نقری

لغت نامه دهخدا

نقری. [ ن َ ق َ را ] ( ع اِ ) عیب. غیبت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). عیب. ( اقرب الموارد ). اسم است از نقر. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ).
- بنات نقری ؛ آن زنان که عیب کنند هر که را بر ایشان گذرد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). گویند:مر بی علی بنی نظری و لاتمر بی علی بنات نقری.
|| مهمانی خاص. ( مهذب الاسماء ). دعوت بعضی دون بعضی. ( ناظم الاطباء ). دعوت خاص ، مقابل جفلی که دعوت عام است. ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ): دعوتهم النقری ؛ دعوت خاصی کردم ایشان را یعنی خواندم بعضی را. ( از منتهی الارب ).

پیشنهاد کاربران

بپرس