نورد بودم تا ورد من مورّد بود
برای ورد مرا ترک من همی پرورد
کنون گران شدم و سرد و نانورد شدم
از آن سبب که به خیری همی بپوشم ورد.
کسایی.
نانوردیم و خوار وین نه شگفت که بن خار نیست ورد نورد .
کسایی.
جهان خواری نورد است ای خردمندنگه کن تا پدید آیَدْت برهان
جهان چون من دژم کردم بر او روی
سوی من کرد روی خویش خندان.
ناصرخسرو.
|| ( اِ ) تا. لا . تو : چوپرّان شود نامه ها سوی مرد
من آن نامه را برگشایم نورد.
نظامی.
از حال به حال اگر بگردم هم بر ورق اولین نوردم.
نظامی.
هر نوردی که ز طومار غمم باز کنی حرف ها بینی آلوده به خون جگرم .
سعدی.
|| پیچ و تاب. ( غیاث اللغات ) ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). پیچ. ( جهانگیری ). پیچ و شکن. ( رشیدی ). پیچی که در چیزی افتد. ( برهان قاطع ). پیچ و تابی که از نوردیدن یعنی پیچیدن در چیزی افتد. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). چین. تاب. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). چین. شکن. انجوخ. آژنگ. چوروک. ماز. ( یادداشت مؤلف ): موج ؛ نورد آب. ( مهذب الاسماء ). طرق ؛ نورد مشک و نورد شکم. غر؛ شکن جامه و نورد پوست. عکنة؛ نوردشکم از فربهی. ( منتهی الارب ).- بانورد ؛ چین خورده. متشنج. ( یادداشت مؤلف ).
|| حلقه. پیچ : مطاوی ؛ نوردهای مار. نوردهای امعاء و شکم و جامه. ( منتهی الارب ). مطاوی الحیة؛ نوردهای مار. اطواء الناقة؛ نوردهای پیه کوهان ناقه. کراض ؛ چنبرها و نوردهای زهدان. ( منتهی الارب ). || نورد پیراهن ؛ دامن پیراهن که آن را واشکنند و بدوزند. ( از برهان قاطع ). دامن پیراهن که بپیچند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). دامن پیراهن که بپیچند وواشکنند. ( رشیدی ). دامن پیراهن که درپیچند و بدوزند. ( فرهنگ خطی ). کفة القمیص. ( از منتهی الارب ). دامن جامه واشکسته و دوخته شده. ( ناظم الاطباء ). سجاف سرخود.برگشتگی لب چیزی ، چون آستین و دلو و مانند آن : نوردپیراهن ؛ آنچه از پیراهن بر گرد آن برگردانیده و بدوزند. ( یادداشت مؤلف ). || در این ابیات به معنی طاقه پارچه و جامه آمده است : بیشتر بخوانید ...