اکنون که ترا تکلفی گویم
پیداست بر آفرینم ار نفرین .
دقیقی.
فریدون شد و زو ره دین بماندبه ضحاک بدبخت نفرین بماند.
فردوسی.
که نفرین بر این تخت و این تاج بادبراین کشتن و شور و تاراج باد.
فردوسی.
پس از مرگ نفرین بود بر کسی که ز او نام زشتی بماند بسی.
فردوسی.
منه نو رهی کآن نه آیین بودکه تاماند آن بر تو نفرین بود.
اسدی.
روز رخشان ز پی تیره شبان گوئی آفرین است روان بر اثر نفرین.
ناصرخسرو.
زهی صدری که خصمت را گیا نفرین همی خواندنگر تا آنکه جان دارد چه نفرین بر زبان راند.
خاقانی.
حصاری کاندر او عزاست و راحت ز بیرونش همه نفرین و خذلان.
ناصرخسرو.
نفرین مظلومان در تشویش کار... و تنکیس رایت دولت او مؤثر آمد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 230 ). نفرین بر دنیای فانی و روزگار غدار باد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 146 ).گهی دل را به نفرین یاد کردی
ز دل چون بیدلان فریاد کردی.
نظامی.
هر که او بنهاد ناخوش سنتی سوی او نفرین رود هرساعتی.
مولوی.
چه خوش گفت شاه جهان کیقبادکه نفرین بد بر زن نیک باد.
سعدی.
|| مصیبت. بلا. محنت. ( یادداشت مؤلف ) : بخواهد مگر ز اژدها کین من
گر او بشنود درد و نفرین من.
فردوسی.
( یادداشت مؤلف از ص 2807 شاهنامه بروخیم ). || فغان. ناله و زاری. رجوع به شواهد ذیل معنی اول و رجوع به نفرین کردن شود. || کراهت. نفرت. || ملامت. گفتگوی به طور مذمت و استهزاء. رجوع به نفرین بردن شود. || خوف. ترس. || با انگشتان اشاره کردن به سوی روی کسی و یا به پشت سر آن و بددعائی ، یا بلند کردن دستها را بجانب آسمان. ( ناظم الاطباء ).
- به نفرین ؛ ملعون. رجیم. گجسته. نفرین کرده. لعین. ( یادداشت مؤلف ). نفرین شده :
هر آن خون که ریزی از این پس به کین
تو باشی به نفرین مرا آفرین.
بیشتر بخوانید ...- به نفرین ؛ ملعون. رجیم. گجسته. نفرین کرده. لعین. ( یادداشت مؤلف ). نفرین شده :
هر آن خون که ریزی از این پس به کین
تو باشی به نفرین مرا آفرین.