نظریهٔ انتقادی[ ۱] جنبشی فکری - فلسفی است که به نقد جامعه و فرهنگ در سرتاسر علوم اجتماعی و انسانی می پردازد. آرمانِ این نظریه این است که ساختارهای قدرت را آشکارا به انتقاد بکشد چراکه باور دارد مشکلات اجتماعی، بیشتر ناشی از ساختارهای اجتماعی و مفروضات فرهنگی هستند تا از افراد. [ نیازمند منبع] [ ۲]
این اصطلاح دارای دو معنای کاملاً مختلف با ریشه های متفاوت است. یکی ریشه در جامعه شناسی و دیگری ریشه در نقد ادبی دارد که در بخش جامعه شناسی و فلسفهٔ سیاسی، اصطلاح نظریهٔ انتقادی با فلسفهٔ نئومارکسیستی و مکتب فرانکفورت توصیف شده است. این نظریه از سوی متفکّران مکتب فرانکفورت ارائه شد و تأثیر شگرفی بر اندیشهٔ سیاسی، جامعه شناسی و اندیشهٔ فرهنگی قرن بیستم بر جای گذاشت. [ ۳] این نظریه در سال ۱۹۳۰ در آلمان ارائه شد. دراین سال ماکس هورکهایمر کتاب کوچکی با عنوان «سرآغاز فلسفهٔ بورژوایی تاریخ» منتشر کرد که دربارهٔ تاریخ فلسفهٔ مدرن بود. [ ۴]
از جمله آثار کلیدی که در بدو تولّد این نظریه نگاشته شده است، مقالهٔ «نظریهٔ سنّتی و نظریهٔ انتقادی» اثر ماکس هورکهایمر است. در این مقاله هورکهایمر در برابر نظریهٔ سنّتیِ مبتنی بر روش شناسیِ دکارت، نظریهٔ انتقادی را مطرح می کند. این نظریه نشأت گرفته از عقاید مارکس است و بر نظریه های سنّتی به دلیل عدم توجّه به ساختارهای فراگیرتر اجتماعی که دانش از آنان تأثیر می گیرد و بر آن ها تأثیر می گذارد خرده گرفته است. [ ۵] [ ۶]
دانش نامهٔ فلسفهٔ استنفورد، میان «نظریه انتقادی» به عنوان محصول چندین نسل از فیلسوفان آلمانی و نظریه پردازان اجتماعی مکتب فرانکفورت و هر رویکرد فلسفی که به دنبال رهایی انسان است و فعالانه برای تغییر جامعه تلاش می کند و ادعای انتقادگری دارد، تمایز قائل می شود. ( و این تمایز را با نگارشِ عنوان «نظریه ی انتقادی» با حروف بزرگ لاتین یا حروف کوچک نشان می دهد. ) رویکردهای فلسفی در این تعریفِ گسترده تر، شامل نظریه انتقادی نژاد، فمینیسم و اَشکال پسااستعمارگرایی است. [ ۷] [ ۸]
ماکس هورکهایمر برای نخستین بار، نظریهٔ انتقادی را در مقاله ۱۹۳۷ خود یا نام «نظریه سنتی و انتقادی»، به عنوان یک نظریه اجتماعی که معطوف به نقد و تغییر جامعه به عنوان یک کل است، تعریف کرد. این، برخلاف نظریه سنتی است که تنها معطوف به درک یا توضیحِ وضعیت است. هورکهایمر که می خواست نظریه انتقادی را به عنوان شکلی رادیکال و رهایی بخش از فلسفه مارکسیستی متمایز کند، هم مدلِ علم ارائه شده توسط پوزیتیویسمِ منطقی نقد کرد و هم آنچه را که او و همکارانش به عنوان «پوزیتیویسم و اقتدارگراییِ پنهان مارکسیسم ارتدوکس و کمونیسم» می شناختند. او نظریه ای که به دنبال «رهایی انسان ها از شرایطی که ایشان را به بردگی می کشد» را انتقادی توصیف کرد. [ ۹] نظریه انتقادی شامل یک بعد هنجاری است که یا جامعه را اساس برخی از نظریه های کلی ارزش ها یا هنجارها نقد می کند یا آن را بر اساس ارزش های مورد حمایت خود به نقد می کشد. [ ۱۰] به طور قابل توجهی، نظریه انتقادی نه تنها ساختارهای قدرتِ اجتماعی را مفهوم سازی و نقد می کند، بلکه مدلی مبتنی بر تجربه را برای پیوندِ جامعه به موضوعِ انسانی ایجاد می کند. [ ۱۱] از جاه طلبی های جهانیِ سنت دفاع می کند، اما این کار را در چارچوب خاصی از تحقیقات اجتماعی - علمی و تاریخی انجام می دهد. [ ۱۱]
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفاین اصطلاح دارای دو معنای کاملاً مختلف با ریشه های متفاوت است. یکی ریشه در جامعه شناسی و دیگری ریشه در نقد ادبی دارد که در بخش جامعه شناسی و فلسفهٔ سیاسی، اصطلاح نظریهٔ انتقادی با فلسفهٔ نئومارکسیستی و مکتب فرانکفورت توصیف شده است. این نظریه از سوی متفکّران مکتب فرانکفورت ارائه شد و تأثیر شگرفی بر اندیشهٔ سیاسی، جامعه شناسی و اندیشهٔ فرهنگی قرن بیستم بر جای گذاشت. [ ۳] این نظریه در سال ۱۹۳۰ در آلمان ارائه شد. دراین سال ماکس هورکهایمر کتاب کوچکی با عنوان «سرآغاز فلسفهٔ بورژوایی تاریخ» منتشر کرد که دربارهٔ تاریخ فلسفهٔ مدرن بود. [ ۴]
از جمله آثار کلیدی که در بدو تولّد این نظریه نگاشته شده است، مقالهٔ «نظریهٔ سنّتی و نظریهٔ انتقادی» اثر ماکس هورکهایمر است. در این مقاله هورکهایمر در برابر نظریهٔ سنّتیِ مبتنی بر روش شناسیِ دکارت، نظریهٔ انتقادی را مطرح می کند. این نظریه نشأت گرفته از عقاید مارکس است و بر نظریه های سنّتی به دلیل عدم توجّه به ساختارهای فراگیرتر اجتماعی که دانش از آنان تأثیر می گیرد و بر آن ها تأثیر می گذارد خرده گرفته است. [ ۵] [ ۶]
دانش نامهٔ فلسفهٔ استنفورد، میان «نظریه انتقادی» به عنوان محصول چندین نسل از فیلسوفان آلمانی و نظریه پردازان اجتماعی مکتب فرانکفورت و هر رویکرد فلسفی که به دنبال رهایی انسان است و فعالانه برای تغییر جامعه تلاش می کند و ادعای انتقادگری دارد، تمایز قائل می شود. ( و این تمایز را با نگارشِ عنوان «نظریه ی انتقادی» با حروف بزرگ لاتین یا حروف کوچک نشان می دهد. ) رویکردهای فلسفی در این تعریفِ گسترده تر، شامل نظریه انتقادی نژاد، فمینیسم و اَشکال پسااستعمارگرایی است. [ ۷] [ ۸]
ماکس هورکهایمر برای نخستین بار، نظریهٔ انتقادی را در مقاله ۱۹۳۷ خود یا نام «نظریه سنتی و انتقادی»، به عنوان یک نظریه اجتماعی که معطوف به نقد و تغییر جامعه به عنوان یک کل است، تعریف کرد. این، برخلاف نظریه سنتی است که تنها معطوف به درک یا توضیحِ وضعیت است. هورکهایمر که می خواست نظریه انتقادی را به عنوان شکلی رادیکال و رهایی بخش از فلسفه مارکسیستی متمایز کند، هم مدلِ علم ارائه شده توسط پوزیتیویسمِ منطقی نقد کرد و هم آنچه را که او و همکارانش به عنوان «پوزیتیویسم و اقتدارگراییِ پنهان مارکسیسم ارتدوکس و کمونیسم» می شناختند. او نظریه ای که به دنبال «رهایی انسان ها از شرایطی که ایشان را به بردگی می کشد» را انتقادی توصیف کرد. [ ۹] نظریه انتقادی شامل یک بعد هنجاری است که یا جامعه را اساس برخی از نظریه های کلی ارزش ها یا هنجارها نقد می کند یا آن را بر اساس ارزش های مورد حمایت خود به نقد می کشد. [ ۱۰] به طور قابل توجهی، نظریه انتقادی نه تنها ساختارهای قدرتِ اجتماعی را مفهوم سازی و نقد می کند، بلکه مدلی مبتنی بر تجربه را برای پیوندِ جامعه به موضوعِ انسانی ایجاد می کند. [ ۱۱] از جاه طلبی های جهانیِ سنت دفاع می کند، اما این کار را در چارچوب خاصی از تحقیقات اجتماعی - علمی و تاریخی انجام می دهد. [ ۱۱]
wiki: نظریه انتقادی