نم داشت

لغت نامه دهخدا

نم داشت. [ ن ِ ] ( ن مف مرکب ) نیم داشت. نیم دار. کهنه. ( فرهنگ فارسی معین ).
- سوخته نم داشت ؛ پنبه یا پارچه ای از قماش کهنه ( نیم دار، نیم داشت ) که نیم سوخته و زغال شده باشد و آن را در برابر آتش زنه گیرند تا اخگر از سنگ بجهد و در آن گیرد و آتش زند. حراقه. قو : من آن غافل نادانم که دم گرم تو مرا بر باد نشاند تا هوس سجاده بر روی آب افکندن پیش خاطر آوردم و چون سوخته نم داشت آتش در من افتاد و قفای آن بخوردم. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 50، از فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ فارسی

(صفت ) نیم دار کهنه .یاسوخته نم داشت . پنبه یا پارچه ای از قماش کهنه (نیم دار نیم داشت ) که نیم سوخته و زغال شده باشد و آنرا در برابر آتش زنه ( از آهن و سنگ چخماخ ) گیرند تا اخگر ( جرقه ) از سنگ بجهد و در آن گیرد و آتش زند حراقه قو: من آن غافل نادانم که دم گرم تو مرا بر باد نشاند تا هوس سجاده بر روی آب افگندن پیش خاطر آوردم و چون سوخته نم داشت آتش درمن افتاد و قفای آن بخوردم ...
نیم دار و کهنه ٠

پیشنهاد کاربران

بپرس