسِ مسئولیتی قابل درک، خود را موظف به حفاظت از فقاهت موجود (نه وضع موجود فقاهت) می دانند - برانگیزد؛ چراکه برانگیختن چنین حساسیت هایی، عملی شدن آرمان تحول خواهی فقهی را از اهدافش دورتر خواهد کرد. از این رو شایسته است گفتمان این نوشتارها در عین برخورداری از دل سوزی و شفقت منتقدانه نسبت به فقه سنتی (که مقتضی دست نهادن بر روی کاستی های آن است)، از اقرار منصفانه به توانایی ها و دارایی های آن نیز دور نباشد. چنین اقراری نه تنها موجب اعتمادسازی و حساسیت سوزی بخش سنتی تر حوزه فقاهت به آرمان تحول خواهی و نوشته های مرتبط با آن می شود، که از جهاتی دیگر نیز قرین احتیاط است، چراکه این مقاله های کوتاه که به زبان فارسی نگاشته می شود هم در دسترس کسانی قرار می گیرد که با دارایی ها و توانایی های گفته نشده فقه ناآشنا هستند و هم در اختیار غرض ورزان فرصت طلب. از دیگرسو شایسته است در این وادی علمی قلم به گونه ای بگردد که از آداب ادب در پیشگاه اندیشمندان دور نگردد.
سخنی با نگارنده
پیش از ورود به محتوای علمی مقاله »تأثیر نگاه فردی و اجتماعی به دین در استنباط احکام فقهی« سزاوار است توجه نگارنده محترم آن به دو تذکر دوستانه جلب شود: ۱. در آغاز مقاله برای نشان دادن ابعاد فردی و اجتماعی فقه، مثال » امام و مأموم شدن دو دوستی که در لباس مشترکشان منی یافته اند«، به عنوان نمونه ای از نگاه اجتماعی فقه سنتی به مکلفان مطرح شده و در توضیح آن گفته شده است که چون این نگره در دانش فقه غالب نیست، باید به فکر اصولی جدید برای فقهی جدید بود. بهتر بود نویسنده به جای آنکه از آغاز تا پایان مقاله، دانش فقه را به تهی بودن از چنین نگره ای متهم کند، با جستاری بیشتر در دانش فقه نمونه های دیگری از نگاه اجتماعی فقه سنتی به مکلفان را بیابد و به جای پیشنهاد »تأسیس فقه و اصولی جدید« دانشوران فقه را به »توسعه دادن چنین نگره ای در فقه« دعوت کند. برتری این شیوه بر شیوه ای که نویسنده در پیش گرفته، این است که هرچند نگاه های تحول خواه می توانند واقعاً در اندیشه تغییراتی بنیادی در دانش فقه باشند، اما باید بدانند که یکی از استدلال های کنایه آمیزی که فقیهان از دیرباز در نقد دیدگاه یکدیگر به کار می برده اند این بوده است که »فلان دیدگاه مستلزم تأسیس فقه جدیدی است!«. بسامد بالای این استدلال طعنه آمیز در دانش فقه، نشانه آن است که در ذهن و زبان فقیهان، کلمه »فقه جدید« ارزش مثبتی ندارد؛ بنابراین تحول خواهان در کمک به بالندگی دانش فقه به جای آنکه شیب تغییرات را به سوی فقهی جدید که مستلزم کنار رفتن فقه کهن و برانگیختن حساسیت هایی خاص است تند کنند، باید مسئله را به گونه ای طرح کنند که دانش فقه خودش و همراه با همه متولیانش (یا دست کم بسیاری از متولیانش) و در یک شیب ملایم اما واقعیت گرا تحول یابد، تا نه با حساسیت های متولیان آن روبه رو شوند و نه گرفتار خطاهای شتابزدگی شوند. به بیان کوتاه تر، فقه را نمی توان تغییر داد بلکه باید کمک کرد تا خودش تغییر کند. ۲. نگارنده - چنان که از محتوای مقاله پیداست - از رفیقان و شفیقان اندیشه فقهی است. همین شفقت و رفاقت مانع از آن می شود که به گستاخی (همراه با قبح فاعلی) در آستان فقیهان متهم شود؛ اما به هر حال وقتی در بحث »درجات حرمت و کراهت « می نویسد:»هنگام بیان حکم امور اجتماعی یا هنگام شنیدن آن نباید چون کودکی باشیم که تنها دو مفهوم خوب و بد را می داند... « باید پذیرفت که سهوی در قلمش روی داده و آن رفیق شفیق با تشبیه کردن دانشوران به کودکی {نادان} بی آنکه خود بخواهد (یا حتی بداند) از مرکز دایره شفیقان و رفیقان کمی دور شده است. چنین سهوی چند صفحه پیش در ذیل عنوان »نتیجه« نیز از قلم نگارنده سر زده است؛ چراکه در آنجا نیز گفته است:»... باید اصول و مبانی جدیدی تدوین کرد تا آن اصول و مبانی، ما را از انحراف و کج فهمی و تفسیر به رأی نمودن دین بازدارد... «؛ گویا قواعد دانش اصول کنونی، فقیهان را به سوی چنین فهمی از دین می کشاند!
نگاهی به ساختار مقاله
...
فقه اجتماعی، تشبیب ، انصراف، قدر متیقن در مقام بیان، اطلاق لفظی، اطلاق ملاکی.
مقدمه
یکی از مهمترین هدف های انتشار کتاب ها و مقالات مرتبط با آرمان »تحول فقه« این است که بخش های سنتی تر حوزه فقاهت با دغدغه تحول، دست دوستی دهند؛ اما نحوه پرداختن به فقه اجتماعی (یا هر زاویه جدیدی در دانش فقه) نباید به گونه ای باشد که نگرانی و بی اعتمادی علمی شیفتگان فقه سنتی و متولیان آن را - که از سر احساسِ مسئولیتی قابل درک، خود را موظف به حفاظت از فقاهت موجود (نه وضع موجود فقاهت) می دانند - برانگیزد؛ چراکه برانگیختن چنین حساسیت هایی، عملی شدن آرمان تحول خواهی فقهی را از اهدافش دورتر خواهد کرد. از این رو شایسته است گفتمان این نوشتارها در عین برخورداری از دل سوزی و شفقت منتقدانه نسبت به فقه سنتی (که مقتضی دست نهادن بر روی کاستی های آن است)، از اقرار منصفانه به توانایی ها و دارایی های آن نیز دور نباشد. چنین اقراری نه تنها موجب اعتمادسازی و حساسیت سوزی بخش سنتی تر حوزه فقاهت به آرمان تحول خواهی و نوشته های مرتبط با آن می شود، که از جهاتی دیگر نیز قرین احتیاط است، چراکه این مقاله های کوتاه که به زبان فارسی نگاشته می شود هم در دسترس کسانی قرار می گیرد که با دارایی ها و توانایی های گفته نشده فقه ناآشنا هستند و هم در اختیار غرض ورزان فرصت طلب. از دیگرسو شایسته است در این وادی علمی قلم به گونه ای بگردد که از آداب ادب در پیشگاه اندیشمندان دور نگردد.
سخنی با نگارنده
پیش از ورود به محتوای علمی مقاله »تأثیر نگاه فردی و اجتماعی به دین در استنباط احکام فقهی« سزاوار است توجه نگارنده محترم آن به دو تذکر دوستانه جلب شود: ۱. در آغاز مقاله برای نشان دادن ابعاد فردی و اجتماعی فقه، مثال » امام و مأموم شدن دو دوستی که در لباس مشترکشان منی یافته اند«، به عنوان نمونه ای از نگاه اجتماعی فقه سنتی به مکلفان مطرح شده و در توضیح آن گفته شده است که چون این نگره در دانش فقه غالب نیست، باید به فکر اصولی جدید برای فقهی جدید بود. بهتر بود نویسنده به جای آنکه از آغاز تا پایان مقاله، دانش فقه را به تهی بودن از چنین نگره ای متهم کند، با جستاری بیشتر در دانش فقه نمونه های دیگری از نگاه اجتماعی فقه سنتی به مکلفان را بیابد و به جای پیشنهاد »تأسیس فقه و اصولی جدید« دانشوران فقه را به »توسعه دادن چنین نگره ای در فقه« دعوت کند. برتری این شیوه بر شیوه ای که نویسنده در پیش گرفته، این است که هرچند نگاه های تحول خواه می توانند واقعاً در اندیشه تغییراتی بنیادی در دانش فقه باشند، اما باید بدانند که یکی از استدلال های کنایه آمیزی که فقیهان از دیرباز در نقد دیدگاه یکدیگر به کار می برده اند این بوده است که »فلان دیدگاه مستلزم تأسیس فقه جدیدی است!«. بسامد بالای این استدلال طعنه آمیز در دانش فقه، نشانه آن است که در ذهن و زبان فقیهان، کلمه »فقه جدید« ارزش مثبتی ندارد؛ بنابراین تحول خواهان در کمک به بالندگی دانش فقه به جای آنکه شیب تغییرات را به سوی فقهی جدید که مستلزم کنار رفتن فقه کهن و برانگیختن حساسیت هایی خاص است تند کنند، باید مسئله را به گونه ای طرح کنند که دانش فقه خودش و همراه با همه متولیانش (یا دست کم بسیاری از متولیانش) و در یک شیب ملایم اما واقعیت گرا تحول یابد، تا نه با حساسیت های متولیان آن روبه رو شوند و نه گرفتار خطاهای شتابزدگی شوند. به بیان کوتاه تر، فقه را نمی توان تغییر داد بلکه باید کمک کرد تا خودش تغییر کند. ۲. نگارنده - چنان که از محتوای مقاله پیداست - از رفیقان و شفیقان اندیشه فقهی است. همین شفقت و رفاقت مانع از آن می شود که به گستاخی (همراه با قبح فاعلی) در آستان فقیهان متهم شود؛ اما به هر حال وقتی در بحث »درجات حرمت و کراهت « می نویسد:»هنگام بیان حکم امور اجتماعی یا هنگام شنیدن آن نباید چون کودکی باشیم که تنها دو مفهوم خوب و بد را می داند... « باید پذیرفت که سهوی در قلمش روی داده و آن رفیق شفیق با تشبیه کردن دانشوران به کودکی {نادان} بی آنکه خود بخواهد (یا حتی بداند) از مرکز دایره شفیقان و رفیقان کمی دور شده است. چنین سهوی چند صفحه پیش در ذیل عنوان »نتیجه« نیز از قلم نگارنده سر زده است؛ چراکه در آنجا نیز گفته است:»... باید اصول و مبانی جدیدی تدوین کرد تا آن اصول و مبانی، ما را از انحراف و کج فهمی و تفسیر به رأی نمودن دین بازدارد... «؛ گویا قواعد دانش اصول کنونی، فقیهان را به سوی چنین فهمی از دین می کشاند!
نگاهی به ساختار مقاله
...
wikifeqh: نگاه_فردی_و_اجتماعی_به_دین