لغت نامه دهخدا
نسبیة. [ ن ِ بی ی َ] ( ع مص جعلی ، اِمص ) نسبیّت. رجوع به نسبیّت شود.
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
دانشنامه آزاد فارسی
نِسبیّت (relativity)
نِسبیّت
نِسبیّت
نِسبیّت
در فیزیک، نظریه ای حاکی از نسبی بودن و مطلق نبودن کمیت هایی مانند جرم، زمان، طول فضایی، و روابط میان آن ها. فیزیک دان آلمانی تبار امریکایی، آلبرت اینشتین، آن را در دو بخش عرضه کرد.نظریۀ نسبیت خاص (۱۹۰۵). اینشتین براساس دو فرضیه به نتایجی دست یافت که کاملاً دور از انتظار بودند. آن دو فرضیه عبارت اند از (۱) همۀ قانون های طبیعت از دیدگاه همۀ ناظرانی که حرکت یکنواخت دارند یکسان است و (۲) سرعت نور مستقل از حرکت منبع نور و ناظر است. بر این اساس، لازم است مفاهیمی مانند جرم، طول، و زمان، که به صورت شهودی برای ما شناخته شده اند، اصلاح شوند.براساس نظریۀ نسبیت خاص،جسمی که با سرعت زیاد از برابر ناظری عبور می کند، از دید او هم کوتاه تر و هم پرجرم تر از حالتی است که نسبت به او ساکن باشد. به همین ترتیب، ساعتی که با سرعت زیاد از برابر ناظر عبور کند نیز کندتر از ساعتی کار می کند که نسبت به او ساکن باشد. این گونه پیش بینی ها از آن نظر در تجربیات روزانه دور از ذهن اند که تغییرات مورد انتظار، در سرعت های کمتر از ۱۵۰۰ کیلومتر در ثانیه کاملاً قابل چشم پوشی اند و فقط در سرعت های نزدیک به سرعت نور است که درخور توجه می شوند.
نظریۀ نسبیت عام (۱۹۱۵). خواص هندسی فضا ـ زمان، براثر حضور جسمی که جرم داشته باشد، به صورت موضعی تغییر می کند. مدار هر سیاره ای به دور خورشید، به گونه ای که در فضای سه بعدی دیده می شود، از مسیر طبیعی اش در فضا ـ زمانِ تغییر شکل یافته حاصل می شود. در حرکت حضیض خورشیدیِ مدار سیارۀ عُطارِد با رفتار ویژه ای روبه رو می شویم که با نظریۀ نیوتون توضیح پذیر نیست، ولی با نظریۀ نسبیت عام اینشتین می شود آن را توصیف کرد. بنابراین نظریۀ جدید، پرتوهای نور هنگام عبور از کنار اجسامی که جرم زیادی دارند، خمیده می شوند. خمیدگی پیش بینی شده در نور ستاره ها را در خلال خورشید گرفتگی ۱۹۱۹ مشاهده و اندازه گیری کردند. سومین دلیل تأیید نسبیت عام در انتقال به سرخ طیف های خورشید، به ویژه در انتقال به سرخ طیف ستاره های کوتولۀ سفیدی مشاهده شد که چگالی بالایی دارند، از آن جمله است همدم شِعرایِ یمانی. اینشتین نشان داد که رعایت فرضیه های (۱) و (۲)، که در بالا بیان شدند، مستلزم تغییراتی در اصول دینامیک نیوتونی است. معروف ترین نتیجه ای که از دینامیک جدید به دست آمد، هم ارزی بین جرم(m) و انرژی(E) است که به صورتE = mc۲ بیان می شود که در آن، cسرعت سیر نور در خلأ است. در مکانیک نسبیتی، به جای پایستگی جرم مفهوم جدید پایستگی «جرم ـ انرژی» مطرح شده است. نسبیت عام در کیهان شناسی و اخترفیزیک نوین نقش محوری دارد. با استفاده از این نظریه می توان وجود سیاه چاله ها را پیش بینی کرد. نظریۀ نسبیت عام از این گمان ساده الهام گرفته شد که تمایز بین اثرات گرانش و شتاب در نواحی کوچک امکان پذیر نیست. مثلاً وقتی در آسانسوری به طرف بالا شتاب داده می شویم، سنگینی بیشتری را حس می کنیم. این گمان ساده، در شکل ریاضی به ساختاری پیچیده تبدیل می شود. با این همه، نظریۀ نسبیت خاص به این پیچیدگی نیست و هر غیرمتخصصی می تواند به مفهوم فرمولE = mc۲ و حتی مفاهیم فراتر از آن نیز پی ببرد. یکی از مسایل معروف نسبیت «باطل نمای دوقلو» است: اگر یکی از دوقلوها، O'، در سفینه ای فضایی و با سرعت بسیار به سفری فضایی برود و پس از چند سال با همان سرعت برگردد و به دوقلوی دیگر، O، که در خانه اش مانده بود برسد، باتوجه به این که ساعت دوقلوی مسافر کُندتر کار می کند، نسبت به دوقلوی در خانه مانده سن کمتری خواهد داشت. اگر سرعتO' را در رفت و برگشت معادلV=۰.۹۹۵ c بگیریم، به ازای هر ده سال که به سنOاضافه می شود فقط یک سال به سن مسافرO' افزوده خواهد شد. این نتیجه گیری بسیار محل مناقشه است، زیرا ظاهراً تقارنی را که باید بین O وO' برقرار باشد نقض می کند. اما به سبب آنچه در زیر می آید بین این دو چنین تقارنی برقرار نیست. دوقلوی O در حالت بی شتاب مانده است، در حالی که دوقلوی O' سه تغییر سرعت بسیار شدید را تحمل کرده است. مشاهدۀ کندشدن واپاشی مزون هایی که با سرعت بسیار زیاد در حرکت اند، وجود این اثر را به طرز انکارناپذیری نشان می دهد. این اثر به اتساع زمان معروف است.
نِسبیّت
نِسبیّت
نِسبیّت
در فیزیک، نظریه ای حاکی از نسبی بودن و مطلق نبودن کمیت هایی مانند جرم، زمان، طول فضایی، و روابط میان آن ها. فیزیک دان آلمانی تبار امریکایی، آلبرت اینشتین، آن را در دو بخش عرضه کرد.نظریۀ نسبیت خاص (۱۹۰۵). اینشتین براساس دو فرضیه به نتایجی دست یافت که کاملاً دور از انتظار بودند. آن دو فرضیه عبارت اند از (۱) همۀ قانون های طبیعت از دیدگاه همۀ ناظرانی که حرکت یکنواخت دارند یکسان است و (۲) سرعت نور مستقل از حرکت منبع نور و ناظر است. بر این اساس، لازم است مفاهیمی مانند جرم، طول، و زمان، که به صورت شهودی برای ما شناخته شده اند، اصلاح شوند.براساس نظریۀ نسبیت خاص،جسمی که با سرعت زیاد از برابر ناظری عبور می کند، از دید او هم کوتاه تر و هم پرجرم تر از حالتی است که نسبت به او ساکن باشد. به همین ترتیب، ساعتی که با سرعت زیاد از برابر ناظر عبور کند نیز کندتر از ساعتی کار می کند که نسبت به او ساکن باشد. این گونه پیش بینی ها از آن نظر در تجربیات روزانه دور از ذهن اند که تغییرات مورد انتظار، در سرعت های کمتر از ۱۵۰۰ کیلومتر در ثانیه کاملاً قابل چشم پوشی اند و فقط در سرعت های نزدیک به سرعت نور است که درخور توجه می شوند.
نظریۀ نسبیت عام (۱۹۱۵). خواص هندسی فضا ـ زمان، براثر حضور جسمی که جرم داشته باشد، به صورت موضعی تغییر می کند. مدار هر سیاره ای به دور خورشید، به گونه ای که در فضای سه بعدی دیده می شود، از مسیر طبیعی اش در فضا ـ زمانِ تغییر شکل یافته حاصل می شود. در حرکت حضیض خورشیدیِ مدار سیارۀ عُطارِد با رفتار ویژه ای روبه رو می شویم که با نظریۀ نیوتون توضیح پذیر نیست، ولی با نظریۀ نسبیت عام اینشتین می شود آن را توصیف کرد. بنابراین نظریۀ جدید، پرتوهای نور هنگام عبور از کنار اجسامی که جرم زیادی دارند، خمیده می شوند. خمیدگی پیش بینی شده در نور ستاره ها را در خلال خورشید گرفتگی ۱۹۱۹ مشاهده و اندازه گیری کردند. سومین دلیل تأیید نسبیت عام در انتقال به سرخ طیف های خورشید، به ویژه در انتقال به سرخ طیف ستاره های کوتولۀ سفیدی مشاهده شد که چگالی بالایی دارند، از آن جمله است همدم شِعرایِ یمانی. اینشتین نشان داد که رعایت فرضیه های (۱) و (۲)، که در بالا بیان شدند، مستلزم تغییراتی در اصول دینامیک نیوتونی است. معروف ترین نتیجه ای که از دینامیک جدید به دست آمد، هم ارزی بین جرم(m) و انرژی(E) است که به صورتE = mc۲ بیان می شود که در آن، cسرعت سیر نور در خلأ است. در مکانیک نسبیتی، به جای پایستگی جرم مفهوم جدید پایستگی «جرم ـ انرژی» مطرح شده است. نسبیت عام در کیهان شناسی و اخترفیزیک نوین نقش محوری دارد. با استفاده از این نظریه می توان وجود سیاه چاله ها را پیش بینی کرد. نظریۀ نسبیت عام از این گمان ساده الهام گرفته شد که تمایز بین اثرات گرانش و شتاب در نواحی کوچک امکان پذیر نیست. مثلاً وقتی در آسانسوری به طرف بالا شتاب داده می شویم، سنگینی بیشتری را حس می کنیم. این گمان ساده، در شکل ریاضی به ساختاری پیچیده تبدیل می شود. با این همه، نظریۀ نسبیت خاص به این پیچیدگی نیست و هر غیرمتخصصی می تواند به مفهوم فرمولE = mc۲ و حتی مفاهیم فراتر از آن نیز پی ببرد. یکی از مسایل معروف نسبیت «باطل نمای دوقلو» است: اگر یکی از دوقلوها، O'، در سفینه ای فضایی و با سرعت بسیار به سفری فضایی برود و پس از چند سال با همان سرعت برگردد و به دوقلوی دیگر، O، که در خانه اش مانده بود برسد، باتوجه به این که ساعت دوقلوی مسافر کُندتر کار می کند، نسبت به دوقلوی در خانه مانده سن کمتری خواهد داشت. اگر سرعتO' را در رفت و برگشت معادلV=۰.۹۹۵ c بگیریم، به ازای هر ده سال که به سنOاضافه می شود فقط یک سال به سن مسافرO' افزوده خواهد شد. این نتیجه گیری بسیار محل مناقشه است، زیرا ظاهراً تقارنی را که باید بین O وO' برقرار باشد نقض می کند. اما به سبب آنچه در زیر می آید بین این دو چنین تقارنی برقرار نیست. دوقلوی O در حالت بی شتاب مانده است، در حالی که دوقلوی O' سه تغییر سرعت بسیار شدید را تحمل کرده است. مشاهدۀ کندشدن واپاشی مزون هایی که با سرعت بسیار زیاد در حرکت اند، وجود این اثر را به طرز انکارناپذیری نشان می دهد. این اثر به اتساع زمان معروف است.
wikijoo: نسبیت
مترادف ها
قسمت، نسبت، ضریب، ضرب کننده، نسبیت، نسبت معین و ثابت
نسبیت، نسبی بودن، فرضیه نسبی، فلسفه نسبیه
نسبیت، نسبیت گرایی
پیشنهاد کاربران
نسبیت:" دانشی است ". و رشته ای در فیزیک است برپایهء نگرنده ( ناظر ) .
نسبی:" فرمایشی است. در پیوند با هم، از دوچرخه تاکشنده.
از قایق تازیردریایی.
از کودک تا کهولت.
دانشی:علمی.
فرمایشی:عرفی.
نسبی:" فرمایشی است. در پیوند با هم، از دوچرخه تاکشنده.
از قایق تازیردریایی.
از کودک تا کهولت.
دانشی:علمی.
فرمایشی:عرفی.
یکی از دو دیدمان گیتیگ ( فیزیک ) که در پیوند میان سْپاش ( فضا ) ، زمان و ورز ( انرژی ) را می نمایاند، به ویژه برای دو اَبدام ( جسم ) که به روش های گوناگون می جنبند.
وابستگی، بستگی داشتن، نگرش
هو
با سلام، با معانی مختلف ان کاری ندارم و فقط از دید آلبرت اینشتین نسبیت به دو نوع خاص و عام معرفی شده که نوع خاص ان مربوط به فیزیک میباشد یعنی انرژی معادل جرم ماده ضربدر سرعت به توان دو.
ولی نسبیت عام ، خود اینشتین مثالی زده که اگر فردی یک ساعت با فرد مورد علاقه اش صحبت کند این یک ساعت در نظر وی شاید یک ربع به نظر اید ولی اگر با شخصی که به ان علاقه ندارد ولی مجبور هست به خاطر یکسری ملاحظات یک ساعت با وی گپ بزند این یکساعت بسیار برای وی طولانی و خسته کننده خواهد بود، البته بنده نقل قول غیر مستقیم و مضمون حرفهای این دانشمند یهودی تبار را نگاشتم.
... [مشاهده متن کامل]
با تشکر
با سلام، با معانی مختلف ان کاری ندارم و فقط از دید آلبرت اینشتین نسبیت به دو نوع خاص و عام معرفی شده که نوع خاص ان مربوط به فیزیک میباشد یعنی انرژی معادل جرم ماده ضربدر سرعت به توان دو.
ولی نسبیت عام ، خود اینشتین مثالی زده که اگر فردی یک ساعت با فرد مورد علاقه اش صحبت کند این یک ساعت در نظر وی شاید یک ربع به نظر اید ولی اگر با شخصی که به ان علاقه ندارد ولی مجبور هست به خاطر یکسری ملاحظات یک ساعت با وی گپ بزند این یکساعت بسیار برای وی طولانی و خسته کننده خواهد بود، البته بنده نقل قول غیر مستقیم و مضمون حرفهای این دانشمند یهودی تبار را نگاشتم.
... [مشاهده متن کامل]
با تشکر
مطلق و نسبی
آیا این حقیقت خیالی صحیح می باشد که خداوند از دوبخش مطلق و نسبی تشکیل گردیده است ؟
اگر از دیدگاه دین و حکمت بخواهیم این سوال را پاسخ دهیم، آنگاه جواب منفی است. البته ادیان هم در بین خود بینش های مختلفی را از خداوند دارند. بطور مثال در دین مسیحیت باور بر این است که خداوند در قالب یک انسان به نام عیسی مسیح روی کره زمین به ظهور رسیده است و همچنین باور این دین بر این است که مسیح فرزند خداوند میباشد و هم چنین روح مقدس. این باور به تثلیث مسیحیت معروف است که بصورت پدر ، پسر ، روح مقدس به هنگام دعا بر زبان جاری میشود. از دیدگاه دین اسلام خداوند موجودی است مطلقا بی نیاز و در جایی بنام ملکوت قرار دارد و دست بشر هرگز به نخواهد رسید، اما از طرف دیگر همین خدای بی نیاز ، نیازمند بندگی، عبودیت و نیایش و ستایش توسط انسان.
... [مشاهده متن کامل]
طبق تعریف مفهوم حقیقت که عبارت است از تعریف و تعبیر و تفسیر واقعیت توسط انسان، میتوان نتیجه گرفت که حقیقت به معنای حقیقت داشتن نیست بلکه بیان واقعیت و لذا حقیقت دارای وجود خارجی و مستقل از واقعیت نیست. اگر باز پرداخت دریافتهای ذهنی منطبق بر واقعیت بودند آنگاه چنین حقیقت ذهنی درست بوده و حقیقت دارد و اگر منطبق با واقعیت نبود آن حقیقت اشتباه بوده و حقیقت نخواهد داشت. ضمننا حقیقت را هم میتوان به یک واقعیت مصنوعی در ذهن تشبیه کرد که کپی صحیح یا ناقص واقعیت بیرونی است. از طرف دیگر چون واقعیت نمی تواند به طور کامل در ذهن انسان منعکس گردد لذا حقیقت آن در ذهن انسان همیشه نسبی باقی خواهد ماند و خود واقعیت حقیقت مطلق است. بنا بر این اگر خداوند وجود داشته باشد و حقیقت مطلق باشد، ضرورتا باید بر واقعیت مطلقا منطبق باشد. بنا بر این دیدگاه عارفان فارسی زبان که بر این باورند که عالم وجود ظهور حق تعالی است به واقعیت نزدیکتر است. از طرف دیگر میدانیم که واقعیت دو جنبه مطلق و نسبی دارد، بنابر این پاسخ سوال بالا مثبت است که خود خداوند به عنوان واقعیت و احد هم دارای بخش مطلق است و هم بخش نسبی. نیوتون در بررسی زمان و مکان جنبه مطلق خداوند را دیده و انشتین در ملاحظات خود جنبه نسبی اورا.
امروزه به این آگاهی رسیده ایم که اعصار و زمانهای گذشته جملگی گذشته اند و دیگر وجود خارجی ندارند و همچنین اعصار و زمان های آینده وجود ندارند بلکه هر لحظه و آنهم لحظه به لحظه ایجاد خواهند شد، زمانی که وجود دارد لحظه حال می باشد و طول آن بسیار اندک است و طبق محاسبات پلانک فیزیکدان آلمانی، این لحظه بسیار کوتاه زمان حال برابر است با ده بتوان منهای چهل و سه ثانیه که به زمان پلانک مشهور است. لذا میتوان بطور منطقی و عقلی استدلال نمود که فاصله زمانی بین علت اولیه و معلول بعدی جهان و یا عالم مادی برابر است با طول زمان پلانک. بر خلاف اعداد که نمی توانند خود به خود باهم جمع گردند، این لحظات بسیار ریز زمان بطور خودکار بدون اراده آزاد و خواست انسان خود به خود باهم جمع میشوند و ثانیه ها و دقیقه ها و ساعت ها و روز و شب ها و هفته ها و ماه و سالها و قرنها و . . . . . را پشت سر می گذارند هر لحظه پا به آینده می گذارند. نوسان قدم زدن زمان برابر است با معکوس زمان پلانک که مساوی است با ده به توان چهل و سه بار در ثانیه. طول پلانک برابر است با ده به توان سی و پنج متر، لذا قدم زدن کل کیهان یا جهان در مکان با همان نوسان زمان صورت میگیرد. مکان سه بعدی پلانک را میتوان از طریق محاسبه حجم کره به شعاع طول پلانک محاسبه نمود.
در باب استعاره و مشابهه:
خداوند کل جهان را مثل یک توپ پینگ پنگ در بین دست چپ و راست خود با نوسان در بالا اشاره شده منعکس می نماید و فاصله قدم او برابر با طول پلانک بوده و پای چپ و راست خودرا با همان نوسان زمان سر جای خود بالا پایین می برد و آنهم ، در طول ، در عرض و در عمق در حین اینکه همزمان با آن سرعت سرسام آور با توپ بازی می کند. خداوند شاه فوتبالیست ها
آیا این حقیقت خیالی صحیح می باشد که خداوند از دوبخش مطلق و نسبی تشکیل گردیده است ؟
اگر از دیدگاه دین و حکمت بخواهیم این سوال را پاسخ دهیم، آنگاه جواب منفی است. البته ادیان هم در بین خود بینش های مختلفی را از خداوند دارند. بطور مثال در دین مسیحیت باور بر این است که خداوند در قالب یک انسان به نام عیسی مسیح روی کره زمین به ظهور رسیده است و همچنین باور این دین بر این است که مسیح فرزند خداوند میباشد و هم چنین روح مقدس. این باور به تثلیث مسیحیت معروف است که بصورت پدر ، پسر ، روح مقدس به هنگام دعا بر زبان جاری میشود. از دیدگاه دین اسلام خداوند موجودی است مطلقا بی نیاز و در جایی بنام ملکوت قرار دارد و دست بشر هرگز به نخواهد رسید، اما از طرف دیگر همین خدای بی نیاز ، نیازمند بندگی، عبودیت و نیایش و ستایش توسط انسان.
... [مشاهده متن کامل]
طبق تعریف مفهوم حقیقت که عبارت است از تعریف و تعبیر و تفسیر واقعیت توسط انسان، میتوان نتیجه گرفت که حقیقت به معنای حقیقت داشتن نیست بلکه بیان واقعیت و لذا حقیقت دارای وجود خارجی و مستقل از واقعیت نیست. اگر باز پرداخت دریافتهای ذهنی منطبق بر واقعیت بودند آنگاه چنین حقیقت ذهنی درست بوده و حقیقت دارد و اگر منطبق با واقعیت نبود آن حقیقت اشتباه بوده و حقیقت نخواهد داشت. ضمننا حقیقت را هم میتوان به یک واقعیت مصنوعی در ذهن تشبیه کرد که کپی صحیح یا ناقص واقعیت بیرونی است. از طرف دیگر چون واقعیت نمی تواند به طور کامل در ذهن انسان منعکس گردد لذا حقیقت آن در ذهن انسان همیشه نسبی باقی خواهد ماند و خود واقعیت حقیقت مطلق است. بنا بر این اگر خداوند وجود داشته باشد و حقیقت مطلق باشد، ضرورتا باید بر واقعیت مطلقا منطبق باشد. بنا بر این دیدگاه عارفان فارسی زبان که بر این باورند که عالم وجود ظهور حق تعالی است به واقعیت نزدیکتر است. از طرف دیگر میدانیم که واقعیت دو جنبه مطلق و نسبی دارد، بنابر این پاسخ سوال بالا مثبت است که خود خداوند به عنوان واقعیت و احد هم دارای بخش مطلق است و هم بخش نسبی. نیوتون در بررسی زمان و مکان جنبه مطلق خداوند را دیده و انشتین در ملاحظات خود جنبه نسبی اورا.
امروزه به این آگاهی رسیده ایم که اعصار و زمانهای گذشته جملگی گذشته اند و دیگر وجود خارجی ندارند و همچنین اعصار و زمان های آینده وجود ندارند بلکه هر لحظه و آنهم لحظه به لحظه ایجاد خواهند شد، زمانی که وجود دارد لحظه حال می باشد و طول آن بسیار اندک است و طبق محاسبات پلانک فیزیکدان آلمانی، این لحظه بسیار کوتاه زمان حال برابر است با ده بتوان منهای چهل و سه ثانیه که به زمان پلانک مشهور است. لذا میتوان بطور منطقی و عقلی استدلال نمود که فاصله زمانی بین علت اولیه و معلول بعدی جهان و یا عالم مادی برابر است با طول زمان پلانک. بر خلاف اعداد که نمی توانند خود به خود باهم جمع گردند، این لحظات بسیار ریز زمان بطور خودکار بدون اراده آزاد و خواست انسان خود به خود باهم جمع میشوند و ثانیه ها و دقیقه ها و ساعت ها و روز و شب ها و هفته ها و ماه و سالها و قرنها و . . . . . را پشت سر می گذارند هر لحظه پا به آینده می گذارند. نوسان قدم زدن زمان برابر است با معکوس زمان پلانک که مساوی است با ده به توان چهل و سه بار در ثانیه. طول پلانک برابر است با ده به توان سی و پنج متر، لذا قدم زدن کل کیهان یا جهان در مکان با همان نوسان زمان صورت میگیرد. مکان سه بعدی پلانک را میتوان از طریق محاسبه حجم کره به شعاع طول پلانک محاسبه نمود.
در باب استعاره و مشابهه:
خداوند کل جهان را مثل یک توپ پینگ پنگ در بین دست چپ و راست خود با نوسان در بالا اشاره شده منعکس می نماید و فاصله قدم او برابر با طول پلانک بوده و پای چپ و راست خودرا با همان نوسان زمان سر جای خود بالا پایین می برد و آنهم ، در طول ، در عرض و در عمق در حین اینکه همزمان با آن سرعت سرسام آور با توپ بازی می کند. خداوند شاه فوتبالیست ها
صحبت یاران مطلق گرا حاصل دور دست بقاء است
یک دم دیدار نسبیِ صِوَر خویشتن به سه علم بهاست.
فرمول نسبی عشق:
2 ^€ � E = 💖
گویند عشق برابر است و اندر تعادل با انرژی
انرژی را بود هفت چاکرا، عشق بنمود هفت شاکراه، چهار غَیر زِ خود و سه زِ خویش را.
... [مشاهده متن کامل]
💖 هست سمبل عشق کلید گنج عارف را در دست
E بود انرژی و همیشه اندر بقاء، کس نتواند آفریند و نیست کند اورا، جزء خالق باریتعالی ا
و آنهم نتوانست زِ ازل کند خلق وز نیستی آنرا
نمود زِ سر حکمت و گشود درِ رحمت و نمود بدل به آن قدری زِ عشق خویش را.
€ پرچم دار دلیر میدان کار زار ارز ها در بخشی از غرب اروپا، سمبل پول اعضای متحده آن را
در فرمول عشق شلیل گیتی نبود آن پول را
لیک بود ثابتی طبیعی میزان سنجش عشق و انرژی. بود قَدر و اندازه اش با جذر سرعت نور
به توان سه، آنگاه اندر تساوی منهای بر ثانیه کیلو مترش را
گر شود شود روزی به محاسبه جرم کیهان آشکار
وانگه آید فرمول جرم و انرژیِ انشتین به کار
و آنگاه محاسبه گر و تخمین زن نماید قَدر کل انرژی را معین و سپس گذارد او آن مقدار را در فرمول عشق گیتی و محاسبه نماید ذره ای از
عشق باری تعالی را که گردیده بود زِ ازل به انرژی مبدل.
2^ را سمبل و نشان است معنا به توان ۲
خطا کردم دادم دل به دستش
پشیمان باد عقلم زین خطا ها
قوه خیال بود هزار و یک در اندر پندار
می بید و به خورم تا زِ گل گور دمد خار مارا
من و خاقانی
یک دم دیدار نسبیِ صِوَر خویشتن به سه علم بهاست.
فرمول نسبی عشق:
گویند عشق برابر است و اندر تعادل با انرژی
انرژی را بود هفت چاکرا، عشق بنمود هفت شاکراه، چهار غَیر زِ خود و سه زِ خویش را.
... [مشاهده متن کامل]
💖 هست سمبل عشق کلید گنج عارف را در دست
E بود انرژی و همیشه اندر بقاء، کس نتواند آفریند و نیست کند اورا، جزء خالق باریتعالی ا
و آنهم نتوانست زِ ازل کند خلق وز نیستی آنرا
نمود زِ سر حکمت و گشود درِ رحمت و نمود بدل به آن قدری زِ عشق خویش را.
€ پرچم دار دلیر میدان کار زار ارز ها در بخشی از غرب اروپا، سمبل پول اعضای متحده آن را
در فرمول عشق شلیل گیتی نبود آن پول را
لیک بود ثابتی طبیعی میزان سنجش عشق و انرژی. بود قَدر و اندازه اش با جذر سرعت نور
به توان سه، آنگاه اندر تساوی منهای بر ثانیه کیلو مترش را
گر شود شود روزی به محاسبه جرم کیهان آشکار
وانگه آید فرمول جرم و انرژیِ انشتین به کار
و آنگاه محاسبه گر و تخمین زن نماید قَدر کل انرژی را معین و سپس گذارد او آن مقدار را در فرمول عشق گیتی و محاسبه نماید ذره ای از
عشق باری تعالی را که گردیده بود زِ ازل به انرژی مبدل.
2^ را سمبل و نشان است معنا به توان ۲
خطا کردم دادم دل به دستش
پشیمان باد عقلم زین خطا ها
قوه خیال بود هزار و یک در اندر پندار
می بید و به خورم تا زِ گل گور دمد خار مارا
من و خاقانی
با سلام
مطلق بودن طرح آفرینش و نسبی بودن نسبت بین روح و ماده. در این عالم موجود و عینی و واقعی نسبت بین روح و ماده را نمی توانیم محاسبه و تعیین نمائیم، زیرا جنبه مادی واقعیت قابل محاسبه و اندازه گیری است اما در مقابل آن جنبه روحی واقعیت غیر قابل لمس و اندازه گیری می باشد. طوریکه بطور عینی میتوانیم ببینیم ماده به نهایت گسترش و وسعت خود رسیده است و جنبه روحی به منتهاالیه کمی و قِلت. به سادگی می توان حدس زد که این نسبت پایدار و جاودانه نیست بلکه قابل تعییر است. حال ببینیم که این نسبت چگونه تغییر می یابد. از دین و حکمت میآموزیم که انسان در سیر به سوی کمال بسر می برد و در غایت به خدا رجعت میکند. در دین اسلام این رجعت از طریق جدایی روح از بدن بعد از مرگ و سفر و هجرت او در جسمی لطیف به نام قالب مثالی به عالم میانی به نام برزخ و در آنجا دریافت پاداش و عذاب موقت و در انتظار نشستن تا به صدا در آمدن صور اسرافیل و سپس بر قراری عالم آخرت و الا آخر. این باور مسلمان میباشد و مورد احترام من. اما من راه دیگری را در خیال خود می بینیم که نه سه عالم بلکه هفت عالم را به من الهام مینماید. علم هم به ما می آموزد که انسان و طبیعت در حال تکامل بسر می برند. طبق بینش من معنا و مفهوم و غایت زندگی و موجودیت انسان نه تنها رسیدن به شناخت خویشتن خویش و خداوند بلکه چیز دیگری هم هست که تاکنون در پیش چشم حکیمان و فلاسفه و عارفان و الهی دانان و حتی علم زیست شناسی و روان کاوی و روان شناسی پنهان مانده است. در وجود هر فرد انسانی شش انسان دیگر از طریق قوه خیال قابل درک میباشند که بطور غیبی و نامرئی و به صورت تصاویر ذهنی و قوای محض و استعداد وجود دارند و در انتظار خروج از ذهنیت و به ظهور رسیدن و به فعلیت در آمدن نشسته اند. حرکت تکاملی و تدریجی و نسبت فعلی بین ماده و روح توانایی ایجاد امکانات و شرائط به فعلیت در آمدن این قوای محض را ندارند، این استعداد ها و این صِوَر ششگانه ذهنی به نسبت دیگه ای بین ماده و روح نیازمندند که فقط از طریق جهش کوانتایی میسر میباشد. این جهش کوانتایی از طریق بوقوع پیوستن مه بانگ های متوالی صورت می گیرد. برای اینکه تصویر روشنی از این شش انسان صِوَری داشته باشیم بهتر است به مفهوم غیر مادی عشق به پردازیم و ببینم عشق چیست؟
... [مشاهده متن کامل]
معمولا نفرت را متضاد عشق می پنداریم، اما در حقیقت هرکدام از این پدیده ها جدا از هم هر کدام در حرکت خود دو جهت دارند ، یکی به سمت بیرون و دیگری به سمت درون. در اینجا مفهوم نفرت را به حال خود می گذاریم و به دو جهت عشق نگاهی میندازیم. عشق به سمت بیرون متوجه بیگانه و غَیر است. یک مرد و یک زن، یک پسر و یک دختر به همدیگر عشق میورزند و تمایل جنسی به هم دارند. و این مرد و زن و دختر و پسر از خانواده های مختلفی اند که من آنرا با عشق به بیگانه و غیر تشبیه کردم که می توان آنرا هم زوجیت غَیر و بیگانه نامید. عشق به پدر و مادر توسط فرزندان و فرزندان توسط والدین و خواهران و برادران ( بدون تمایلات جنسی ) و عشق به وطن از این نوع اند که به سمت بیرون معطوف است. عشق بین دو پسر و دو دختر ، دو مرد و دو زن که به ندرت پیش می آید از این نوع زوجیت با غَیر می باشد. حال به سمت درون :
جهت عشق به سمت درون معطوف به خود و خویشتن می باشد. یک انسان گاهی اوقات در خیال به تمایل دارد با خود زوج شود و به خود عشق به ورزد و آنهم به سه طریق زیر:
مذکر مذکر، موئنث موئنث و مذکر مونث.
این نوع عشق و تمایل جنسی را میتوان زوجیت خویشتن نامید. سه نوع زوج غیر و بیگانه در طبیعت به طور عینی و واقعی در مقابل چشمان خود نمایی میکند و هیچ کس منکر آن نیست.
اما سه نوع دوم در طبیعت نمونه اش یافت نمی شود و فقط توسط قوه خیال در اعماق وجود انسان در بخش تمایلات جنسی پنهان قابل رصد و رد یابی است. این زوج های خودی از عالم پنجم به بعد پا به عرصه وجود خواند گذاشت و هر فرد انسانی در غایت زندگی به زوجیت خویشتن و عشق خویش خواهد رسید. جهت مطالعه بیشتر در این زمینه توجه خواننده عزیز را به همین سایت تحت عنوان هفت عالم جلب می نمایم. در عالم های بعد نسبیت بین روح و ماده به تدریج به نفع روح تغییر خواهد کرد و سرانجام روح به نهایت درجه وسعت و گسترش و ماده به نهایت کمی و قلت خواهند رسید. لذا این دو جنبه هرگز از هم جدا نخواهند شد. لذا از دیدگاه من ماده مجرد و روح مجرد بی معنی می باشند.
مطلق بودن طرح آفرینش و نسبی بودن نسبت بین روح و ماده. در این عالم موجود و عینی و واقعی نسبت بین روح و ماده را نمی توانیم محاسبه و تعیین نمائیم، زیرا جنبه مادی واقعیت قابل محاسبه و اندازه گیری است اما در مقابل آن جنبه روحی واقعیت غیر قابل لمس و اندازه گیری می باشد. طوریکه بطور عینی میتوانیم ببینیم ماده به نهایت گسترش و وسعت خود رسیده است و جنبه روحی به منتهاالیه کمی و قِلت. به سادگی می توان حدس زد که این نسبت پایدار و جاودانه نیست بلکه قابل تعییر است. حال ببینیم که این نسبت چگونه تغییر می یابد. از دین و حکمت میآموزیم که انسان در سیر به سوی کمال بسر می برد و در غایت به خدا رجعت میکند. در دین اسلام این رجعت از طریق جدایی روح از بدن بعد از مرگ و سفر و هجرت او در جسمی لطیف به نام قالب مثالی به عالم میانی به نام برزخ و در آنجا دریافت پاداش و عذاب موقت و در انتظار نشستن تا به صدا در آمدن صور اسرافیل و سپس بر قراری عالم آخرت و الا آخر. این باور مسلمان میباشد و مورد احترام من. اما من راه دیگری را در خیال خود می بینیم که نه سه عالم بلکه هفت عالم را به من الهام مینماید. علم هم به ما می آموزد که انسان و طبیعت در حال تکامل بسر می برند. طبق بینش من معنا و مفهوم و غایت زندگی و موجودیت انسان نه تنها رسیدن به شناخت خویشتن خویش و خداوند بلکه چیز دیگری هم هست که تاکنون در پیش چشم حکیمان و فلاسفه و عارفان و الهی دانان و حتی علم زیست شناسی و روان کاوی و روان شناسی پنهان مانده است. در وجود هر فرد انسانی شش انسان دیگر از طریق قوه خیال قابل درک میباشند که بطور غیبی و نامرئی و به صورت تصاویر ذهنی و قوای محض و استعداد وجود دارند و در انتظار خروج از ذهنیت و به ظهور رسیدن و به فعلیت در آمدن نشسته اند. حرکت تکاملی و تدریجی و نسبت فعلی بین ماده و روح توانایی ایجاد امکانات و شرائط به فعلیت در آمدن این قوای محض را ندارند، این استعداد ها و این صِوَر ششگانه ذهنی به نسبت دیگه ای بین ماده و روح نیازمندند که فقط از طریق جهش کوانتایی میسر میباشد. این جهش کوانتایی از طریق بوقوع پیوستن مه بانگ های متوالی صورت می گیرد. برای اینکه تصویر روشنی از این شش انسان صِوَری داشته باشیم بهتر است به مفهوم غیر مادی عشق به پردازیم و ببینم عشق چیست؟
... [مشاهده متن کامل]
معمولا نفرت را متضاد عشق می پنداریم، اما در حقیقت هرکدام از این پدیده ها جدا از هم هر کدام در حرکت خود دو جهت دارند ، یکی به سمت بیرون و دیگری به سمت درون. در اینجا مفهوم نفرت را به حال خود می گذاریم و به دو جهت عشق نگاهی میندازیم. عشق به سمت بیرون متوجه بیگانه و غَیر است. یک مرد و یک زن، یک پسر و یک دختر به همدیگر عشق میورزند و تمایل جنسی به هم دارند. و این مرد و زن و دختر و پسر از خانواده های مختلفی اند که من آنرا با عشق به بیگانه و غیر تشبیه کردم که می توان آنرا هم زوجیت غَیر و بیگانه نامید. عشق به پدر و مادر توسط فرزندان و فرزندان توسط والدین و خواهران و برادران ( بدون تمایلات جنسی ) و عشق به وطن از این نوع اند که به سمت بیرون معطوف است. عشق بین دو پسر و دو دختر ، دو مرد و دو زن که به ندرت پیش می آید از این نوع زوجیت با غَیر می باشد. حال به سمت درون :
جهت عشق به سمت درون معطوف به خود و خویشتن می باشد. یک انسان گاهی اوقات در خیال به تمایل دارد با خود زوج شود و به خود عشق به ورزد و آنهم به سه طریق زیر:
مذکر مذکر، موئنث موئنث و مذکر مونث.
این نوع عشق و تمایل جنسی را میتوان زوجیت خویشتن نامید. سه نوع زوج غیر و بیگانه در طبیعت به طور عینی و واقعی در مقابل چشمان خود نمایی میکند و هیچ کس منکر آن نیست.
اما سه نوع دوم در طبیعت نمونه اش یافت نمی شود و فقط توسط قوه خیال در اعماق وجود انسان در بخش تمایلات جنسی پنهان قابل رصد و رد یابی است. این زوج های خودی از عالم پنجم به بعد پا به عرصه وجود خواند گذاشت و هر فرد انسانی در غایت زندگی به زوجیت خویشتن و عشق خویش خواهد رسید. جهت مطالعه بیشتر در این زمینه توجه خواننده عزیز را به همین سایت تحت عنوان هفت عالم جلب می نمایم. در عالم های بعد نسبیت بین روح و ماده به تدریج به نفع روح تغییر خواهد کرد و سرانجام روح به نهایت درجه وسعت و گسترش و ماده به نهایت کمی و قلت خواهند رسید. لذا این دو جنبه هرگز از هم جدا نخواهند شد. لذا از دیدگاه من ماده مجرد و روح مجرد بی معنی می باشند.
با سلام
پیشنهاداتی جهت رفع ابهام در مفاهیم مطلق و نسبیت. همگی شاید به اصول همزمانی و عدم هم مکانی و عدم امکان همزمانی رد و بدل اطلاعات، کم و بیش آشنائی داریم و به نظر من بهتر است که این سه اصل را از هم تفکیک نمائیم. برای روشن شدن موضوع در اینجا یک مثال ارائه میگردد به شرح زیر : فرض کنیم در این لحظه روی کره زمین در یک آزمایشگاه در پیش دیدگان یک مشاهده گر شجاع لامپ خاموش میشود و درست در همین لحظه خورشید هم به خاموشی می رسد. مشاهده گر اول متوجه میشود که لامپ خاموش شد، اما هنوز متوجه نشده است که خورشد هم همزمان خاموش گردیده است، اما بعد از طی حدود ۸ دقیقه و اندی ثانیه دنیا در پیش دیدگان تیز بینش تیره و تار میگردد. چرا اول لامپ خاموش شد و هشت دقیقه بعد از آن خورشید نور خود را از دست داد، در حالی که این دو واقعه و این دو حادثه همزمان اتفاق افتاده بودند؟ مشاهده گر از وجود یک مرجع فرضیه ساز که بطور همزمان هم لامپ و هم خورشید را نگاه میکرد و خاموش شدن آن دو را همزمان رویئت میکرد، بی خبر بود. در این فرضیه شاهد اصل همزمانی مطلق وقوع دو حادثه هستیم همچنین شاهد اصل عدم امکان همزمانی اطلاع رسانی که علت آن اصل عدم هم مکانی و محدود بودن سرعت نور می باشد که نمی تواند اطلاعات حاصله از دو حادثه که همزمان صورت گرفته اند به مشاهده گر برساند.
... [مشاهده متن کامل]
لذا اصل همزمانی بخودی خود و یا بالنفسه در مطلق بودن خود مشکلی ندارد بلکه مساله ریشه در ناتوانی مشاهده دارد، البته او هم گناهی نداشته و خطائی مرتکب نشده است. در این زمینه از دیدگاه داور بیرونی، نور یه مقداری تنبلی از خود نشان داده و به خواب خرگوشی فرو رفته بود. کاش یه نوری وجود داشت با سرعت تقریبا بی نهایت که مشاهده گران عزیز می توانستند با عنایت آن از همه چیز در عین واحد باخبر شوند.
مطلق بودن زمان و مکان و نسبی بودن زمانمکان:
اصل اول طوریکه اطلاع داریم به نیوتون بر میگردد ( البته در اینجا بخاطر جلو گیری از طولانی شدن بحث نظریات فلاسفه و حکیمان را به حال خود می گذاریم ) و اصل دوم به انشتاین. طوریکه شاید اطلاع داشته باشیم، نیوتون اصل را صحیح بیان داشته اما تعاریف او از مفاهیم کلی زمان و مکان اشتباه می باشد، زیرا یک مکان می تواند محدود باشد و در عین حال مطلق. مطلق بودن مکان در اینجا به معنای این است که چنین مکانی مشمول حال فسردگی و بزرگ شدن و کوچک شدن و از سر جای خود جا بجا شدن نبوده بلکه جاودانه سر جای خود ثابت ایستاده باشد. چنین مکانی نمی تواند اصالت مادی داشته باشد، بلکه از جنس سطوح دو بعدی ریاضی هندسی و صِوَر ذهنی است. چنین مکانی با وجود اینکه اصالت مادی ندارد، تمامی ذرات مادی قادر نیستند در آن تونل بزنند و از آن عبور کنند. زمان مطلق مربوط به چنین محیط هایی، زمانی نیست که آغاز و پایان نداشته باشد بلکه زمانی مطلقا ایستا است که مشمول حال عبور کردن و گذشتن نمی باشد و مقدار عددی آنرا میتوان صفر ثانیه دانست که خود چیزی نیست غیر از مفهوم بی زمانی. در عوض اصل نسبی بودن انشتین به زمانمکانی اشاره دارد که هم آغاز دارند و هم پایان و هم قابل انبساط و انقباض و هم در حل عمل و عکس العمل و یا کنش و واکنش با جرم و انرژی هستند. لذا این دو اصل هر کدام فقط نیمی از حقیقت را بیان داشته و نیمه دیگر حقیقت را در خود پنهان نموده اند که فقط با تیز بینی قوه خیال قابل کشف می باشد.
لذا مفاهیم کلی زمان و مکان دو نوع اند : مطلق و نسبی. طبق این تعریف و بینش گیتی یا عالم یا کیهان و یا جهان ( این مفاهیم از دیدگاه من مترادفند ) دارای دو محیط می باشد یکی ثابت و مطلق و دیگری نسبی و در حال انقباض و انبساط همراه جرم و انرژی. با توجه به ذات و ماهیت مفهوم بی نهایت، یک گیتی به تنهایی نمی تواند پهنه بی کران آنرا پر کند، و برای پر کردن آن به تعداد بیشماری از این مکانهای مطلق نیاز داریم و عمل پر کردن هم هرگز به پایان نخواهد رسید. لذا تصور وجود جهان های موازی و متعدد و بیشمار که هم اکنون مورد توجه علم کیهان شناسی می باشد، اوهام خیالی نیست بلکه به حقیقت خیلی نزدیک است، اما اشتباه علم کیهان شناسی در حال حاظر این است که پس از پیدایش نسبیت عام انشتاین که علت جاذبه را بررسی میکند، اصل مطلق بودن نیوتونی را کان لم یکن و یا منتفی شده قلمداد میکنند.
در مورد پیدایش و خلقت و آفرینش عالم مادی با بینش دینی آشنائی داریم که به ما القاء می نماید که خداوند عالم را از عدم و نیستی خلق نموده است. اما از طرفی دیگر همین ادیان خداوند را موجود لایتناهی و بسیط و پیوسته می دانند که در وجود نقطه ای یافت نمیشود که بتوان آنرا عدم یا نیستی نامید. لذا خداوند طبق باور و خیلات من فرمان و امر معروف " بشو " را بر کس و چیز دیگری ابلاغ ننموده بلکه بر خود و در خود، زیرا کس و چیز دیگه ای طبق باور خود ادیان وجود ندارد. قضاوت را در این جا به عهده خواننده محترم واگذار می نمایم و به باور علم کیهان شناسی بر میگردم. طبق نظریه مه بانگ کیهان شناسان بر این باورند که آن تکینگی یا تجرد فیزیکی و یا پلاسمای نوری بسیار ریز و داغ و سنگین اولیه در پهنه نیستی و عدم بطور تصادفی یا خود بخودی و یا معجزه وار ( البته علم به وقوع معجزه اعتقادی ندارد ) مثل قارچ سر از نیستی بر آورده است. از طرفی دیگر به اصل طلائی علم فیزیک که به نام " قانون بقاء انرژی "
معروف است آشنائی داریم که طبق آن انرژی نه قابل خلق است و نه قابل محو و نیست شدن. البته این قانون فقط در حیطه دانش و توانایی انسان اعتبار دارد و نه در حیطه قدرت و دانش مطلق خداوند. در این باره می توان باور داشت که خود خداوند بخشی از عشق خود را به انرژی تبدیل نموده است. یک سوال : قبل از مه بانگ چه بود ؟ تعداد اندکی از کیهان شناسان که نمی توانند به این سوال یک پاسخ منطقی و معقول ارائه دهند، بر این باورند که طرح این سوال بیخود و بیمورد است. در صورتی که به نظر این حقیر در پهنه معرفت شناسی و هستی شناسی یک سوال کاملا معقولی و منطقی است.
در ادامه سعی و کوشش خود در ابهام زدائی در اینجا به مفاهیم نزول و صعود و ازل و ابد بطور اختصار می پردازم که خاطر خطیر خواننده عزیز و پژوهش گر را کدر ننمایم. تعریف متعارف نزول و صعود از دیدگاه حکمت و عرفان اگر اشتباه نکرده باشم، به معنای پایین آمدن و نشستن و سپس بر خاستن و بالا رفتن هستند، اما در اصل این مفاهیم به معنای تبدیل یک چیزی در چارچوب مکانی مطلق خود از حالتی به حالت دیگر می باشد. لذا این عالم که فعلا در آن زندگی میکنیم پله به پله صعود نمیکند که در غایت خود سر در پیشگاه خداوند در آورد، بلکه با جهش های کوانتایی از راه مه بانگ های متوالی در سر جای خویش و در چهارچوب مطلق خویش به همان حالت اولیه آسمانی تبدیل خواهد شد.
حکیمان دینی بخصوص حکیمان مسلمان که همگی مورد احترام شایان این حقیر می باشند، بر این باورند که که مفاهیم ازل و ابد دو نوع از صفات خداوندند و زمان موجود در طبیعت را جلوه آن صفات می دانند و خود خداوند را موجودی ازلی و ابدی می پندارند و یا به آن باور دارند. اما در تعریف ازل میگویند که بدون آغاز می باشد بدون اینکه پایان آنرا بتوانند تعیین کنند. در مورد ابد می گویند که بی پایان است بدون اینکه بتوانند آغاز آنرا تعیین کنند. چیزی که در این تعاریف ناقص باقی می ماند این است که پایان ازل را به آغاز ابد وصل کنیم. طبق باور من مفهوم ازل یعنی پایان بی زمانی و آغاز زمان . و مفهوم ابد به معنای پایان زمان ازل . طول زمان ازل برابر است با طول عمر یک عالم معنوی و طول زمان ابد برابر است با طول عمر یک عالم مادی. خلق جهان های معنوی توسط خداوند که آنها را در وجود خود آفریده است، پایان حالت بی زمانی و بی مکانی و وارد شدن به مکان ها و زمان های محدود که دارای محیط مطلق می باشند و زمانمکان نسبی. و عوالم و جهان های مادی حاصل تبدیل آن عالم های معنویند در سر جای خود و چارچوب مطلق خود. طول ابد های متوالی یکسان نیستند بلکه در طویل تر می شوند. در اینجا یک راز را فاش میکنم که امیدوارم خداوند از فاش کردن آن بر من خشمگین نشود. فاصله زمانی بین لحظه مرگ و لحظه تولد در عالم بعدی برابر است با طول زمانی بین دو مه بانگ متوالی و برای همه انسان ها مطلقا یک سان می باشد. و این فاصله زمانی بسیار طولانی برای مردگان یک آن می باشد، زیرا در لحظه مرگ ضمیر آگاه و خود آگاه آنچنان مختل می شود که درک گذر زمان برای اموات مطلقا غیر مقدور میگردد، لذا چه میلیارد بتوان میلیارد سال و چه یک لحظه بسیار کوتاه.
در پایان، شاید این موضوع قابل توجه باشد:
حتما با برج فلکی کمانگیر و یا صِوَر آسمانی اوریون آشنائی دارید. یکی از ستارگان این برج فلکی به نام بتاگویز یا اوریون آلفا سوخت خود را از دست داده است و نور آن در حال کاهش می باشد و آزمایش گاه های زمینی امواج جاذبه جدیدی را در حال دریافت نمودند که شاید حاکی از انفجار آن ستاره درخشان می باشد. فاصله آن تا زمین برابر با حدود ۷۰۰ سال نوری می باشد. البته با چشم غیر مسلح کاهش نور آنرا نمیتوان تجربه کرد و تصویری که تلسکوپ ها در حال حاظر دریافت می کنند مربوط به ۷۰۰ سال پیش می باشد و احتمال اینکه در حال حاضر به انفجار سوپر نوا منجر شده باشد نمیتوان از طریق تلسکوپ تجربه کرد بلکه از دریافت امواج جاذبه. آیندگان در روی کره زمین حدود ۷۰۰ سال آینده با تلسکوپ های معمولی آنرا عینا مشاهده کنند. چه لذتی خواهند برد ؟ که در هسایگی نزدیک چنین نمایش کیهانی را تجربه کنند و نه از طریق نقل و قول.
پیشنهاداتی جهت رفع ابهام در مفاهیم مطلق و نسبیت. همگی شاید به اصول همزمانی و عدم هم مکانی و عدم امکان همزمانی رد و بدل اطلاعات، کم و بیش آشنائی داریم و به نظر من بهتر است که این سه اصل را از هم تفکیک نمائیم. برای روشن شدن موضوع در اینجا یک مثال ارائه میگردد به شرح زیر : فرض کنیم در این لحظه روی کره زمین در یک آزمایشگاه در پیش دیدگان یک مشاهده گر شجاع لامپ خاموش میشود و درست در همین لحظه خورشید هم به خاموشی می رسد. مشاهده گر اول متوجه میشود که لامپ خاموش شد، اما هنوز متوجه نشده است که خورشد هم همزمان خاموش گردیده است، اما بعد از طی حدود ۸ دقیقه و اندی ثانیه دنیا در پیش دیدگان تیز بینش تیره و تار میگردد. چرا اول لامپ خاموش شد و هشت دقیقه بعد از آن خورشید نور خود را از دست داد، در حالی که این دو واقعه و این دو حادثه همزمان اتفاق افتاده بودند؟ مشاهده گر از وجود یک مرجع فرضیه ساز که بطور همزمان هم لامپ و هم خورشید را نگاه میکرد و خاموش شدن آن دو را همزمان رویئت میکرد، بی خبر بود. در این فرضیه شاهد اصل همزمانی مطلق وقوع دو حادثه هستیم همچنین شاهد اصل عدم امکان همزمانی اطلاع رسانی که علت آن اصل عدم هم مکانی و محدود بودن سرعت نور می باشد که نمی تواند اطلاعات حاصله از دو حادثه که همزمان صورت گرفته اند به مشاهده گر برساند.
... [مشاهده متن کامل]
لذا اصل همزمانی بخودی خود و یا بالنفسه در مطلق بودن خود مشکلی ندارد بلکه مساله ریشه در ناتوانی مشاهده دارد، البته او هم گناهی نداشته و خطائی مرتکب نشده است. در این زمینه از دیدگاه داور بیرونی، نور یه مقداری تنبلی از خود نشان داده و به خواب خرگوشی فرو رفته بود. کاش یه نوری وجود داشت با سرعت تقریبا بی نهایت که مشاهده گران عزیز می توانستند با عنایت آن از همه چیز در عین واحد باخبر شوند.
مطلق بودن زمان و مکان و نسبی بودن زمانمکان:
اصل اول طوریکه اطلاع داریم به نیوتون بر میگردد ( البته در اینجا بخاطر جلو گیری از طولانی شدن بحث نظریات فلاسفه و حکیمان را به حال خود می گذاریم ) و اصل دوم به انشتاین. طوریکه شاید اطلاع داشته باشیم، نیوتون اصل را صحیح بیان داشته اما تعاریف او از مفاهیم کلی زمان و مکان اشتباه می باشد، زیرا یک مکان می تواند محدود باشد و در عین حال مطلق. مطلق بودن مکان در اینجا به معنای این است که چنین مکانی مشمول حال فسردگی و بزرگ شدن و کوچک شدن و از سر جای خود جا بجا شدن نبوده بلکه جاودانه سر جای خود ثابت ایستاده باشد. چنین مکانی نمی تواند اصالت مادی داشته باشد، بلکه از جنس سطوح دو بعدی ریاضی هندسی و صِوَر ذهنی است. چنین مکانی با وجود اینکه اصالت مادی ندارد، تمامی ذرات مادی قادر نیستند در آن تونل بزنند و از آن عبور کنند. زمان مطلق مربوط به چنین محیط هایی، زمانی نیست که آغاز و پایان نداشته باشد بلکه زمانی مطلقا ایستا است که مشمول حال عبور کردن و گذشتن نمی باشد و مقدار عددی آنرا میتوان صفر ثانیه دانست که خود چیزی نیست غیر از مفهوم بی زمانی. در عوض اصل نسبی بودن انشتین به زمانمکانی اشاره دارد که هم آغاز دارند و هم پایان و هم قابل انبساط و انقباض و هم در حل عمل و عکس العمل و یا کنش و واکنش با جرم و انرژی هستند. لذا این دو اصل هر کدام فقط نیمی از حقیقت را بیان داشته و نیمه دیگر حقیقت را در خود پنهان نموده اند که فقط با تیز بینی قوه خیال قابل کشف می باشد.
لذا مفاهیم کلی زمان و مکان دو نوع اند : مطلق و نسبی. طبق این تعریف و بینش گیتی یا عالم یا کیهان و یا جهان ( این مفاهیم از دیدگاه من مترادفند ) دارای دو محیط می باشد یکی ثابت و مطلق و دیگری نسبی و در حال انقباض و انبساط همراه جرم و انرژی. با توجه به ذات و ماهیت مفهوم بی نهایت، یک گیتی به تنهایی نمی تواند پهنه بی کران آنرا پر کند، و برای پر کردن آن به تعداد بیشماری از این مکانهای مطلق نیاز داریم و عمل پر کردن هم هرگز به پایان نخواهد رسید. لذا تصور وجود جهان های موازی و متعدد و بیشمار که هم اکنون مورد توجه علم کیهان شناسی می باشد، اوهام خیالی نیست بلکه به حقیقت خیلی نزدیک است، اما اشتباه علم کیهان شناسی در حال حاظر این است که پس از پیدایش نسبیت عام انشتاین که علت جاذبه را بررسی میکند، اصل مطلق بودن نیوتونی را کان لم یکن و یا منتفی شده قلمداد میکنند.
در مورد پیدایش و خلقت و آفرینش عالم مادی با بینش دینی آشنائی داریم که به ما القاء می نماید که خداوند عالم را از عدم و نیستی خلق نموده است. اما از طرفی دیگر همین ادیان خداوند را موجود لایتناهی و بسیط و پیوسته می دانند که در وجود نقطه ای یافت نمیشود که بتوان آنرا عدم یا نیستی نامید. لذا خداوند طبق باور و خیلات من فرمان و امر معروف " بشو " را بر کس و چیز دیگری ابلاغ ننموده بلکه بر خود و در خود، زیرا کس و چیز دیگه ای طبق باور خود ادیان وجود ندارد. قضاوت را در این جا به عهده خواننده محترم واگذار می نمایم و به باور علم کیهان شناسی بر میگردم. طبق نظریه مه بانگ کیهان شناسان بر این باورند که آن تکینگی یا تجرد فیزیکی و یا پلاسمای نوری بسیار ریز و داغ و سنگین اولیه در پهنه نیستی و عدم بطور تصادفی یا خود بخودی و یا معجزه وار ( البته علم به وقوع معجزه اعتقادی ندارد ) مثل قارچ سر از نیستی بر آورده است. از طرفی دیگر به اصل طلائی علم فیزیک که به نام " قانون بقاء انرژی "
معروف است آشنائی داریم که طبق آن انرژی نه قابل خلق است و نه قابل محو و نیست شدن. البته این قانون فقط در حیطه دانش و توانایی انسان اعتبار دارد و نه در حیطه قدرت و دانش مطلق خداوند. در این باره می توان باور داشت که خود خداوند بخشی از عشق خود را به انرژی تبدیل نموده است. یک سوال : قبل از مه بانگ چه بود ؟ تعداد اندکی از کیهان شناسان که نمی توانند به این سوال یک پاسخ منطقی و معقول ارائه دهند، بر این باورند که طرح این سوال بیخود و بیمورد است. در صورتی که به نظر این حقیر در پهنه معرفت شناسی و هستی شناسی یک سوال کاملا معقولی و منطقی است.
در ادامه سعی و کوشش خود در ابهام زدائی در اینجا به مفاهیم نزول و صعود و ازل و ابد بطور اختصار می پردازم که خاطر خطیر خواننده عزیز و پژوهش گر را کدر ننمایم. تعریف متعارف نزول و صعود از دیدگاه حکمت و عرفان اگر اشتباه نکرده باشم، به معنای پایین آمدن و نشستن و سپس بر خاستن و بالا رفتن هستند، اما در اصل این مفاهیم به معنای تبدیل یک چیزی در چارچوب مکانی مطلق خود از حالتی به حالت دیگر می باشد. لذا این عالم که فعلا در آن زندگی میکنیم پله به پله صعود نمیکند که در غایت خود سر در پیشگاه خداوند در آورد، بلکه با جهش های کوانتایی از راه مه بانگ های متوالی در سر جای خویش و در چهارچوب مطلق خویش به همان حالت اولیه آسمانی تبدیل خواهد شد.
حکیمان دینی بخصوص حکیمان مسلمان که همگی مورد احترام شایان این حقیر می باشند، بر این باورند که که مفاهیم ازل و ابد دو نوع از صفات خداوندند و زمان موجود در طبیعت را جلوه آن صفات می دانند و خود خداوند را موجودی ازلی و ابدی می پندارند و یا به آن باور دارند. اما در تعریف ازل میگویند که بدون آغاز می باشد بدون اینکه پایان آنرا بتوانند تعیین کنند. در مورد ابد می گویند که بی پایان است بدون اینکه بتوانند آغاز آنرا تعیین کنند. چیزی که در این تعاریف ناقص باقی می ماند این است که پایان ازل را به آغاز ابد وصل کنیم. طبق باور من مفهوم ازل یعنی پایان بی زمانی و آغاز زمان . و مفهوم ابد به معنای پایان زمان ازل . طول زمان ازل برابر است با طول عمر یک عالم معنوی و طول زمان ابد برابر است با طول عمر یک عالم مادی. خلق جهان های معنوی توسط خداوند که آنها را در وجود خود آفریده است، پایان حالت بی زمانی و بی مکانی و وارد شدن به مکان ها و زمان های محدود که دارای محیط مطلق می باشند و زمانمکان نسبی. و عوالم و جهان های مادی حاصل تبدیل آن عالم های معنویند در سر جای خود و چارچوب مطلق خود. طول ابد های متوالی یکسان نیستند بلکه در طویل تر می شوند. در اینجا یک راز را فاش میکنم که امیدوارم خداوند از فاش کردن آن بر من خشمگین نشود. فاصله زمانی بین لحظه مرگ و لحظه تولد در عالم بعدی برابر است با طول زمانی بین دو مه بانگ متوالی و برای همه انسان ها مطلقا یک سان می باشد. و این فاصله زمانی بسیار طولانی برای مردگان یک آن می باشد، زیرا در لحظه مرگ ضمیر آگاه و خود آگاه آنچنان مختل می شود که درک گذر زمان برای اموات مطلقا غیر مقدور میگردد، لذا چه میلیارد بتوان میلیارد سال و چه یک لحظه بسیار کوتاه.
در پایان، شاید این موضوع قابل توجه باشد:
حتما با برج فلکی کمانگیر و یا صِوَر آسمانی اوریون آشنائی دارید. یکی از ستارگان این برج فلکی به نام بتاگویز یا اوریون آلفا سوخت خود را از دست داده است و نور آن در حال کاهش می باشد و آزمایش گاه های زمینی امواج جاذبه جدیدی را در حال دریافت نمودند که شاید حاکی از انفجار آن ستاره درخشان می باشد. فاصله آن تا زمین برابر با حدود ۷۰۰ سال نوری می باشد. البته با چشم غیر مسلح کاهش نور آنرا نمیتوان تجربه کرد و تصویری که تلسکوپ ها در حال حاظر دریافت می کنند مربوط به ۷۰۰ سال پیش می باشد و احتمال اینکه در حال حاضر به انفجار سوپر نوا منجر شده باشد نمیتوان از طریق تلسکوپ تجربه کرد بلکه از دریافت امواج جاذبه. آیندگان در روی کره زمین حدود ۷۰۰ سال آینده با تلسکوپ های معمولی آنرا عینا مشاهده کنند. چه لذتی خواهند برد ؟ که در هسایگی نزدیک چنین نمایش کیهانی را تجربه کنند و نه از طریق نقل و قول.
نسبیت به قانون فیزیکی نسبیت جهان اشاره دارد. به بیانی همه چیز در جهان نسبی است و در مقابل همه چیز متضادش هم هست و هیچ چیز مطلق نیست. روز و شب. غم و شادی و حتی ماده و ضد ماده. به بیانی دیگر، منظور از نسبیت بسیار ساده است و از مدتها قبل از اینشتین از زمان گالیله آنرا به کار می برده ایم. نسبیت یعنی قوانین فیزیک را همه افراد در نقاط مختلف جهان هستی به یکسان درک میکنند و این قوانین برای همه یکسان است ( البته دقیقتر آن است که بگوییم تمام افراد یا ناظرانی که با سرعت ثابت و بدون شتاب در حال حرکتند ) .
... [مشاهده متن کامل]
مثال روشن آن دو ماشین است که با سرعت ثابت پنجاه کیلومتر در ساعت در حال حرکت به سمت هم هستند. اگر قرار باشد که این دو ماشین تمام قوانین مکانیک را یکسان درک کنند پس باید سرعت حرکت آنها نسبت به هم را بتوانیم حساب کنیم که با یک حساب سر انگشتی برابر صد کیلومتر در ساعت خواهد بود. یعنی اگر یکی از ماشینها را ثابت در نظر بگیریم دیگری با سرعت صد کیلومتر در ساعت به آن نزدیک میشود. اگر دو ماشین با یک سرعت هم جهت در حال حرکت باشند سرعت نسبی آنها صفر میشود و عملا نسبت به هم ثابتند. مثال دیگر خود ما هستیم که همراه کره زمین با سرعت زیاد به دور خورشید میگردیم، اما چون سرعت ما با زمین یکسان است، سرعت نسبی ما نسبت به زمین صفر است و احساس حرکت نمیکنیم.
... [مشاهده متن کامل]
مثال روشن آن دو ماشین است که با سرعت ثابت پنجاه کیلومتر در ساعت در حال حرکت به سمت هم هستند. اگر قرار باشد که این دو ماشین تمام قوانین مکانیک را یکسان درک کنند پس باید سرعت حرکت آنها نسبت به هم را بتوانیم حساب کنیم که با یک حساب سر انگشتی برابر صد کیلومتر در ساعت خواهد بود. یعنی اگر یکی از ماشینها را ثابت در نظر بگیریم دیگری با سرعت صد کیلومتر در ساعت به آن نزدیک میشود. اگر دو ماشین با یک سرعت هم جهت در حال حرکت باشند سرعت نسبی آنها صفر میشود و عملا نسبت به هم ثابتند. مثال دیگر خود ما هستیم که همراه کره زمین با سرعت زیاد به دور خورشید میگردیم، اما چون سرعت ما با زمین یکسان است، سرعت نسبی ما نسبت به زمین صفر است و احساس حرکت نمیکنیم.