همه را در نگارخانه جود
قدرت اوست نقشبند وجود.
نظامی.
- نگارخانه چین ( چینی ) ؛ نگارستان چین. رجوع به نگارستان شود : دل را بدان نگار سپردم که داشتم
زو چون نگارخانه چین پرنگار دل.
سوزنی.
خوشتر از صد نگارخانه چین نقش آن کارگاه دست گزین.
نظامی.
کآمده ست از نگارخانه چین خواجه با صدهزار حورالعین.
نظامی.
گر التفات خداوندیش بیارایدنگارخانه چینی و نقش ارتنگی است.
سعدی.
چنین درخت نروید به بوستان ارم چنین صنم نبود در نگارخانه چین.
سعدی.
|| بتخانه : بتی که چشم من از هر نگاه دیده او
نگارخانه شد ارچه پدید نیست نگار.
فرخی.
و رجوع به شواهد ذیل معنی قبلی شود. || خانه ای را گویند که به نقش و نگار آراسته باشند، یعنی نقاشی کرده باشند. ( برهان قاطع ). خانه ای که در آن صورتهای رنگین رنگارنگ نهاده باشند. ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) : از تو خالی نگارخانه جم
فرش دیبا کشیده بر بجکم.
رودکی.
شد گل رویت چو کاه و تو ز حریصی راست همی کن نگارخانه وگلشن.
ناصرخسرو.
کجاست مجنون تا عرض داده دریابدنگارخانه حسن جمال لیلی را.
انوری ( از انجمن آرا ).